کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوسه تمام تنم از ترس سِر شده بود،..😨😭 مادر مصطفی دستم را محکم
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوچهار
که تمام تنم تنم به رعشه افتاده..😰😰😭😭
و فقط خدا را صدا میزدم بلکه معجزه ای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید...
اسلحه را به سمتم گرفته و نعره میزد تا پیاده شوم..😰😰😰
و من مثل جنازهای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید..
که دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی ها روی زمین نفس نفس میزند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود.😰😰
خودش هم شیعه بود و میدانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان میکند..
و نگاهش برای من میلرزید..
مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله "یاالله "جانسوزش بلند بود..✨😥
و به هر زبانی التماسشان میکرد دست سر از ما بردارند...
یکیشان به صورتم خیره👁 مانده بود و نمیدانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشت زده چه میبیند که دیگری را صدا زد...
عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید..
_اهل کجایی؟😡👿
لب و دندانم از ترس به هم میخورد...
و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد
_خاله و دختر خاله ام هستن. لاله، نمیتونه حرف بزنه!
چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان میگفت
_داشتم میبردمشون دکتر. خاله ام مریضه.
و نمیدانم چه عکسی در موبایلش میدید که دوباره مثل سگ بو کشید
_ایرانی هستی؟😡👿
یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند...😰😭
و من حقیقتاً از ترس...
ادامه دارد....
🌸 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوچهار که تمام تنم تنم به رعشه افتاده..😰😰😭😭 و فقط خدا را صدا می
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوپنج
حقیقتاً از ترس لال شده بودم..
که با ضربان نفسهایم به گریه افتادم.😭😭😭 مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پایشان کشید و مادرانه التماس کرد
_دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج میکنه! بهش رحم کنید!
و رحم از روح پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد...😰😭😭😱
به نظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس میکشید.. و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام
گذاشت
_بذارید خاله و دخترخاله ام برن خونه، من می مونم!😠✋
که اسلحه را روی پیشانی اش فشار داد و وحشیانه نعره زد
_این دختر ایرانیه؟
آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده..
و دیگر برای نجاتم التماس میکرد
_ما اهل داریا هستیم!
و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید...
تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه ام حس میکردم.. و این خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگهایم بند آمد...😭😰😰😭
مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده
و میشنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری میخواند،..
سیدحسن سینه اش را به زمین فشار میداد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو میرفت...
قاتلم قدمی به سمتم آمد،..
خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید
_زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟
تمام استخوانهای تنم میلرزید،..
بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لبهایم رسیده بود😱😭😰
که زیر پایم خالی شد...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
🔹️💎🔹️
💎خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
۲- قسمت دوم ...
🔹️گواهی میدهم که معبودی جز خداوند نیست و شریکی ندارد، که این امر بزرگی است که اخلاص را تأویل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پیشگاه تفکر و اندیشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندی که چشمها از دیدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خیالات از درک او عاجز میباشند.
🔹️موجودات را خلق فرمود بدون آنکه از مادهای موجود شوند، و آنها را پدید آورد بدون آنکه از قالبی تبعیت کنند، آنها را به قدرت خویش ایجاد و به مشیتش پدید آورد، بی آنکه در ساختن آنها نیازی داشته و در تصویرگری آنها فائدهای برایش وجود داشته باشد، جز تثبیت حکمتش و آگاهی بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائی راه عبودیت و گرامی داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصیتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوی بهشتش رهنمون گردد.
🔹️گواهی میدهم که پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، که قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزیدن نام پیامبری بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگیخت، آن هنگام که مخلوقات در حجاب غیبت بوده، و در نهایت تاریکیها بسر برده، و در سر حد عدم و نیستی قرار داشتند، او را برانگیخت بخاطر علمش به عواقب کارها، و احاطهاش به حوادث زمان، و شناسائی کاملش به وقوع مقدّرات.
