کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۹
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
علی آقا سرخ شده بود. در جواب پدرم گفت: «ما هم نسبت به خانواده شما چنین احساسی داریم. به خدا قسم اگه جواب رد هم می شنیدیم از شما ناراحت نمیشدیم. الحمد لله شما هم خانواده بسیجی و ارزشی هستید. برای ما هم افتخاره با خانواده مؤمن و ایثارگری مثل شما وصلت کنیم.» بعد سکوت کرد و آهسته تر گفت: «هرچند من وقتی پا توی این خانه گذاشتم، مطمئن بودم ناامید از
این خانه بیرون نمیرم.»
صبح فردای آن روز به خانه مادربزرگم رفتیم تا هم آنها را برای شب که خانواده داماد به خانه ما می آمدند دعوت کنیم و هم دایی محمود را ببینیم. دایی محمود از جبهه آمده بود. کمی از این در و آن در حرف زدیم. مادر گفت: محمود جان برای فرشته خواستگار آمده.»
دایی محمود با شیطنت لبخند و چشمکی به من زد و گفت: «مبارکه دایی جان!»
سرم را با خجالت پایین انداختم و پر چادر مشکی ام را به بازی گرفتم. دایی محمود پرسید: «خُب، حالا آقای داماد چه کاره ست؟»
مادر گفت: «مثل شما پاسداره اسمش علی چیت سازیانه.» دایی محمود داشت چای میخورد. شکست گلویش. چشمهایش از تعجب گرد شد.
- علی آقا؟!
مادر جواب داد: «میشناسیش؟»
مادر لبخندی زد و پیروزمندانه به من نگاه کرد و گفت: «گفتم به محمود بگیم میشناسدش» دایی محمود همین که سرفهاش قطع شد، گفت: «یعنی شما علی آقا رو نمیشناسین؟ علی آقا فرمانده ماست بابا یه لشکر انصار الحسين و یه علی آقا! یک آدم نترس و شجاعیه. فرمانده اطلاعات عملياته بچه ها یک چیزایی تعریف میکنن از گشت و شناساییاش؛ دروغ و راست اما ما دروغاش رو هم باور میکنیم. میگن میره تو خاک دشمن و سر صف غذای اونا وا می ایسته. خیلی چیزا میگن. راستش از بس سر نترسی داره، سرمایه بزرگیه برای اطلاعات عملیات انصار. خدا حفظش کنه.»
مادر به من نگاه کرد و با تعجب گفت: «اصلاً به ما نگفتن فرمانده ست؛ نه خودش نه مادرش» دایی محمود گفت علی آقا از اون آدمای مخلص و باخداست. وجيهه خانم اگه دامادت بشه شانس آوردهای. از همه مهمتر اینکه اهل دروغ و ریاکاری نیست. نه به خدا دروغ میگه نه به بنده.
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ع
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱۰
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 وقتی برای ما صحبت میکنه اول حرفاش به نقل از امام علی علیه السلام میگه وجدان تنها محکمه ایه که نیاز به قاضی نداره، از این جمله بگیر و برو. دایی محمود خیلی جدی گفت اما خواهر جان، یه چیزی بگم. علی آقا خودش رو وقف جبهه و جنگ کرده، خوب فکر کن از اون مردایی نیست که تا ازدواج کرد برگرده شهر و بچسبه به خونه و زندگیش.
مادر با اعتراض گفت: مگه ما گفتیم دست از جنگ بکشه. محمود جان مگه ما و مامان با رفتن تو و محمد مخالفتی داشتیم؟ مادربزرگ که در حال آوردن میوه و پذیرایی از ما بود، با شنیدن اسم دایی محمد آهی کشید و ناله سر داد. مادر با زیرکی حرف را عوض کرد و گفت حالا نه اینکه تو زن گرفتهی خانه نشین شده ی؟!»
دایی خندید
- ای بابا من با علی آقا مقایسه میکنی؟ من ضربدر صد نه، ضربدر هزار هم بکنی، باز هم نمیشم علی آقا. دایی محمود بلند شد و رفت آلبومش را آورد و گفت: «من چند تایی عکس باهاش دارم، همان طور که آلبوم را ورق میزد تا عکس علی آقا را به ما نشان بدهد گفت: "فکر کنم بیست و سه سال بیشتر نداشته باشه اما به نظر یه مرد سی و چند ساله و جا افتاده می آد."
دایی محمود برای ما از علی آقا تعریف میکرد و آلبوم خود را ورق میزد. تا آن روز هر وقت به ازدواج و همسر آینده ام فکر میکردم توی تصورم مردی بلندقد و چهارشانه و چشم و ابرو مشکی می دیدم. اصلا فکر نمیکردم روزی با مردی بور و چشم آبی ازدواج کنم. دایی انگشتش را گذاشت روی یکی از عکسها و گفت: «این یکی از نیروهاشه تو یکی از عملیاتای گشت و شناسایی مجروح شده بود و توی خاک دشمن مانده بود هیچکس جرئت نداشت بره برش گردانه عقب. علی آقا خودش پشت آمبولانس نشست و رفت تو خاک دشمن و نیروش را از زیر پای عراقیا برداشت و آورد. کاری که به صد تا راننده آمبولانس اگه میگفتی، یکیش جرئتش نداشت.» دایی دست گذاشت روی عکس دیگری این هم على آقاست.
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
- زن، زندگی، آزادی؟
+ نه مرسی، ما خودمون « انَّ المَرأة ریحانة» داریم :)😊
#دیدار_بانوان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
بهترین نصیحت پدرانه رو صادق کامیاب میکنه که میگه :
"هر کس به اندازهای که برای ما ارزش قائل است، باید ذهن و دلمان را اشغال کند، نه به اندازهای که ما دوستش داریم . ."
