eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
656 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هی نگو نمیشه..! خدا‌ جایی در همین حوالیست...
موجودی‌درعالم‌نیست‌مگراینکه‌ذکرو تسبیح‌خدامی‌گوید،اماشمانمی‌فهمید... سوره‌اسراء/آیه۴۴
جوانی ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد نیامدی و دیر شد....
‏وقتی یه نفر ازت کمک میخواد به این فکر کن که شاید خدا آدرس تو رو بهش داده...
اگه می شینی به فکر میکنی و ناراحت میشی یعنی داری رشد میکنی! یعنی اگه وایسی جلوی گناهات میشی ... مبادا راحت از کنار همچین چیزی عبور کنی یا غرور بگیرتت هر چی داریم از خداست پس توکل کن و یه یاعلی بگو 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم حاج قاسم دلش اینجاست بیا تا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 132 سر بستن ساک وسایلش کلی بحث داشتیم خواستم وسایلش را داخل
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 133 ساعت ۱۱ شب با همکارش رفتم واکسن آنفولانزا بزنند، وقتی برگشت همه چیز را با هم هماهنگ کردیم،۱۶ هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می‌ریختم، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط ۳ واحد مانده بود، این سه واحد را قبلاً برداشته بود ولی به خاطر مأموریت نتوانسته بود بخواند بعضی از دوستانش گفته بودند: چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب می‌رسونیم، ولی حمید قبول نکرده بود، اعتقاد داشت چون این مدرک می‌تواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درس‌هایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوق شبهناک نباشد، قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند. ۸۰ هزار تومان از پول سپاه دست حمید مانده بود به من سفارش کرد که حتماً دست پدرم برسانم تا به سپاه برگرداند، در مورد خانه سازمانی هم که قرار بود به ما بدهند از حمید پرسیدم: اگه تا تو برگشتی خونه را تحویل دادن چی کنیم؟ گفت: بعید می‌دونم خونه رو تا اون موقع تحویل بدن، اگه تحویل دادن شما وسایل را ببرید خودم وقتی برگشتم خونه را رنگ می‌زنم، بعد با هم وسایل را می‌چینیم. از ذوق خانه جدید از چند هفته قبل کلی اسکاج مواد شوینده گرفته بودم که برویم خانه سازمانی غافل از اینکه این خانه آخرین خانه زمینی مشترک من و حمید می‌شود! ساعت ۱۲ بود که خوابید چون ساعت ۵ باید به پادگان می‌رسید گوشی را روی ساعت ۴:۲۰ دقیقه تنظیم کرد حمید راحت خوابید ولی من اصلاً نتوانستم بخوابم، با همان نور کم ما که از پنجره می‌تابید به صورتش خیره شدم و در سکوت کامل کلی گریه کردم، متکا خیس شده بود، اصلاً یک جا بند نمی‌شدم، دور تا دور اتاق راه می‌رفتم و ذکر می‌گفتم، دوباره کنار حمید می‌نشستم، دنبال یک سری فرضیات برای نرفتنش می‌گشتم، منطق و احساسم حسابی بینشان شکر آب شده بود پیش خودم گفتم شاید وقتی بلند شد دل درد بگیره یا پایش پیچ بخورد، ولی ته دلم راضی نبود یک مو از سر حمید کم بشود یا دردی را بخواهد تحمل کند، به خودم تلقین می‌کردم مثل همه مأموریت ‌ها ان شاءالله این بار هم سالم برمی‌گردد. یک ساعت مانده به اذان بیدارش کردم مثل همیشه به عادت تمام روزهای زندگی مشترک برای صبحانه آماده کردم،تخم مرغ با رب