#خطبه_فدکیه
🌹@tarigh3
درد و بلای شما زن و شوهر بخوره تو سر مسئولین بودجه بگیر فرهنگی بی تفاوت👌👌👌
#حجاب_فاطمی
#بی_تفاوت_نباشیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
°•🌱
میدونستید شهید محمد حسین محمد خانی کسی بود که سردار دلها هر روز براشون صدقه میدادن ؟
اگه دوست داشتی میتونی همین الان یه صلوات به این دو شهید عزیز هدیه کنی 🌷
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عزیزم،منم دوباره
نگی فلانی، وفا نداره...
تو که تو صحنت، برو و بیا هست
تو اون شلوغی، برا ما جا هست...؟
صلی الله علیک یا مولای
یااباعبدالله الحسین (ع)
و صلیاللهعلیکیا مولاتی
یا فاطمه الزهرا(س)🖤
#فاطمیه
شب تون فاطمی ✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
.
از جفای مردم مدینه گفته شد
ما نکند مردمان آن زمان شویم...
🏴صاحب اصلی جهان حی و حاضر است
باید از ندیدن او روضهخوان شویم...
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
🍃اللهم عجل لولیک الفرج 🍃
شب تون در پناه صاحب الزمان 🌟
.
🌟🌿
خدایا!
تمام هستی را به خویش خواندهام،
تمام دریاها و بارانهای ابرها را،
تمام صحراها و شنهای بیابانها را،
تمام دشتها و شاخ و برگ درختان را،
و تمام آنچه خودت آفریدی و خودت آنها را خوب میدانی تا تو را بستایم و تو را حمد و ثنا گویم!
جهانی بیمرز از حمد و سپاس مخلصانه پیشکش جهان بیمرز نعمتها و الطاف کریمانهات!
🌟🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا ڪند ڪہ ڪسے حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش ڪسے رها نشود
خدا ڪند ڪہ نیفتد ڪسی ز چشم نگار
بہ نزد یار چو ما پسٺ و بے بها نشود
جواب نالہ ے ما را نمےدهد "دلبر"
خدا ڪند ڪہ ڪسےتحبس الدعا نشود😭
صبحتون مهدوی💚✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام حضرتِ سلطان! سلام اقبالم!
شدم گدای حریمت، به خویش می بالم
چو دامن تو گرفتم به دامت افتادم
چه خوب! در حرم تو شکسته شد بالم
صبحتون حسینی♥️🍃
37.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توکل در شروع و ادامه ی زندگی ...
صحبتهای دکتر انوشه بسیار زیبا و شنیدی👆👆👆👆
🌹من وشش گوشه ی تان صبح قراری داریم
دلبری کردن ازاونازکشیدن بامن
نمک سفره ی قلبست سرصبح
السلام ای تن صدپاره ی بی غسل وکفن
سلام برحسین ع
#صبحم_بنامتان_ارباب_
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
سلام با اجازه میریم سراغ مبحث نفوذ و دشمن شناسی الهی به امید تو🌸
#نفوذ و #دشمن_شناسی
نپرسیدن!!
چرا نپرسیدن؟!
ببینید یا اینا باید قوم خنگی باشن که اصلاً نمی فهمیدن پیغمبر یعنی چی؟!
مُردن پیغمبر یعنی چی؟!
که این نمیشه... میفهمیدن
یا اینکه قضیه براشون حل شده بود...
یعنی چی؟!
یعنی میدونستن پیغمبر از دنیا بره جانشینش کیه...!!
این دومی درسته
فکر میکردن جانشین کیه؟!
ابوبکر
به چه دلیل؟!
به دلیل اینکه پیغمبر اکرم علی را معرفی نکرد
فرمود: من از بین شما دارم میرم و بین شما دو لنگر باقی میذارم
۱- کتاب خدا
۲- عترتم، اهل بیتم
و این دو تا هرگز جدا نمیشن مگر اینکه در حوض به من وارد بشن در آخرت
خب آقا اهل بیت علی از توش در میاد؟!🤔
آره
ابوبکر هم در میاد چرا؟!🤔
ابوبکر چی کاره اس؟!