🌹@tarigh3
مادرِشهید💔 برایمان دعاکن 🤲
که اندکی همرنگ شما باشیم
فدایی راه ولایت
بصیر
و پا در رکاب امام زمانمان (عج الله)
ان شاءالله ❤️🤲
🌹@tarigh3
#سخن_بزرگان
هرچه درد را آشکارتر کنی، دوا دیرتر پیدا میشود! اگر با ادب بودی و چیزی نگفتی، شاید خداوند خودش در را باز کند.
زبانت را کنترل کن ولو به تو سخت میگذرد، گله و شکایت نکن و مدام از خدا خوبی بگو.🌱
• حاج اسماعیل دولابی
🌹@tarigh3
مولای من
مرابِهغِیرِتُونبودپناهمہدےجآن
ڪِهمنگدایموهستےتوشاهـ،مَہدےجآن
درانتظارِتوشامهاگذشتعمرعزیز
نگشتحاصلمنغیـرآهمہدےجآن...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
.
🌟🌿
پروردگار من!
تمام امید من تو هستی
که
اگر تکیه گاهم تو نباشی،
بسیار زودتر از آنچه که در تصور آید،
فرو میریزم.
🌟🌿
🌹@tarigh3
┄┅◈🔅◈┅┄
اصلاً یک روز نه، یک ساعت، حتی یک آن از عمر من مانده باشد و تو بیایی و من خودم را در یاریرسان و مدافع تو ببینم.
بیاید روزی که من برای خدمترسانی در آستان شما آماده باشم.
این دعای هر بامداد من است که امید به اجابتش مرا چلهخوان عهد و قولم به تو گرداندهاست.
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
صبحتون مهدوی💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیاے بے حسین(ع) نفسگیر ومبهـم است
هـرصبح بے سلام برایم جهـنم است
آدم هـمیشہ دربدر شاہ ڪربلاست
وقتے حسین(ع) اشرف اولاد آدم است
صبحتون حسینی❤️🌤
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
√ بیکار بود خدا ما رو از بهشت فرستاد زمین، با اینهمه بدبختی و گرفتاری؟
🌹@tarigh3
مگه روزهای اَبری
شَک میکنی به وجود خورشید؟
پس چرا روزهای سخت
شک میکنی به وجود خدا؟
🌹@tarigh3
ادب احمد فوقالعاده بود، این ادب احمد به نظر من شاه کلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونهای از تواضع احمد این بود که در مراسمهای مختلف مثلا در هفته جنگ که فرماندهان را دعوت میکنند یا یک روز ستاد کل دعوت میکند، به جلسهای. ترتیب چیدن صندلیها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس جای مشخصی دارد.
یکی از علتهایی که من امتناع داشتم از شرکت در مراسمها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانهی احمد بود ، یک معرکهای داشتیم در جایگاه ، احمد همه را به هم میریخت و جابه جا میکرد تا خودش آخر بایستند، امکان نداشت که این جوری نباشد.
#شهید_احمد_کاظمی
🌹@tarigh3
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#كاشكى_امروز_او_بود....
🌷 تقصیر خودش بود. شهید شده که شهید شده. وقتی قراره با ریختن اولین قطره خونش، همه گناهانش پاک شود، خیلی بخیل و از خود راضی است اگر آن کتکهایی را که من بهش زدم حلال نکند. تازه، کتکی هم نبود. دو_سه تا پسگردنی، چهار_پنج تا لنگه پوتین، هفت_هشت_ده تا لگد هم توی جشن پتو. خیلی فیلم بود. دستِ به غیبت کردنش عالی بود. اوائل که همهاشمیگفت: «الغیبتُ عجب کِیفی داره» جدی نمیگرفتم. بعداً فهمیدم حضرت آقا اهل همه جور غیبتی هست. اهل که هیچ، استاده. جیم شدن از صبحگاه، رد شدن از لای سیم خاردار پادگان و رفتن به شهر…. از همه بدتر غیبت در جمع بود، پشت سر این و آن حرف زدن.
🌷جالبتر از همه این بود که خودش قانون گذاشت. آن هم مشروط. شرط كرد که اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبحگاه…) را منظور نکنیم، از آن ساعت به بعد هر کس غیبت دیگران را کرد و پشت سرشان حرف زد، هر چند نفر كه در اتاق حضور داشتند، به او پس گردنی بزنند. خودش با همه چهار_پنج نفرمان دست داد و قول داد. هنوز دستش توی دستمان بود که گفت: رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یک ساعته رفته چایی بیاره.... خب خودش گفته بود بزنیم و زدیم. البته خداییاش را بخواهی، من بدجور زدم. خیلی دردش آمد، همان شد که وقتی توی جاده امالقصر_فاو در عمليات والفجر هشت دیدمش، باهاش روبوسی کردم و بابت کتکهایی کهزده بودم حلالیت طلبیدم.
🌷خندید و گفت: دمتون گرم… همون کتکهای شما باعث شد که حالا دیگه تنهایی از خودم هم میترسم پشت سر كسى حرف بزنم. میترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم. وقتی فهمیدم «حسن اردستانی» در عملیات کربلای پنج مفقودالاثر شده و ده سال بعد استخوانهایش بازگشت، هم خندیدم هم گریستم. کاشکیامروز او بود تا بزند توی سرم که این قدر پشت سر این و آن غیبت نکنم.
#شهيد_حسن_اردستانى
🌹@tarigh3