که خیلی دوست داشت همراه با معجون عسل دارچین و پودر سنجد، گفتم: حمید بشین بخور تا دیر نشده، نمی‌توانستم یکجا بند باشم، می‌ترسیدم چشم در چشم شویم دوباره دلش را با گریه‌هایم بلرزانم. سر سفره که نشست گفت: آخرین صبحانه را با من نمی‌خوری؟! دلم خیلی گرفت، گوشم حرفش را شنیده بود اما مغزم انکار می‌کرد، آشپزخانه دور سرم می‌چرخید با بغض گفتم: چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟! گفت: کاش می‌شد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه گفتم: قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی من هر روز منتظر تماست می‌مونم. کنارش نشستم خودش لقمه درست می‌کرد و به من می‌داد برق خاصی در نگاهش بود گفتم: حمید به حرم حضرت زینب سلام الله رسیدی ویژه منو دعا کن، گفت: چشم عزیزم، اونجا که برسم حتماً به خانم میگم که همسرم خیلی همراهم بود،میگم که فرزانه پای زندگی وایساد تا من بتونم پای اسلام و اعتقاداتم بایستم، میگم وقت‌هایی که چشمات خیس بود و می‌پرسیدم چرا گریه کردی حرف نمی‌زدی، دور از چشم من گریه می‌کردی که اراده من ضعیف نشه. همکارش تماس گرفت که سر کوچه منتظر است، سریع حاضر شد یک لباس سفید با راه راه آبی همراه کاپشن مشکی و شلوار طوسی تنش کرده بود، دوست داشتم بیشتر از همیشه روی حاضر شدنش وقت بگذارد تا بیشتر تماشایش کنم وقتی شوق حمید برای رفتن بیشتر از شوق ماندن بود. با هر جان کندنی که بود کنار در خروجی برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم لحظه آخر به حمید گفتم: کاش می‌شد با خودت گوشی ببری، حمید تو رو به همون حضرت زینب سلام الله منو از خودت بی‌خبر نذار، هر کجا تونستی تماس بگیر. گفت: هر کجا جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستند اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم. به یاد زندگینامه و خاطراتی که از شهدا خوانده بودم افتادم، بعضی‌هایشان برای همچین موقعیت‌هایی با همسرشان رمز می‌گذاشتند به حمید گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم. از پیشنهادم خوشش آمد پله ها رو که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و بلند بلند گفت: یادت باشه! یادت باشه لبخندی زدم و گفتم: یادم هست! یادم هست!😭😭😭 ادامه دارد.... 🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 133 ساعت ۱۱ شب با همکارش رفتم واکسن آنفولانزا بزنند، وقتی بر
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 134 اجازه ندادم تا دم در بروم، رفتم پشت پنجره پاگرد طبقه اول، پشت سرش آب ریختم، تا سر کوچه برسد دو سه بار برگشت و خداحافظی کرد از بچگی خاطره خوبی از خداحافظی‌های داخل کوچه نداشتم، روزهایی که پدرم برای مأموریت با اشک ما را پیش مادرمان می‌گذاشت و به سمت کردستان می‌رفت، من و علی گریه کن دنبال ماشین سپاه می‌دویدیم، دل کندن از پدر هر بار سخت‌تر می‌شد و حالا دوباره خداحافظی دوباره کوچه و این بار حمید! با دست اشاره کرد که داخل بروم ولی دلم نمی‌آمد، درسرم صدای فریادم را می‌شنیدم که داد می‌زد: حمید آهسته‌تر، چرا انقدر با عجله داری میری؟ بزار یه دل سیر نگاهت کنم؟! ولی این‌ها فقط فریادهای ذهنم بود چیزی که حمید می‌دید فقط نگاهم بود که تک تک قدم‌هایش را تا سر کوچه دنبال می‌کرد، پاهایش محکم و با اراده قدم برمی‌داشت پاهایی که دیگه هیچ وقت قسمت نشد راه رفتنشان را ببینم. خودم را از پله‌ها بالا کشیدم و داخل خانه شدم که همه چیزش حمید را صدا می‌کرد، گویی در و دیوار این خانه از رفتن حمید دلگیرتر از همیشه بود، خانه‌ای که تا حمید بود با همه کوچیکش دنیا دنیا محبت و مهربانی داشت، ولی حالا شبیه قفسی شده بود که نمی‌توانستم به تنهایی آن را تحمل کنم، نفس کشیدن برایم سخت بود خانه به آن با صفای بعد از رفتن حمید برایم تنگ و تاریک شده بود. اذان که شد سر سجاده نماز خیلی گریه کردم، بعد از نماز قرآن را باز کردم تا با خواندن آیاتش آرام بگیرم، نیت کردم و استخاره زدم همان آیه معروف آمد که: ما شما را با جان‌ها و اموال می‌آزماییم پس صبر پیشه کنید. با خواندن این آیه کمی آرام‌تر شدم با همه وجود از خدا خواستم مرا در بزرگترین امتحان زندگیم رو سفید کند. سجاده را که جمع کردم چشمم به مهرهایی افتاد که حمید روی اپن گذاشته بود، به آنها دست نزدم با خودم گفتم: خود حمید هر وقت برگشت مهرها را برمی‌داره هر چیزی را که دست زده بود، آویزان کرده بود و یا جایی گذاشته بود همانطور دست نخورده گذاشتم بماند. ادامه دارد.... 🌹https://eitaa.com/tarigh3
این عکس کاملا واقعی هست،این ۵نفر آخرین نفراتی هستند که دارن اونطرف پل خرمشهر میرن تا نیروهای عراقی را معطل کنند که مردم فرصت بیشتری داشته باشند شهرراخالی کنند،۵نفری که هرگز برنگشتند و ما نه نامشان رافهمیدیم نه تصویرشان را داریم!بغض عجیبی پشت این عکس هست…. 🌹https://eitaa.com/tarigh3
گر نشد کرببلا قسمت من عیبی نیست.. کاش یک شب حرمت جلوه کند در خوابم...🥺 صلی‌الله‌علیک‌یا اباعبدالله الحسین شب تون حسینی 🌙⭐️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هرشب به جای خواب نشینم به خلوتی در دل ڪتاب یادِ تورا مشق مۍڪنم.. عزیزم حسین💔
مولای‌من 🌿آقا مرا کنار خودت جای می دهی؟ لطفی بزرگ در حق این روسیاه کن 🌿یک روز، نه! ثانیه‌ای، لحظه‌ای فقط چشم مرا مسیر قدمهای ماه کن 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤 🍃تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🍃 🌟شب تون مهدوی💚 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🔮🌸 🌸 یار شیرین سخن 🔮باید گوشم را وقف کنم، وقف حرف‌های مفید و می‌دانم مفیدتر از حرف‌های نورانی خدا و شما، حرف دیگری نیست. آقا جان! عیبی دارد اگر آرزو کنم روزی دو زانو بنشینم در برابرت و دست ادب بگذارم روی پایم و چشم بدوزم به لب‌های شیرینت و گوش جان بسپارم به کلامت؟! 🌸🔮🌸 🌸 بشنوم و بشنوم و در دلم قربان صدقه‌ات بروم و بگویم: تو با این لب شیرینت، چطور این قدر بانمک حرف می‌زنی محبوبم؟! آرزو بر پیر و جوان عیب نیست. من در سایۀ این آرزوهاست که دنیا را تاب می‌آورم. شبت بخیر یار شیرین سخن! 🌙✨🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐❈🌟 می‌شود من را مثل انسان‌های بلندبالا تربیت کنی؟ مثل همان‌ها که امرت را بی چون و چرا می‌پذیرند؛ همان‌ها که مثل پیچک‌های عاشق، به پای اطاعتت می‌پیچند و قد می‌کشند؛ همان‌ها که هرگز از شکرت غافل نمی‌شوند. همان‌ها که «یحبهم و یحبونه» ... 🌟❈࿐ وَأَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَنِى مِمَّنْ لَا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ و از تو مسألت می‌کنم مرا از کسانی قرار دهی که از سپاست غافل نمی‌شوند. ࿐❈🌟
