eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
‏پایان مأموریت بسیجی {شـــهـــادتـــ‌ِـــ‌}
بی‌ حرم‌ نیست‌ کسی‌ که‌ حرمش‌ سینه‌یِ ماست ❤️ ایام تسلیت 🏴 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️صاحب قبر بی نشون سلام مادر💔 🔹شهادت بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد🏴
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ هشتادوسه بغضش😢 را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ هشتادوچهار آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند.. و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم...😭🛌 ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت..📲 تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود... تا پس از چند ماه با هم برای 🌷پدر و مادر شهیدمان🌷 عزاداری کنیم... و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد... که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد _من جواب سردارهمدانی رو چی بدم؟😐 نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای سوری یا پرستاری خواهرت؟😁😁 و من شرمنده😢😓 پدر و مادرم بودم... که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند.. و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه میکردم.😢😓😢 چشمانش را از صورتم میگرداند.. تا اشکش😢 را نبینم و دلش میخواست فقط خنده هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت _این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!😉😁 و همان دیشب از نقش نگاهم احساسم را خوانده.. و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بی پرده پرسید😊 _فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟ 😁🤔 دو سال پیش... به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده ام قرار گرفتم.. و حالا دوباره عشق سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده.. و حتی شرم میکردم.. به ابوالفضل حرفی بزنم...😅که خودش حسم را نگفته شنید،.. هلال لبخند 😁😊روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد _یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده! از شنیدن خبر سالمتی اش پس از ساعت ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد.. و سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ هشتادوچهار آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم ر
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ هشتادوپنج سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. _میتونه حرف بزنه؟😥 و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی البداهه پاسخ داد😁 _حرف میتونه بزنه، ولی خواستگاری نمیتونه بکنه!😜😉😁 لحنش به حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم..☺️😅 و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد،.. سرم را بوسید و برادرانه به فدایم رفت _قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده هات تنگ شده بود!😊 ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم... که لب تختم نشست، با دستش شکوفه های اشکم را چید و ساده صحبت کرد _زینب جان! سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای تروریستها آماده میکنه! از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد _حمص داره میفته دست تکفیری ها، شیعه های حمص همه آواره شدن! ارتش آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه،😐 به خصوص اینکه تو رو میشناسن! و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد _البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، سردارسلیمانی و سردارهمدانی تصمیم گرفتن هسته های مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این تکفیری ها رو میگیریم!✌️💪 و دلش برای من... ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ هشتادوپنج سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. _میتونه حرف بزنه؟😥
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ هشتادوشش دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد _اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی ایران!😊 سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم _تو منو به خاطر اشتباه گذشته ام سرزنش میکنی؟😔😔 طوری به رویم خندید😃😃 که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد _همون لحظه ای که تو حرم حضرت زینب(س) دیدمت، فهمیدم خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟😊 و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم خیز شدم.. و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم.. به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم _پس میتونم یه بار دیگه... نشد حرف دلم را بزنم، سرم از شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد _میخوای به خاطرش اینجا بمونی؟ دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم،... برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم _دیروز بهم گفت به خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی کنه! که ابوالفضل خندید😁 و رندانه به میان حرفم آمد _پس خواستگاری هم کرده!😁😜 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت _البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدورآمریکا بود، این مدافع_حرم!😊 سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه... ادامه دارد.... 🌹@tarigh3
لعنت‌ به‌ هر کسی‌ که‌ تو را‌ با علی‌ نخواست تنها‌ پناه‌ غربت‌ حیدر؛ بمان... نرو...