پدرخانم پیغمبره دیگه!!
پس شد جزء اهل بیت پیغمبر
عمر چی کاره اس؟!🤔
پدر خانم پیغمبره خب میشه جزو اهل بیت!!!
عثمان چی کاره اس؟! 🤔
دوماد پیغمبر میشه جزو اهل بیت...
همان طور که از این اهل بیت علی در میاد ابوبکرم میتونه در بیاد...
نمیشد...!!
اینا همه چی رو انجام دادن میخوان کودتا کنن به نام رسول الله...
یعنی کودتا میکنن نام رسول الله را فعلا حفظ میکنن علی شهرونده شروع میکنه به کار کردن آرام آرام...
اما...
پیغمبر هراسش از چی بود؟!
این بود اگر علی رو معرفی کنم یهو اینا ببینن عه علی معرفی شد!!
از وصول به قدرت مایوس بشن مسیر رو عوض کنن
چه جوری؟!
(یهو ابوبکر بلند شه بگه مردم منو چقدر قبول دارین؟!
خیلی
من تا حالا فکر میکردم این پیغمبره، حالا فهمیدم اشتباه می کنم این آقا پیغمبر نبوده این دنبال پادشاهی بوده
این به دروغ گفت من پیغمبرم، از ما بار کشید به قدرت رسوندیمش شد رئیس!!
حالا که میخواد بمیره مثل پادشاه ها وقتی میخوان بمیرن، بچه خودشونو میذارن رئیس این پسر نداره، اومده دوماد خودشو داره معرفی میکنه...
و اِلا اگه این دنبال پادشاهی نبود چرا دوماد خودشو معرفی کرد؟!
علی ۳۳ سالشه!!!
این آقا عبدالرحمن ابن عوف ۴۰ سالشه!!!
این آقا سعد وقاص ۴۵ سالشه!!!
این آقا ۵۵ سالشه...
چرا یه ۳۳ ساله رو گذاشت؟!🤔
این معلومه دنبال پادشاهیه...
اگر ابوبکر این رو میگفت میدونید چه اتفاقی می افتاد؟!
یا نیمی از جمعیت یا دو سوم جمعیت طرفدار او می شدن می گفتن راست میگه این(پیامبر) داره دروغ میگه...
میشد چی؟!
میشد جنگ بین مسلمونایی که از پیغمبر برگشتن با مسلمونایی که پیغمبرو قبول دارن...
کشتار...
خود پیغمبرم کشته می شد...
در نتیجه اسلام می رفت هوا...)
پیغمبر از این هراس داشت!!
خدای متعال فرمود: یا رسول الله تو علی رو معرفی بکن، من نمیزارم این حادثه اتفاق بیفته...
خب خدایا اگه تو بیایی تو میدون قضیه حله...
پیغمبر فرمود: مردم تا حالا رئیستون کی بوده؟! گفتن معلومه شما!!
فرمود: هر کی تا حالا من رئیسش بودم از حالا به بعد رئیسش علیِ...
میدونید اولین کسی که اومد بیعت کرد کی بود؟!
همین ابوبکر!!
چرا؟!
خدا فکر اینو ریخت به هم، چون پیغمبر تاحالا علی را معرفی نکرده بود که، اینا اصلاً باور نمی کردن پیغمبر علی رو معرفی کنه
جاده رو کشیدن برای رسیدن به حکومت آماده ان یهو پیغمبر یه سنگ گنده انداخت وسط این جاده...
فرمود: مردم #علی
حالا باید این سنگو از تو این جاده بردارن...
فکر کرد زیرک بود...
اومد گفت: باریکلا علی!! رئیس شدی، رئیس من و همه...
میدونید وقتی اومد قبول کرد چه اتفاقی افتاد؟! همه گفتن: درود بر ابوبکر...