💚السلام‌علیک‌یا‌ابا‌صالح‌المهدی ≽ ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحـم از بردن نام تـو چہ روحانے شد آسمـان دلـم از عشـــق تو طوفانے شد روبہ شش‌گوشہ‌ےتان سجده واجب ڪردم لذتےبود دراین سجـده ڪه طولانے شد 🌹السلام علیک یا اباعبدالله ♥️ ☀️صبح تون حسینی 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قربان دل شوم، که جز اندیشه‌ی تو را در سینه‌ی شکسته‌ی خود جا نمی‌دهد! آقای‌کربلا..💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه دیدی هر چی خدا بهت می‌گه بی چون و چرا می‌تونی بگی «چشم» بدون که داری مسیر زندگی رو درست می‌ری ☺️ 🍃🍃🍃
🌼🌿 من سخت‌ترین کار زندگی‌ام درس خواندن است. از متنفرم! اما چه می‌شود کرد که این درس خواندن من است و قطعاً همه‌ی تکلیف‌های انسان سخت و طاقت‌فرساست. پس من برای مبارزه با نفسم، می‌جنگم و درس می‌خوانم و این تلخی و سختی را تحمل می‌کنم تا تکلیفم را انجام داده باشم. 🌼🌿 چقدر این نگاه زیباست 👌👌 در آغاز کاش تمام دانش‌آموزان و دانشجویان و طلاب، این جملات را سرلوحه‌ی اندیشه‌ی خود قرار دهند. پیش به سوی آباد و قوی و سربلند با تحصیل باانگیزه و پرتلاش. 🌿🌸🌿🌸
کسی که ادعا میکند حضرت مهدی امام اوست...💙 ولی، رفتار و اعمال وتصمیم گیری هایش هیچ سنخیتی با حضرت ندارد؛ خود را فریب داده است!! زیرا، امام واقعی هرکسی الگوی عملی اوست نه امام ادعایی و شعاری!!! (: 💥 ♥ .
♦️اول مهر... 🔹چه حس خوبیه وقتی روز اول مهر دست یه بچه رو بگیری ببری مدرسه، ببریش بنشونیش پشت میز اول، کیک و آبمیوه شو بدی دستش و ازش بپرسی چه حسی داری؟! 🔹امکان نداره یه لبخند پت و پهن تحویلت نده و نگه خیلی خوبه 🔹این تویی که باید قوانین زندگی رو یادش بدی، باید بدونه هر چقدر بیشتر تقلب کنه بیشتر از رویاهاش دور میشه، هرچقدر بیشتر بخواد شبیه همکلاسی‌هاش باشه بیشتر از خودش دور میشه، وهر چقدر بیشتر بخواد از درس و مشقش بخاطر بازی بزنه روز آخر بیشتر خسته میشه، آره این تویی که باید یادش بدی، پیوسته درس بخونه و اهل اندیشه باشه، آدم‌ها رو دوست داشته باشه و سعی کنه مفید باشه... 🔹فرا رسیدن بهار تعلیم و تربیت مبارک 🍀 🌹https://eitaa.com/tarigh3
اول مهر، رادیوی ماشین ساعت ۷ صبح: در دل دارم امید، بر لب دارم پیام، همشاگردی سلام، همشاگردی سلام… من: 😂😂
‌ امروز اولِ مهرِ .. روی حرفم به اون دسته از رفقاییِ که با شروع مهر قراره برن مدرسه ، دانشگاه، حوزه و محکم و پر قدرت اهدافشون رو دنبال کنند . یه پیشنهاد درجه یک دارم . . رفقای من . آهای اونایی که برای وقت و زندگیتون ارزش قائلید . از روز اولی که وارد محل تحصیل شدید با خودتون عهد ببنید که امسال ، بهترینِ خودتون باشید . چه از لحاظ درسی و چه از لحاظ اخلاقی . به قول رفقای دبیرستانی‌م ( بترکونید ) یجوری امسال رو پشت سر بزارید که آخر سال تحصیلی بتونید یه لیست بلند بالا از موفقیت‌هاتون آماده کنید .✌️🏻 ‌
‌ یادتون باشه هیچکس حاضر نیست به جای تو سختی بکشه و بعد موفقیتش رو بهت تقدیم کنه . اونی که قراره تو رو به آرزوهات برسونه فقط خودتی .
اگر به آنچه می‌خواستی نرسیدی ؛ از آنچه هستی نگران نباش ... +نهج البلاغه حکمت ۶۹