🌼🔹
#خاطره
حق ندارم به خانم امر کنم
من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند در را ببندید. بارها و بارها میدیدیم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند، ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روزی من به آقا گفتم خانم که داخل اطاق میآیند همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم»! حتی بصورت خواهش هم از ايشان چیزی نمی خواستند.
📚 راوی: زهرا مصطفوی، دختر حضرت امام «ره»
(درس هایی از اخلاق امام «ره» ص ۳۱)
🌼🔹
#در_محضر_امام
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
🌺🍃سادگى یا پیچیدگى؟
🌺🍃امتحان پایانى درس فلسفه بود.
🌺🍃استاد فقط یک سؤال مطرح کرده بود! سؤال این بود: شما چگونه مىتوانید مرا متقاعد کنید که صندلى جلوى شما نامرئى است؟
🌺🍃تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخهاى خود را در برگه امتحانىشان بنویسند، به غیر از یک دانشجوى تنبل که تنها ۱۰ ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!
🌺🍃چند روز بعد که استاد نمرههاى دانشجویان را اعلام کرد،آن دانشجوى تنبل بالاترین نمره کلاس را گرفته بود!!
او در جواب فقط نوشته بود :«کدام صندلى؟»!
❣🍃نتیجه: مسائل ساده را پیچیده نکنید
🌹
🔻شهادت افسر اطلاعاتی ارتش در جنوب شرق کشور
فرمانده تیپ شهید دلجویان ارتش در خراسان شمالی:
🔹شهید امیرحسین میرزایی از اهالی استان خراسان شمالی در منطقه جنوب شرق ایران به درجه رفیع شهادت نایل شد.
🔹این شهید والامقام که متولد ۱۳۷۶/۰۲/۲۰ و عضو گروه اطلاعات رزمی جنوب شرق آجا بود در تاریخ ۱۴۰۱/۱۲/۱۹ در منطقه عمومی سیستان و بلوچستان به فیض شهادت نائل شد.
👈#جوک 😂
#یکی_دو_روزه_مامانم اینا رفتن مسافرت ،
امروز هوس خوراکی کردم هرجارو گشتم هیچی پیدا نکردم !
فقط توی کابینتا یه سری قوطی بود که با ماژیک روش نوشته بود :
نخورید ؛ مایع ظرفشویی
نخورید ؛ سمِ گلدون
نخورید ؛ جرمگیر توالت
زنگ زدم به مامانم گفتم دایی و زن دایی اومدن چیکار کنم ؟
گفت در کابینتو باز کن اونیکه علامت مرگ داره توش آجیله ،
اونیکه نوشته مرگ موش توش گز ،
اونیکه نوشته صابون توش شکلات!😐😐 👌
یعنی دیگه هرکامیونی ببینم پشتش بنویسه رفیق بى کلک مادر؟؟ منفجرش میکنم
😂😂😂😂
#طنز؛ داداش حضور قلب نداری با ما نگرد.😂
🌸🌸🌸🌸🌸
[مهدی کاظمبابایی] یکبار در صف نماز جماعت کنار رضا ایستاده بود. رضا در رکعت دوم قبل از تشهد خواست قیام کند. کمی نیمخیز شد و دوباره نشست و تشهد را خواند. بعد از نماز مهدی خیلی جدی سمت رضا برگشت:
- داداش حضور قلب نداری کنار من نشین!
خندهمان بلند شد. رضا با خنده محکم به پهلوی مهدی زد:
- تو که حضور قلب داری از کجا فهمیدی من تشهد رو یادم رفت؟
از آن روز هر کس هر خطایی میکرد بچهها برایش دست میگرفتند:
- داداش حضور قلب نداری با ما نگرد.😂
➖ به روایت حاج حسین یکتا
📕 مربعهای قرمز، صفحه ۳۰۸
ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ
ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ...
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ...!
ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺎﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ، ﮐﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺧﺪﺍﯼ
ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ
ﮔﺪﺍﺋﯽ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ...!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪ...
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﯼ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ
ﭼﻪ ﮐﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﻫﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ...
ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭ میخواهد ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ
ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻭ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ...
🍃یاور بیچارگان
وقتی از بالا به زندگی نگاه می کنم، جز تو چیزی نمی بینم. وقتی دنیا نگاهم را می گیرد و پایین می کشد، همه چیز می بینم جز تو.
برای فائق آمدن بر دنیا مدد تو را می خواهم. مرا بی مدد رها نکن مولا
شبت بخیر یاور بیچارگان💫
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشڪمچڪـیدگوشہےپلـڪمڪہخـیـسشـد
بـایـڪ سـلام برتوسِـرشـتـمنَفیـسشد
ازبـسحـدیــثآمـده " فــَابـْکِلِـلْـحـُسیـن "
چــشمـمبراےگریہ دائـمالـحـریـصشــد
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
شبتون حسینی🌙♥️