🍃🌺
گرچہ دوریمـ بہ یادِ تُو سخن مۍگویمـ
بُعدِ منـزل نبُوَد در سفـرِ روحــــــــانۍ..
یا امام رضا💔
https://eitaa.com/tarigh3
اوخُــداوندِناممڪنهاسٺ
درحالۍڪھتُوبرممڪن گریھ مۍڪنۍ..
https://eitaa.com/tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکدام از ما نمی دانیم
چقدر زمان در دنیا برایمان باقی
مانده است.
آنچه که در انتها باقی میماند،
اعمال،خاطره های بجای مانده
و احساسی است که در دیگران
ایجاد کرده اید.
و آنچه که میخواهید به جای
بگذارید مردمی است که همیشه
شما را با عشق یاد کنند ...❤️
https://eitaa.com/tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جز وصل تو دل به هر چه بستم ؛ توبه
بی یاد تو هر جا که نشستم ؛ توبه ...
https://eitaa.com/tarigh3
✅از چشم خدا افتادهایم یا خیر؟
✍یکی از علما میگفت اگر میخواهی ببینی از چشم خدا افتادهای یا نه، یک راه بیشتر ندارد...
هروقت دیدی گناه میکنی و بعد غصه میخوری، بدان که از چشم خدا نیفتادهای.
اما اگر گناه میکنی و میگویی: مهم نیست؛ بترس که خط دورت کشیده شده باشد.
https://eitaa.com/tarigh3
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ اگه ما مردم رو امیدوار به ظهور کنیم اما ظهور رخ نده ایمان مردم نابود نمیشه؟
صحبت های بسیار دقیق استاد پناهیان
https://eitaa.com/tarigh3
🔴 بعد از کشف حجاب، منتظر نزول بارانِ بلا باشید!
🌕 علی علیه السلام در بیان نشانههای آخرالزمان فرمودند:
هنگامی که #حجاب کشف شود و زنان مانند مردان جوان از خانه بیرون بیایند (یعنی مانند مردان لباس بپوشند)، و احکام قرآن تغییر داده شود؛ پس منتظر نزول بلا باشید؛ طوری که باران از ابرها میبارد. و آن موقع زمان قیام امام مهدی عجل الله فرجه است.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 77 چند روزی به عنوان خادم در دوکوهه ماندیم گاهی از اوقات حمی
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت78
هنوز به محل استراحت در ساختمان مقداد نرسیده بودم که متوجه شدم موبایلم را داخل حسينيه تخریب جا گذاشتم به سمت ورودی جاده حسينيه برگشتم ولی هیچ ماشینی نبود که من را به آنجا برگرداند، می دانستم اگر حمید یا خانواده تماس بگیرند و من جواب ندهم نگران می شوند، چاره ای نبود برای همین با پای پیاده سمت حسينيه تخریب راه افتادم، هنوز صد متری از دوکوهه فاصله نگرفته بودم که دیدم یک ماشین با سرعت به سمت حسينيه تخریب می رود ته دلم خوشحال شدم و پیش خودم گفتم: شاید من را تا آنجا برساند، ماشین که ایستاد دیدم حمید همراه یک سرباز داخل ماشین هستند. با تعجب پرسید: خانوم تنهایی کجا داری میری توی این گرما وسط این بیابون، ماوقع را برایش توضیح دادم و گفتم: مجبورم برم گوشی که جا گذاشتم رو بردارم، حمید جواب داد: الان که کار عجله ای دارم باید سریع برم،کار تو هم که شخصیه نمیشه با ماشین نظامی بری، این جمله را گفت و بعد هم خداحافظی کرد و رفت، اخلاقش را می دانستم سرش هم می رفت از بیت المال برای کار شخصی استفاده نمیکرد.
مجدد با پای پیاده راه افتادم، آفتاب بهاری تند و تیز به مغز سرم می زد تا نزدیکی های حسينيه تخریب که رفتم متوجه شدم یکی از دور دوان دوان سمت من می آید، حدس زدم حتما از بچه های انتظامات است و برایش سؤال شده که چرا من تنهایی سمت حسينيه تخریب آمدم، نزدیک تر که شد فهمیدم حمید است، با دیدنش کلی انرژی گرفتم، به من که رسید گفت: کارامو انجام دادم ماشین رو دادم سرباز ببره، خودم اومدم پیش تو که تنها نباشی، چند قدمی که به حسینیه تخریب مانده بود را با هم رفتیم و گوشی را پیدا کردیم ، خیلی خسته شده بودم، چند دقیقه ای همان جا روی موکت های ساده حسينيه تخریب نشستم.
