eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
656 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
دلبرا..قیمتِ‌ وصلِ‌ تو کنون‌دانستم که‌فراوان‌ طلبت‌کردم‌ ونتوانستم:)🌱 ♥️ شبتون حسینی🌟
خاطرات احمدچلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹شیعه مظلوم در زندان الرشید یکی دو روز بعد، ما را به زندان الرشید بردند. دم درب سلول ما را نگه داشتند و افسرنگهبان خودش وارد سلول شد و شروع به بازرسی سلول و دیوارهای آن کرد. معمولاً اسرا روی دیوارهای زندان اطلاعات و پیام هایی می نوشتند. افسر نگهبان هر چه پیام به زبان فارسی روی دیوارها نوشته شده بود را پاک کرد. یکی از نگهبان ها که قبلاً مسئول نگهبان چند نفر از بچه ها بود و آن ها را می شناخت برایمان بیسکویت و پتو و غذا آورد. سرمای هوا تا مغز استخوان آدم می رفت. تعداد پتوها هم خیلی کم بود. مجبور شدیم یکی دو تا از پتوها را زیرمان بیندازیم و مابقی پتوها را رویمان. چسبیده به هم خوابیدیم تا کمی گرم شویم. در کمال تعجب سلول یک حمام داشت و عجیب تر اینکه آب حمام گرم بود. بچه ها هم که بیش از یک سال می شد حمام درست و حسابی ندیده بودند. از فرصت استفاده کردند و به حمام رفتند. آنها با بدن خیس تا صبح لرزیدند و حسابی سرما خوردند. صدای قهقهه زنان و مردانی که نگهبانی سلول را به عهده داشتند تا صبح آزارمان می داد. روز بعد ما را به سوله ای که تعداد زیادی سلول داشت منتقل کردند و هر کسی را داخل یک سلول جا دادند. اینجا همان زندان معروف الرشيد بود. اوصاف زندان الرشید را از بچه ها شنیده بودم. آنجا کارها را زندانیان عراقی انجام می دادند. مسئول سلول ما هم خودش زندانی عراقی بود. من طبق عادتی که در تكريت ۱۱ به نگهبانها "سیدی" می‌گفتم او را سیدی خطاب کردم. آن عراقی برآشفت و گفت: سید همه ما على ابن ابى طالب عليه السلام است. آن زندان‌بان شیعه عراقی گفت: از این به بعد منو به اسم کوچیک صدا کن. از این جمله اش آنقدر لذت بردم که احساس کردم در ایران هستم. آنها بیشتر زندانی های عراقی شیعه و مخالف صدام و حکومت بعث بودند. آنها یا از جبهه فرار کرده بودند و یا به خاطر نرفتن به خدمت سربازی زندانی شده بودند. بعضی هایشان هم جرمهای سیاسی داشتند و اکثراً اعدامی بودند. بعضی چون مدتها بود آفتاب ندیده بودند و پوستشان سفید شده بود. یکی از آنها زندان بان داخلی ما بود. او ظاهری بسیار مهربان داشت و می گفت که شیعه و اهل بصره است . می‌گفت که دو تا از بچه هایش توی جنگ کشته شده اند. ولی جمهوری اسلامی را مسئول قتل فرزندانش نمی دانست. مهدی یکی دیگر از زندانی های عراقی بود که چهره ای جذاب و زیبایی داشت. او همراه نگهبان می‌آمد و بدون حتی یک کلمه حرف زدن ظرف های ما را برای شستن می برد. معلوم بود حسابی مغضوب بعثی هاست که او را مجبور به نوکری اسرای ایرانی کرده بودند. این قضیه برای ما خیلی ناراحت کننده بود. مظلومیت از سر و روی این بنده خدا می‌بارید و چهره معصوم و زیبایش بر این مظلومیت می افزود. •┈••✾○✾••┈•
خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 مدت ها بود یک چهره عراقی غیر وحشی ندیده بودیم. در تمام این مدت ما حق صحبت با او را نداشتیم. یک روز او را در حال گریه کردن دیدم. زندان‌بان او را دلداری می‌داد. خیلی دلم برایش سوخت دنبال فرصتی بودم تا با او صحبت کنم، تا اینکه او را توی دست شویی دیدم که دارد ظرفها را می‌شوید. با او سلام علیک و احوال پرسی کردم. از اینکه می‌توانم عربی صحبت کنم تعجب کرد و گفت: من فکر می‌کردم ایران عرب نداره! از او پرسیدم که جرمش چیست و چرا آن روز گریه می کرد. با ترس و لرز و تند تند گفت: اسمم مهدی و شیعه ابالحسن علی علیه السلام و اهل نجف هستم. جرمم اینه که چند روز دیر خودم رو به یگان نظام وظیفه معرفی کردم. حکم اعدام رمی بالرصاص است که ۵ ماه پیش برام بریدند ولی هنوز اجرا نشده. از لحنش به بدبختی و مظلومیت ملت عراق پی بردم. لحن او در هنگام گفتن حکمش آن قدر عادی بود که انگار ابداً این احکام برای آنها تازگی ندارد و تو گویی این سرنوشت محتوم شیعیان در حکومت صدام است برای اطمینان بیشتر از او پرسیدم: «گفتی حکمت چی بود؟ مجدداً با آرامش گفت: «اعدام رمی بالرصاص». در هنگام جواب دادن به این سؤال، تکراری حتی آن تردید اولیه هم دیده نمی شد. پرسیدم یعنی هیچ راهی نداره که حکم عوض بشه؟ گفت: «چرا! البته اگه اهل بغداد باشی شیعه هم نباشی و یک فرمانده تیپ یا لشکر هم ضمانتت رو بکنه که تا آخر جنگ بدون مرخصی توی جبهه بمونی و فرار نکنی اون وقت ممکنه تخفيف بدند. ولی برای ما شیعه ها که بدون بهونه می‌کشنمون، اونهم الان که بهانه هم دستشون اومده، هیچ راهی نیست. از او علت گریه آن روزش را پرسیدم. او گفت که آن روز یک یا چند نفر از دوستانش را برای اعدام برده بودند و او از فراق آنها گریه می‌کرد. برای نجات او از صدام دعا کردم هر لحظه ممکن بود سر و کله یک نگهبان پیدا شود. لذا سریع به سلولم برگشتم. از اینکه ایرانی بودم و حکم اعدام برایم نبریده بودند خدا را شکر می‌کردم. روی دیوار سلول جملاتی به عنوان یادگاری نوشته شده بود از جمله فردی به نام باسم محسن امعبدی الشمری، چند جمله ای با مادرش درد دل کرده و نوشته بود "لاتبکین يا أماه هذه اراده الله" یعنی ای مادر گریه نکن این اراده الهی است. نمی دانم شاید چند روز قبل از اعدامش این جملات را نوشته بود با خودم گفتم: بالاخره یه جا تو عراق، ایرانی بودن هم به کار خورد. البته اگر صلیب سرخ نامت را ثبت کرده باشد. چون تا آن موقع به خاطر ایرانی بودن فقط کتک می‌خوردیم. آن لحظات سخت گذشت و من از دیدار مهدی با دلی غمگین به سلول بازگشتم. سقف زندان خیلی بلند بود. گاهی به سقف نگاه می‌کردم و توی دلم نقشه فرار می کشیدم و پنبه دانه را گهی لپ لپ میخوردم و گه دانه دانه!!. این اولین جرقه فرار بود که در ذهنم شکل می‌گرفت. سلول به خاطر اختلاف عقیده با هم سلولی ها برایم جهنم در جهنم شده بود. این اختلاف عقیده تا حدی بود که بعدها چهار نفرشان به منافقین پیوستند. آن سلول برایم شکنجه گاهی شده بود. آنجا، بعثی ها جسمم را و بعضی از هم سلولی ها روحم را آزار و شکنجه می دادند. در حقیقت هم اسیر بعثی ها در الرشید بودم و هم اسیر منافقین. یک روز از داخل سلولهای اطراف از ما خواستند که خودمان را معرفی کنیم. ما که به همدیگر اطمینان نداشتیم، جرأت نکردیم جواب بدهیم. بعد از چند بار تکرار یکی از بچه ها جواب داد. او از وضعیت ما چند تا سوال