•••❈❂🌿🌸🌿❂❈•••
گفت: «حالا کدام حرم برویم؟»
گفتم: «فرقی با هم ندارند، همهی اولیای خدا یک نور واحدند.»
شبان خندید: «برای تو فرقی نمیکند کجا برویم؟»
گفتم: «نه، نباید بکند.»
گفت: «پس چرا به اسم او که میرسی، روی چشمت مه میگیرد؟ فرق نمیکنند که!»
لال شدم. مچ گرفته بود. گفت:
«تو نور واحد و این حرفها سرت نمیشود. درس تو هنوز به آنجا نرسیده؛ این درس کلاس بالاییهاست. درس تو رسیده به نان و نمک! نان و نمک او را خوردی، به او دل بستی. بین او و همهی ائمه فرق میگذاری. نمکگیر شدهای.»
شناسنامهام را از شیشه باجه بردم تو:
«آقا لطفاً یک بلیت برای مشهد!»
🌸🍃🌸🍃
#میلاد_امام_رضا
دعوت براى كفشدارى🥾👟👞🥿
من (قلى پور) در يكى از روستاهاى تبريز زندگى مىكردم. شرايط زندگى برايم خيلى سخت بود. در آنجا مشغول كارگرى بودم.
يك شب از فرط خستگى خوابيدم. در حال خواب چند خانم نقاب دار را ديدم كه به من فرمودند: «ما تو را مى پذيريم» ناگهان ازخواب بيدار شدم.
هر چه فكر كردم كه تعبير خوابم چيست، به نتيجهاى نرسيدم.
بعد از مدتى تصميم گرفتم كه براى زندگى بهتر به شهر برويم. هر كدام از اعضاى خانواده، شهرى را پيشنهاد كردند.
من ناخودآگاه گفتم: قم چطور است؟ با پذيرفتن اعضاى خانواده، به قم آمديم. بدون اينكه خودمان خواسته باشيم، شرايط خود به خود فراهم شد. چند روز در قم دنبال كار گشتم.
تا اينكه روزى به دفتر توليت حرم مراجعه كردم و گفتم: مىخواهم در حرم مشغول به كار شوم، آيا شما مرا قبول میكنيد؟ آنها مرا پذيرفتند؛ و از فرداى آن روز كار را در حرم شروع كردم. بعد از مدت دو ماه خدمت افتخارى، خادم رسمى شدم و الان حدود 25 سال (1379 ـ 1354) است كه در آستانه مقدسه حضرت معصومه كار مى كنم.
مى دانم كه يكى از آن خانمهاى نقابدار كه فرمود: «ما تو را مىپذيريم» كسى جز حضرت معصومه عليهاالسلام نبوده است.
🌺🌹🍃🌺🌹🍃
🌹#با_شهدا
✅شهید امین کریمی
✍️ همسر من کُلفَت نیست
▫️امین روزها وقتی از اداره به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی؟ اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم میگفت: نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم.
میگفتم: چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است. میگفت: خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم،
مادرم همیشه بهش میگفت: با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود!
امین جواب میداد: نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است؟ زهرا رئیس من است.
به خانه که میآمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش میگرفت و میگفت: سلام رئیس
📚 به روایت همسر شهید امین کریمی
💌💌💌💌💌💌💌
🌷سالها بود که می خواستم از فردا شروع کنم، اما همیشه فردا یک روز از من جلوتر بود؛
سالها گذشت تا فهمیدم
باید از همین الان شروع کنم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
🎥ببینید؛
🌹مادر شهید محمدمهدے احمدی، شهید درگیریهای مرزی سیستان و بلوچستان با ایراد خطبهای زینب(س) گونه، فرزند شهیدش را به امام حسین(ع) هدیہکرد.
🌱آفرین بر همچین مادری.....
.
🍃 زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش #پیامبر زمانش میرود و میگوید:
▫️از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
🌸 پیامبر وقتی دعا می کند و وحی می رسد او را بدون فرزند خلق کردم.
🍃 زن میگوید خدا #رحیم است و می رود.
🌸 سال بعد باز تکرار می شود و باز وحی می آید که او فرزندی ندارد
🍃 زن اینبار نیز به آسمان نگاه می کند و می رود.
🌸 سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش می بیند.
▫️ با تعجب از خدا می پرسد:
▫️ بارالها، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزند خلق شده بود!!!؟
💠 وحی می رسد:
▫️ هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا #رحیم خواند.
▫️ رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
🔻 با #دعا سرنوشت تغییر می کند...
🌺 از #رحمت الهی ناامید نشوید
▫️ اینقدر به درگاه الهی بزنید تا در باز شود...