دورتادور حسينيه فانوس گذاشته یودند، حمید گفت: اینجا شب ها خیلی قشنگ میشه، وقتی مسیر رو توی دل تاریکی میای و نهایتاً به این حسينيه می رسی که بار این فانوس ها روشن شده حس می کنی از برزخ وارد بهشت شدی خدا کنه اون روزی که حضرت عزرائیل جون ما رو میگیره خونه قبرمون مثل اینجا نورانی باشه، همیشه حرف بهشت و جهنم که می شد با احترام از ملک الموت یاد می کرد به جای عزرائیل می گفت: حضرت عزرائیل؛ اسم این فرشته را بدون حضرت نمی برد.
موقع برگشت خیلی خسته شده بودم دو کیلومتری رفت، دو کیلومتر برگشت به خاطر بارندگی و هوای بهاری منطقه گل زرد کوچکی اطراف جاده حسينيه تخریب درآمده بود، حمید برای اینکه فکرم را مشغول کند از گل های کنار جاده برایم چید، به حدی محبت کرد که خستگی چهار کيلومتر پیاده روی فراموشم شد.
بعد از یک هفته با اینکه هم برای حمید و هم برای من سخت بود از دوکوهه دل کندیم، من درس و دانشگاه داشتم و باید به کلاس هایم می رسیدم، حمید هم بیشتر از این نمی توانست مرخصی بگیرد، به ناچار سمت قزوین حرکت کردیم ولی هر دو از این که توانسته بودیم هم قبل تحویل سال و هم بعد تعطیلات عید مهمان شهدا باشیم حسابی خوشحال بودیم.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت78 هنوز به محل استراحت در ساختمان مقداد نرسیده بودم که متوجه
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 79
هیئت یکی از علایق خاص حمید بود، هر هفته در مراسم شب های جمعه هیئت شرکت می کرد طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنجشنبه ها می رفت هییت، سر و تهش را می زدی از هیئت سر در می آورد، من راهم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود، می گفت: بهترین سنگر تربیت همین جاست اسم هیئت شان خیمه العباس بود، خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تاسی از شهید ابراهیم هادی راه انداخته بودند.
اوایل برای دهه محرم یک چادر خیلی بزرگ زده بودند و مراسم را آنجا می گرفتند، ولی مراسم های هفتگی شان طبقه هم کف خانه یکی از دوستانش بود، آنجا را حسينيه کرده بودند و هر هفته شب های جمعه دعای کمیل و زیارت عاشورا را برپا بود.
تنها چیزی که در این میان من را اذیت می کرد دیر آمدنش از هیئت بود، گویی داخل هیئت که می شد زمام و مکان را از یاد می برد، آن شب من خسته بودم و نتوانستم همراهش بروم، به من گفت ساعت یازده و نیم برمیگردم، نیم ساعت یک ساعت، دو ساعت، گذشت!
خبری نشد ،واقعا نگران شده بودم هر چه تماس می گرفتم گوشی را جواب نمی داد، ساعت دو نیمه شب شده بود، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید گوشی را برداشتم و به همسر یکی از رفقایش زنگ زدم، فهمیدم که هیئت جلسه داشتند و کارشان تا آن موقع طول کشیده است.
ادامه دارد...
#شهیدحمیدسیاهکالی
هر چیزی را نگاه نکن،
دیدن مثل غذا خوردن است.
هر چیزی را که میبینیم،
با تمام آلودگیها و پاکیها
وارد روح ما میشود و به سادگی پاک
نمی شود.
https://eitaa.com/tarigh3
21.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثل خرما به نخیل است ضریحت ارباب
آنکه دستش شده از نخل تو کوتاه، منم...
#محرم
#امام_حسین
#دلتنگ_کرببلا💔