پرسید که دست و پا شکسته جواب شنید و کمی بعد ساکت شد. یک روز هم سلول بغلی که عراقی بودند، از ما سیگار خواستند که یکی از بچه های سیگاری به آنها سیگار داد. یک روز نگهبان عراقی ما با یک نفر آمد، جوانی خوش رو که تسبیح به دست در حال ذکر گفتن بود. او مقداری لباس برایمان آورد و گفت: «اگر پرسیدن که این لباسها رو از کجا آوردید بگید همین جا پیدا کردیم. آن بنده خدا فکر می کرد همگی افراد این سلول ایرانی و مؤمن به نظام ایران هستند. اما بعدها هم سلولی ها از او با ناراحتی یاد می‌کردند که زندان بان ما بدتر از حزب اللهی های ایران است. جداً قضیه برعکس شده بود؛ چون در آنجا برخی از عراقی ها ایمان شان به اسلام و انقلاب ایران از برخی از هم سلولی هایم بیشتر بود. کم کم باورمان شده بود که ما را هم برای اعدام به این جا آورده اند. چون اکثر افرادی که در آنجا بودند یا محکوم به اعدام بودند و یا امیدی به خروج شان از آنجا نبود. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🕊 فرماندهٔ عشق، یار محبوب تویی 🕊🌹🕊 معبود تویی، کمال مطلوب تویی 🕊🌹🕊 ای نام تو بهترین سرآغاز مرا 🕊🌹🕊 آرامش جان هر دل ‌آشوب تویی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊🌹🕊 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🕊🌹🕊
صُبح‌یعنۍهوس‌ِدیدن‌ِتُــو ڪہ‌بیایۍوزمین‌گلشن‌ِاسرار‌شود🌱! السلام علیک یا صاحب الزمان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"ڪربلایے" نیستم‌اماتوشاهدباش‌ڪہ هردعایےکردم‌اول"ڪربلا"راخواستم..💔 اللهم ارزقنا حرم...♥️♥️♥️
ای کاش قلبهای همه ی ما بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد، ای کاش چشم های همه ما به راه دوخته می شد، ای کاش جانهای همه ما ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت... آن وقت حتما می آمدی... 🌤اللهم_عجل_الولیک_الفرج🌤 روزتون مهدوی 🌙🌟
وشھادت‌پایان‌ڪسانیست‌ڪہ‌.. دࢪاین‌ ࢪوزگاࢪ گوششان‌ غباࢪ دنیا‌نگࢪفتہ ‌باشد! وصدا؎آسمان‌ ࢪا بشنوند! وشھادت‌ حیاتِ‌ عِندَ ࢪَبِّ‌است.!
چون‌کبوترها‌دلم‌گاهی‌هوایی‌می‌شود کاش‌می‌شد‌در‌هوای‌ڪربلا‌پرواز‌کرد..🕊 -الی‌الحبیب-
خدایا انقدر بهم ظرفیت بده، تا نعمتهایی که از روی بخشندگیت بهم میدی، به پای لیاقت خودم ننویسم...
مهربان خدای من!! می دانم که تا آسمان راهی نیست ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است... این دست های خالی به سوی تو بلند میشود ما بی سلیقه ایم، طلب آب و نان میکنیم... تو خود ای خزانه دار بخششها، بهترین ها را برایمان محقق کن...🌸
⚡️شهید جهاد مغنیہ: امام زمانت را یارۍ کن...! و خـودت را بہ گونہ‌اۍ آماده کن کہ یارۍ کننده امام زمانت باشۍ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌آقاجان♥️ من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست ‎روحی_فداک_یابن_الزهرا#
گاهی نیاز دارم تسبیح تربت رو تو دستم بگیرم و چشم هام رو ببیندم .. این لمس کردن تسبیح تو، آشنای دورِ قلب منِ .. بوی آغوش حرم رو میده .. 🍃🍃🍃
باخودت کریمانه رفتار کن . . ! انسان کریم وقتی کسیو میبخشه دیگه اشتباهشو به روش نمیاره ؛ وقتی توبه کردی دیگه به عقبت نگاه نکن ! دوباره فکر کردن به گناه، خودش گناهه . . .
