قرآن بخوان تا میتوانی
انگار خدا بعضی ماهها را گذاشته تا بهانهای باشد برای عمل به بعضی از حرفهای خودش. آنجا که در قرآنش میگوید «پس هر قدر میتوانید قرآن بخوانید.»[1] آن وقت ماه رمضان را هم بگذارد و بگوید در این ماه تلاوت هر آیه را یک ختم حساب میکنم؛ درست همان ماهی که ماه نزول قرآن است بلکه بندهاش کمی خجالت بکشد و به خودش بیاید و بفهمد که از لحظه لحظه این ماه باید بهره ببرد برای آشتی با قرآن. خیلی زشت میشود اگر، ما نافرمانی کنیم و قرآن نخوانیم.
اما انگار ما برای همه چیز وقت داریم الا قرآن. گویی خواندش را وقت تلف کردن میدانیم. خلاصه حوصلهاش را نداریم. هنر بکنیم همان شب قدر روی سر میگذاریمش و یاالله یاالله میگوییم.
خدا کند بعداً حسرت این لحظات را نخوریم.
[1] مزمل/20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+۲۷آبان ۱۴۰۲
دهمین سالگرد شهادت شهید خلیلی 🕊
۵ صلوات هدیه به روح مطهر شهدا🌱
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی برای پرواز و اوج گرفتن
باید برای انجام کار خیر یا گرفتن دستی
خیلی پایین بیایید...!
📚: #رفیقمثلرسول
(خاطرات شهید مدافع حرم رسول خلیلی🕊)
🌹@tarigh3
🗓 امروز ۲۷ آبان ماه
سالروزشهادت مدافعان حرم؛
🕊شهید مدافع حرم رسول (محمدحسن) خلیلی
🕊 شهید مدافع حرم مهدی موحدنیا
🕊 شهید مدافع حرم بابک نوری هریس
🕊شهید مدافع حرم عارف کاید خورده
شادی روح مطهرشون صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیام شهید مدافعحرم بابک نوری هریس به مردم ایران
💠برای آنهایی که نمیدانند مدافعان حرم برای چه رفتند!
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهید_بابک_نوری_هریس
#سالروزشهادت 🕊🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجت الاسلام عالی
🔸آمادگی برای یاری ولی خدا....
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشر دهید.
#امام_زمان عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐سالروز ولادت حضرت زینب 'س'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پدر مادر داری ....
استاد دانشمند شنیدنی
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
37.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨شما دعوتید به زیارت حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)
نیت کنید و سلام بدهید💚😍
#
آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سورهی اعطینا شد
#میلاد_حضرت_زینب💫💞
#روز_پرستاربه پرستاران کانال طریق الشهدا تبریک وتهنیت عرض می نماییم💫💞
اولین دوره نمایندگی مجلس داشت شروع میشد
بهش گفتم : «خودت را آماده کن مردم میخواهندت »
قبلا هم بهش گفته بودم ، جوابی نمیداد
آن روز گفت :« نمیتوانم ، خداحافظی شب عملیات بچه هارو با هیچی نمیتونم عوض کنم
#شهید_ابراهیم_همت
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۵۹ خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد _بفرمایید! شش ماه بود س
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان
#دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۰
دلم میخواست دوباره بخوابم..
اما دردپهلو امانم را بریده.. و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم...
آفتاب بالا آمده..
و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی اختیار گریه میکردم..
که دوباره در حیاط به هم خورد..
و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید
_مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!
دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد..
و صدای مادر مصطفی را شنیدم
_بیداری دخترم؟
شالم را با یک دست مرتب کردم و تا
خواستم بلند شوم،..
در اتاق باز شد...
خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید..
که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی صبرش تمام شده بود
که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند
_میتونم بیام تو؟
پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم
_بفرمایید!
و او بلافاصله داخل اتاق شد...
دل زن پیش من مانده.. و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده.. که چند لحظه مکث کرد و سپس بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت...
مصطفی مقابل_در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد..
و دل من در قفس سینه بال بال میزد.. که مستقیم نگاهم کرد و بی مقدمه پرسید
_شما شوهرتون رو دوست دارید؟
طوری نفس نفس میزد که قفسه سینه اش میلرزید.. و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم
_ازش خبری دارید؟
از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریه هایم شک کرده..
و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد
_دوسش دارید؟
دیگر درد پهلو...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۰ دلم میخواست دوباره بخوابم.. اما
🕌رمـــــان
#دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۱
دیگر درد پهلو فراموشم شده..
و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای آواره شدن پیشدستی کردم...
_من امروز از اینجا میرم!
چشمانش درهم شکست..
و من دیگر نمیخواستم اسیر سعد شوم که با بغضی مظلومانه قسمش دادم
_تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!
یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم..
و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید
_کجا میخواید برید؟؟
شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست..
و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید
_من کی از رفتن حرف زدم؟از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟
دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند
و صدایش به سختی شنیده شد..
_من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به همسرتون دارید...همین!
پیشانی ام از شرم نم زد و او بی توجه به رنجش چشمانم نجوا کرد
_میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!
انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود.. و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت..
_صبح موقع نماز 🌷سیدحسن🌷 باهام تماس گرفت...گفت دیشب بچه ها خروجی داریا به سمت حمص یه جنازه پیداکردن.
با هر کلمه...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۱ دیگر درد پهلو فراموشم شده.. و طوری با تندی سوال میکرد که خودم
🕌رمـــــان
#دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۲
با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت.. و من سخت تر صدایش را میشنیدم..
که دیگر زبانش به سختی تکان میخورد
_من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!
گیج نگاهش مانده و نمیفهمیدم چه میگوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید،..
رنگ از صورتش پرید..
و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد
_باید هویتش تأیید بشه. اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمیتونستم این عکس رو نشونتون بدم!
همچنان مردد بود..
و حریف دلش نمیشد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید
_خودشه؟
چشمانم سیاهی میرفت..
و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود،..
قسمتی از گلویش پاره و خون از زیرچانه تا روی لباسش را پوشانده بود...
سعد بود،..
با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطهای ناپیدا مانده بود..
و قلبم را از تپش انداخت...
تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان خون در رگهایم بند آمده..
که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد.
عشق قدیمی و زندانبان وحشی ام را سربریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم..
که لبهایم میخندید و از چشمان وحشتزده ام اشک میپاشید.
مادرش برایم آب آورده..
و از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد
که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده..
و بین برزخی از عشق و بیزاری پَرپَر میزدم.
در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید.. و تهدید بسمه یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم
_دیشب تو حرم بهم گفت...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
35.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 فاطمه برا علی دختر میاره
🎤 مولودی زیبای لُری از حاج محمود کریمی
#میلاد_حضرت_زینب سلام الله علیها
◍⃟💝◍⃟💗◍⃟💝◍⃟💗◍⃟💝◍⃟💗
💗واژہ “پرستار” يعنے:
💗پ: پيمان بستن براے ایثار
💗ر: رفتن بہ سوے خدمت خلق
💗س: سخت ڪوش
💗ت: تڪميل ڪنندہ ڪار طبيبان
💗ا: الگوے او، زينب ڪبرے(س)
💗ر: راضے از رحمت خدا
💗پرستاران زحمتڪش
پیشاپیش روزتـون مبـارڪ🎉
🌱⃟🌸๛
╭┅┈┈ 𑁍◃┈╼┅╮
🌺@tarigh3
╰┅╾┈ 𑁍◃┈┈┅╯