#سلام_امام_زمانم_
سلام مهدی جان💚
🌸چه خوش است اگر بمیــرم
به رهِ ولای #مهــــدی
✨سـَـر و جــان بَهــا نَــدارد
که کنم فَدای #مهــــدی
🌸همـہ نَقــدِ، هستـی خـود
بِدهَـم بہ #صــاحب_جـــان
✨که یکی دَقیـقہ بینَــم
رُخِ دلگشـــای #مهــــدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج ⛅
حسینعلی قادری | ۴۲
🔻عزاداری ممنوع بود!
به هیچ عنوان اجازه عزاداری نداشتیم و عزاداری و هرگونه دعا یا زیارت یا تجمع ممنوع بود. شب ها هم خاموشی بود و نمی شد عزاداری کنیم اما سال دوم یا سوم اسارت بود شب ها آزادتر بودیم و حس کردیم نمی شه محرم بیاد و شیعه باشی و کاری انجام ندی! ما روزشمارمون رو از روز اول که آمده بودیم روزها و ایام و ساعت ها رو داشتیم بعد که روزنامه انگلیسی و منافقین آمد برنامه ی هفته و روزهای هفته و تاریخ ها رو از جمله محرم و عاشورا و تاسوعا و ۲۲ بهمن و ارتش اینا رو داشتیم و با تمام سخت گیری ها یادآوری روزهای مهم را داشتیم.
🔻بیایید زیارت عاشورا رو دسته جمعی بخونیم هر چه بادا باد
من توی آسایشگاه ده جدید بودم. با آقای احمد فراهانی که طلبه بود و بچه ی ملایر همدان و دوستان دیگه نشستیم گفتیم آقا چکار کنیم محرم بیاد عزاداری نکنیم چکار کنیم؟ بیایید زیارت عاشورا رو دسته جمعی بخونیم هر چه بادا باد کتک و شکنجه از این که چیزی بیشتر نیست دیگه .
🔻هر چه نگهبان داد زد توجه نکردیم
شب درها رو بستند ساعت هشت و نیم حلقه زدیم دور هم و زیارت عاشورایی خواندن و طبق معمول سربازهای عراقی اونجا داشت راه می رفت و دید و هرچی سرو صدا کرد محل ندادیم و می دانستیم شب در رو باز نمی کنند باید برن فرمانده اردوگاه رو از بیرون بیارن تا کاری انجام بدن لذا یک عزاداری مشتی انجام دادیم اما نه اینکه صدامون رو بالا ببریم. این نگهبان هرچی سروصدا کرد، رفت درجه دار مسئول بند و دو سه تا سرباز دیگه آوردند، هرچی اینور اونور کردند گوش ندادیم و رفتند. گفتند فعلا هر کار می کنید بکنید اما فردا حسابتون را می رسیم.
🔻کیا عزاداری کردند؟
صبح شد و در باز شد. دیدیم بله با کابل به دست و هفت هشت ده نفر دیگه رو هم با خودشون آورده بودند و حالا بزن که میزنی. ده دقیقه یک ربعی بدنها خوب گرم شد و زدند و به خط کردند و آمدن و گفتند کیا دیشب عزاداری کردند؟ آسایشگاهی که ما صد و خورده ای نفر بودیم هفتاد و یکی نفر اعلام کردند ما عزاداری کرده بودیم بقیه رو گفتند شما برید بیرون.
🔻من هم عزاداری کرده بودم!
بقیه بخاطر اینکه شکنجه نشن گفته بودند ما عزاداری نکردیم و رفتند بیرون و در آسایشگاه رو بستند زیاد طول نکشید یک وقت دیدیم یکی رو دارن می زنند و میارنش داخل. با این فرد جمعمون شد هفتاد و دو نفر چون که رفته بود بیرون پشیمان شده بود و گفته بود من هم عزاداری کردم! هنوز که هنوزه وقتی به آن لحظات فکر میکنم احساس شعف می کنم از اینکه هفتاد و و دو نفر شدیم یعنی اون کتک ها و شکنجه ها یک طرف ولی این آمار هفتاد دو نفر شدن ما یک طرف دیگه!
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
اگر میخواهید توی عملیات موفّق باشید و فاطمة زهرا «سلام الله» شب عملیات به فریادتان برسد نماز شب را ترک نکنید.
ما از نظر نظامی در برابر عراقیها چیزی نیستم پس همین نماز شبها و توسّل به ائمه علیه السلام است که ما را پیروز میکند.
هرچه داریم از فاطمة زهرا سلام الله داریم...