ڪلیدفَرَج، رمز یا زهرا سلام الله علیها ست "اللهم عجل لولیک الفرج"
اۍ در دلَـمـ نشستھ از تُـو ڪُجا گریـزمـ ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کسانی‌به امام‌زمانشان خواهند رسید که اهل‌ِسرعت‌ باشند؛ و اِلّا تاریخ‌ِ‌کربلا نشان‌ داده ،که قافلهٔ حسین‌ معطل‌ِ کسی نمی‌ماند ..! شهیدآوینی ✍🏻
🌷🍃 🍃 این تڪرارِ از شھـ🕊ـدا گفتن واز شھـدا نوشتنــ براےمــا... تڪرار نَفَس ڪشیدن اسٺ🍃
در زندگـــــی ... دنبالِ ڪسانی حرڪت ڪنید ، ڪہ هرچه به جنبه‌های خصوصی‌ترِ زندگـی ایشـان نزدیڪ شوید تجلـی ایمـــان را بیشتـر ببینیـد . مظلوم _آیت_الله_بهشتی
ازش پرسیدم که شما رزمندهٔ اسلامید؟! گفت:نه عزیزم! ما شرمندهٔ اسلامیـم. از اون روز فکر میکردم که شرمنده اسلام یک رده بالاتر از رزمنده اسلامه تا اینکه شهید شد..! «شهیدکلهر»
•°🥀 کاش افتد به دلش خواهر خود رانبرد یا اگر برد، دگر دختر خود رانبرد .. 28رجب سالروز خروج کاروان امام حسین از مدینه به مکه و سپس کربلا💔 ♥️
اگہ‌احساس‌کردی‌دِلت‌ تبدیل‌بہ‌ خرابہ‌شده‌، برای‌حسین‌گریه‌کن💔:) آقـای‌ِاباعبـداللہ‌ ما‌ دوسِـت‌داریـم انا احبك😭😭
وإن‌خنقتك‌الحياة،أنسحب‌في‌زاوية وتوجه‌بقلب‌خاشع‌ناحيةڪربلاء‌المقدسة وإقرأزيارةعاشوراء‌فهي‌دواء‌لقلبك . . +واگردلت‌گرفت؛ گوشھ‌ای‌کنار بکش‌وبادلی‌ خاشع‌ به‌سوۍ کربلاسر بزن‌و زیارت‌ عاشورا را بخوان؛ درمان‌دردت‌خواهدبود . .♥️ ♥️
دعایم مُشتی دانه بود که آویزانش کردم  در ایوان تا پرنده ای بیاید و بخورد و  به خدا بگوید این دانه که خوردم از ایوان خانه ای بود که صاحبش دعایی داشت...!! و خدا بگوید: با آن دانه که خوردی، تنت اندکی گرم شد؟! بالت کمی جان گرفت؟! و پرنده بگوید: بله اندکی و خدا بگوید: بیا این استجابت را ببر و بگذار در ایوانش به پاس همان اندکی...
سر‌از‌سوریہ‌در‌آورد😳 قرار بود بابڪ براے تحصیل در مقطع دڪترے به آلمان فرستاده بشه😎 حتے در سفارت هم صحبت ڪرده بودیم و شرایط براے اقامت آلمان ڪاملا برایش فراهم بود😍 روز آخر خداحافظے همه بهش میگفتند : نرے اونجا غرب زده بشے😂 بابڪ فقط میخندید و جوابش این بود : (حلالم ڪنید)... بعد بیست و هفت روز متوجه شدیم به جاے مهاجرت به خارج از ڪشور ، به صف مدافعان حرم پیوسته است...🥀 🦋
♨️ما از انحراف میترسیم! جنازه من را روی مین ها بیندازید تا منافقین فکر نکنند که ما در راه خدا از جنازه مان دریغ می کنیم؛مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛... بگذار بگویند حکومت دیگری بعد ار حکومت علی علیه السلام به نام حکومت خمینی با هیچ ناحقی نساخت تا ... سرنگون شد.ما از سرنگونی نمیترسیم؛از انحراف میترسیم...
🕌 خدایــا از لذت هم صحبتی با خودت اونقدر به جانم بچشون که بی نیازم کنه از صحبت غیر خودت ... دوسم داشته باش جوری که تمام هوش و حواسم بشی تو 🌱:)