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
ایام مجلس می‌گرفت و خودش جلوی در می‌ایستاد و غُبارِ کفشِ عزادارها را پاک می‌کرد. علت کارش را که پرسیدند، گفت: مگر می‌شود مجلس عزایِ مادر باشد و فرزندش نیاید؟ جلوی در ایستاده‌ام به این امید که شاید یکی از این کفش‌هایی که پاک می‌کنم، کفشِ او باشد :) اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ✨ 🌹@tarigh3
سَـلامـ‌بَـࢪقصیـده‌اے ڪھ‌قافیھ‌اش‌پس‌ازتُـوگمـ‌شد..🥀
🌷🕊 شهید حمید باکری در آخرین عملیاتش به نیروهایش گفت: این مأموریت که قرار است انجام دهیم نامش شهادت است .. کسی که عاشق شهادت نیست با ما نیاید .. بقای جامعه اسلامی ما در سایه شهادت، ایثار، تلاش و مقاومت شماست ... 🌹@tarigh3
. میگفت : همه غضب مولا رو دیدند ، دلاوری اش رو دیدند ، مردانگی و بخشندگی اش را دیدند . اما ، التماسش را فقط فاطمه دید ؛ زمانی که میگفت : کلمینی ،‌ أنا علی ...💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ خیلی ها بودن که در ابتدا با خدا قرص و محکم پیمان بستن ولی وقتی چشمشون به پیمانه های لذت و شهوت افتاد شیرجه زدن و سر از بیراهه در آوردن... خدایا کمک کن که ما اینجوری نشیم🌱 « ولا الضالین» یعنی از گمراهانی نباشیم که اولش سر به راه شدند و آخرش سر به هوا... «از بیانات استاد رنجبر عزیز در تفسیر سوره حمد ص1»
یادم آمد موقع سجده به مهر فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست...🥀💔 السلام علیکِ ایتها الصدیقه الشهیده و صلی‌الله‌علیک‌یا مولای یا اباعبدالله الحسین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. آقا جان بیا که سخت است بی تو روضه های فاطمیه🖤🥀 🍂اللهم عجل لولیک الفرج 🍂 تعجیل در فرج مولایمان و هدیه به ساحت خانم حضرت زهرا (س) صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴مادرانه‌ها ما هر چه‌قدر هم که بزرگ می‌شویم باز هم نازکشیدن‌های مادرانه را دوست داریم. نازکشیدن‌های مادرانه مثل آب است؛ آب گوارا هر چه‌قدر هم که آن را می‌چشیم تکرار ندارد برایمان. هر روز تازه‌ و شاید تازه‌تر از دیروز. آقا! امشب داری به چه فکر می‌کنی؟ به این که مادرت رخت بربسته و پر کشیده؟ به این که مادرترین زن روی زمین مادر تو بود که امشب زمین محروم شد از مادرانه‌هایش؟ به این که نازکشیدن‌های مادرانه با رفتن مادرت غریب شدند؟ و به دل‌تنگی ایتام مادرت برای دلبرانه‌ترین مادرانه‌ها؟ امشب دلت گرفته، می‌دانم. قلبت تیر می‌کشد، معلوم است. اشک‌هایت بنای خشکیدن ندارند، چه کار باید کرد؟ کسی کمک حالت در این غم بزرگ هست؟ نمی‌دانم. خاک بر سر من که چیزی در چنته‌ام برای آرام کردنت ندارم. شاید سکوتم برای تو بهتر از تسلا دادنم باشد. پس تمام می‌کنم سخن را با همین یک کلام شبت بخیر در غم مادر نشسته‌ام! ✨💫🌙
ممنون از همراهیتون ♡ ☆شب تون بخیر☆ ☆التماس دعا☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌿 شب می‌شود. تاریکی بر شهر بال می‌گسترد. آدم‌ها پناه می‌برند به بستر آرامش. و من پناه می‌آورم به آغوش گرم تو. خدای مهربان و بزرگ من! صدای نحیف و پر از بغضم را می‌شنوی. خودت دعوتم کرده‌ای برای گفت‌وگو. خودت گفتی بیا و بگو که من می‌شنوم. از این حجم تاریکی می‌گریزم به درگاه پرمهرت. ببین مرا و بشنو مرا؛ مثل همیشه! مثل هر شب! مثل هر سحر! 🌟🌿