eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
7.2هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤بس ڪن رباب سر بہ سرغم گذاشتی 🖤اصلاخیال ڪن توعلۍ‌اصغر نداشتی 😭😭 🥀 🤲🏻
لالایی.mp3
2.88M
📝لالایی 🎤 کربلایی محمدحسین پویانفر ▪️ویژه هفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 عنایت ویژه علیه السلام به زائرانش قبل از شهادت 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
بانو ‌ برای چادرت نقشه ها کشیده اند...❌ یک مقام بلند پایه ی آمریکایی می گوید:..🔻 دیگر زمانی نیست که دانشجویان را به خیابان بیاوریم🎓 برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی...📿 کافیست چادر از سر زنانشان برداشت✋ حواست باشد بانو👑 ⚜برای چادرت نقشه ها کشیده اند
میگفٺ‌ڪہ؛🖇 عَظِمَت‌ِنوڪرۍ‌،دَرخونہ‌ےِ امـٰام‌حٌسِـین‌رو،زمانے‌میفَہمے..🌿 کہ‌شَبِ‌اَوَّل‌ِقبـر، وقٺۍزَبـونِت‌بَنداومَـد..؛💔 یہ‌وَقت‌میبینۍ‌یہ‌صِدایۍمیاد، میگہ‌نترس‌،مَـن‌هَستَم.🥺🌱
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 71 اواخر اسفند ماه ۹۲ بود که همراه کاروان دانشگاه علوم پزشکی
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 72 دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم لحظه تحویل سال ۹۳ منزل پدرم بودیم شام هم همان جا ماندیم نوروز اولین سال متأهلی حمید برای من یک شاخه گل همراه عطر خریده بود که تا مدتها آن را داشتم دلم نمی آمد از آن استفاده کنم. عید سال ۹۳ مصادف با ایام فاطمیه بود، به حرمت شهادت حضرت زهرا(س) آجیل و شیرینی نگرفتیم، به مهمان ها می ه و چای می دادیم، چون کوچکتر بودیم اول ما برای عید دیدنی خانه فامیل رفتیم،از آنجایی که تازه عروس و داماد بودیم همه خاص تحویل می گرفتند و کادو می دادند، اکثر جاها برای اولین بار به بهانه عید خانه فامیل و آشنایان می رفتیم و پاگشا شدیم. از روز سوم عید تماس های موبایل من و حمید شروع شد، اقوام تماس می گرفتند و دنبال آدرس خانه ما برای عید دیدنی بودند. حمید از مدت ها قبل پیگیر ساخت یک مسجد در محله پونک بود و کارهای بنایی انجام می داد، از روز اول خودش پیگیر ساخت این مسجد شده بود، از اهالی محل آشنایان و اقوام امضا جمع کرد تا به عنوان درخواست مردمی از مسئولین پیگیر مجوز ساخت مسجد باشد. درباره انتخاب اسم مسجد بین اهالی محل و رفقای حمید اختلاف نظر بود یک عده نظرشان مسجد حضرت امیر المؤمنین (ع) بود و تعدادی می گفتند بگذاریم مسجد حضرت عباس(ع)، حمید نظرش این بود که اگر خود حضرت عباس (ع) بود می گفت مسجد را به نام پدرش بگذاریم نهایتاً اسمش رو مسجد حضرت امیر گذاشتند کل تعطیلات عید حمید برای ساخت مسجد خانه نبود می خواست از تعطیلات نهایت استفاده را بکند تا کار مسجد پیش برود برای همین به جز منزل چند نفر از اقوام نزدیک جای خاصی نتوانستیم برویم. یک روز از تعطیلات عید هم برای دیدار اقوامی که روستا زندگی می کنند راهی سنبل آباد شدیم، حمید همیشه آدم خوش سفری بود، تلاش می کرد آنجا به من خوش بگذرد با هم تا بالای تپه کنار چشمه رفتیم و کلی عکس گرفتیم هر جا شیب کوه زیاد می شد محکم دست من را می گرفت، این طور جاها خودش را با هم وجودم احساس می کردم. ادامه دارد...
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 72 دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم لحظه تحویل سال ۹۳ منزل
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 73 تا سیزده بدر حمید درگیر کار مسجد بود قرار بود دسته جمعی با دختر عمه ها و پسر عمه ها بیرون برویم، ولی حمید نتوانست ما را همراهی کند، این نبودن ها کم کم داشت برایم غریب می شد موقع حرکت به من گفت: اگر رسیدم بیام پیشتون که هیچ ولی اگر نرسیدم از کنار رودخانه هفت تا سنگ خوب پیدا کن یه قل دو قل بازی کنیم ،تا این را گفت به حمید گفتم: منو یاد قدیم انداختی ،چه روزها و شبهای قشنگی با خواهرای تو جمع می شدیم تا صبح می گفتیم و می خندیدیم، یه قل دو قل بازی می کردیم بعضی وقتا که ننه حال و حوصله داشت برامون شعر می خوند یا قصه های قدیمی مثل امیرارسلان یا عزیز و نگار رو از حفظ می گفت، حمید خندید و گفت: الان هم شما وقت گیر بیارین تا صبح یه قل دو قل بازی می کنین ولی من خیلی حرفه ای تر از این حرفام بخوام ببازم! واقعاً این بازی رو خوب بلد بود و من همیشه از قبل می دانستم که بازنده هستم. در ماه دوبار افسر نگهبانی می ایستاد و شب ها خانه نمی آمد من هم برای اینکه تنها نباشم به خانه پدرم می رفتم،بعد از ازدواجمان فقط یک شب تنهایی خانه خودمان ماندن حمید هر یک ربع تماس می گرفت و حالم را می پرسید صبح که آمد کلی دلخور شده بود، گفت: چرا تنها موندی، تا خود صبح به تو فکر کردم که نکنه بترسی یا اتفاقی برات بیفته، اصلا تمرکز نداشتم. ادامه دارد...