چرا درود بر ابوبکر؟! 🤔
گفتن؟! این تا قبل از این که پیغمبر بگه قرار بود رئیس بشه چون ۲۷ سال از علی بزرگتر بود دیگه
تا پیغمبر فرمود علی هوای نفسشو گذاشت زیر پاش، گفت: هرچی پیغمبر میگه...
باریکلا این عجب آدم خوبیه!!
گفت من الان میرم ایمان میارم قبول می کنم بعداً میام تو مدینه میگم مردم علی جوانِ نمیتونه...
اگه الان قبول کنم اون موقع حرف منو قبول می کنن، اما اگه الان قبول نکنم بعداً بگم نه، میگن ابوبکر تو از اول مسئله داشتی...
ببین زیرکی رو!!
قبول کرد...
آقا اومدن مدینه سازمانشون شروع کرد به کار کردن
علی می تونه کارو بچرخونه؟!
این جوان نیست؟!
میتونه بحرانها رو بخوابونه؟!🤔
دقت کنید شما شیعه علی بن ابیطالب هستید اینارو باید یاد بگیرید، بفهمید توی این جهان کفری که یهود داره اداره اش میکنه اگه زیرکی نداشته باشین می بلعنتون...
اومدن مدینه میدونید وقتی وارد مدینه شدن سال قبلش در موته (اینو براتون توضیح دادم)
پیغمبر اکرم نیرو فرستاده بود با رومی ها بجنگن شکست خورده بودن، سه تا فرمانده اونجا شهید شده بود، سپاهم شکست خورده برگشته بود...
یکی از فرماندهان زید بن حارثه بود
رومیها اون ۵۰ هزار نیرو رو تبدیل کرده بودن به صد هزار اومده بودن حمله کنن
پیغمبر اکرم آماده باش دادن آماده باشید برید موته رو آزاد کنید
فرمانده کی؟!
بچه ی همون زید اسمش اُسامه بود ۱۹ سالش بود
اقا ابوبکر و تیمش فهمیدن که پیغمبر داره اینارو از مدینه بیرون میکنه...
چرا؟!
تا موته هزار و خورده ای کیلومتر راهه برن و برگردن ۴۰ روز طول میکشه!!
تو این مدت پیغمبر از دنیا رفته، علی در مدینه شده رئیس، برگردن به مدینه ای وارد میشن که علی رئیسشه دیگه، هیچی نمیتونن بگن بنابراین سپاه اُسامه نباید بره
تو شهر شایعه کردن که این اُسامه جوانِ، همه رو به کشتن میده...
پیغمبر بیمار شده بودن دیگه، تب داشتن
اومدن تو مسجد دیدن عه همه هستن
فرمودن: مگه نرفتین؟!
گفتن: نه
چرا نرفتید؟!
گفتن: آقا میگن اُسامه جوانه، همه را به کشتن میده...
حضرت رفت بالای منبر فرمود: من هنوز زنده هستم با حرف من مخالفت می کنید؟!
مگه قرآن نمیگه:
وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی اِن هُوَ إلَا وَحیُُ یُوحَی عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّة فَاستَوَی...
سوره ی مبارکه ی نجم، آیات/۳/۴/۵/۶
هرچی میگه وحیِ... من گفتم اُسامه خدا امضا گذاشته پاش
میگید به کشتن میده!!
یهو به خودشون اومدن ای دل غافل آره ما چرا همچین کردیم؟!
یا رسول الله العفو
ببخشید
استغفار
خیل خوب برید یاالله سپاه اسلام را تجهیز کنید...
بعد فرمود: خدا لعنت کنه هرکی تو این سپاه نره هر کی بمونه ملعونه...
رفتن...
اما نباید این سپاه بره ...
۱۰ کیلومتر که فاصله گرفت ابوبکر اومد پیش اُسامه، ابوبکر جای بابای اُسامه حساب میشه... اُسامه هم اینو نفر دوم قبول داره
اُسامه ما الان داریم می ریم دیدی پیغمبر داره میمیره؟!
گفت: آره