#شهید_حاج_مجید_زینلی
🌹@tarigh3
📌 #نماز به پا دارید ؛
رسم شهدا ترک نماز نبود حتی در شرایط سخت ...
اگر به نماز های احمد کاظمی نگاه می کردیم ، می دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی خواند.
کسانی که در کنار احمد نماز خوانده اند ، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود.
📚 منبع : سردار سرتیپ فدوی
(ماهنامه شاهد یاران – ص۲۵)
🌷 "حاج قاسم سلیمانی" میگوید:
هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند؛
و پیوسته این ذکر:
«یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی »
ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد.
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
🌹@tarigh3
سعیکنیدمدافـعقلبـتونباشید
ازنفـوذشیـطان🪨؛شایـدسخـتترازمدافـعحرمبودن،
مـدافعقلـببودنباشه..!🌱
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
#سیره_شهدا
سیره شهدا رو که مرور میکنیم، میبینیم این دله کنده شده بود. گفت این بند نافه که قیچی میشه، خون خوردن بچههه قطع میشه، شیر خوردنش شروع میشه.
حاج احمد فتوحی به من میگفت. معاون و جانشین شهید زین الدین بود. میگفت: عملیات محرم، دیدم یه چیزی توی جیبشه یه لبهی کاغذی پیداست.
گفتم: آقا مهدی این چیه؟
گفت: این عکس لیلا دخترمه. فرستادن. نخواستم نگاهش کنم، دلم بره، شب عملیات حواسم پرت بشه.
#حاج_حسین_یکتا
🌹@tarigh3
جهان که لطف ندارد، بگو نجف چهخبر؟
#السلام_علیک_یا_امیرالمؤمنین
🌹@tarigh3
29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای باران
دعای نوزدهم صحیفه سجادیه
بخوانیم
با اضطرار بخوانیم تا خداوند عنایت کند.
خدا چشم های اشکبار را بی پاسخ نمی گذارد.
دنبال علت نگردید. علت العلل و رافع حاجات خود خداوند است.
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۶ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱۷
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
زرگر سینی حلقه هایش را گذاشت جلوی ما. منصوره خانم گفت: «فرشته خانم بپسند. حلقه ها را نگاه کردم و دستم رفت به طرف سبک ترین و کم وزن ترین حلقه. آن را برداشتم و توی انگشتم امتحان کردم. اندازه بود. مادر و منصوره خانم حلقه را توی دستم نگاه کردند. اما علی آقا حواسش جای دیگری بود. فکر کردم حتماً به مصيب مجیدی فکر میکند.
منصوره خانم گفت «فرشته جان این خیلی سبکه حلقه بهتر و سنگین تری بردار.»
نگاهی به علی آقا کردم. دلم میخواست او هم نظر بدهد. روی چهره اش غم سنگینی نشسته بود. منصوره خانم دوباره اصرار کرد. انگار منتظر بودم علی آقا چیزی بگوید. با خودم گفتم هرچه او بگوید. علی آقا چیزی نگفت و من همان حلقه را برداشتم. منصوره خانم درگوشی به علی آقا چیزی گفت. او جلو آمد با زرگر راجع به قیمت حلقه صحبت کرد. زرگر حلقه را وزن کرد. گفت: «دوهزار و پونصد تومن.» علی آقا پول را شمرد و روی پیشخان گذاشت. زرگر فاکتور نوشت و حلقه را توی جعبه مقوایی کوچکی گذاشت که صورتی بود و گلهای ریز قرمز و سفید داشت. به من و علی آقا نگاه کرد و گفت: مبارک باشه. ان شاء الله خوشبخت بشین!
منصوره خانم با شادی گفت: حالا بریم لباس بخریم.
به علی آقا نگاه کردم. دستهایش هنوز توی جیبهایش بود. خوشحال به نظر می رسید اما معلوم بود خجالت میکشد. منصوره خانم گفت: «یه پیرهن سفید مجلسی می خریم. لباس عروسی بماند برا تابستان»
گفتم: «من پیرهن نمیخوام توی این شرایط»
منصوره خانم با تعجب پرسید: «چه شرایطی؟»
گفتم: «آخه معاون علی آقا شهید شده ان. ایشون عزادارن.» منصوره خانم نگاهی به علی آقا کرد و گفت: «مرگ و زندگی با همان آقا مصیب شهید شد و رفت جای حقش. خوش به سعادتش! اما آدم زنده زندگانی میخواد ما که دیشب قرار عروسی نذاشتیم. از طرفی، مگه چند بار میخوای عروس بشی؟ یه باره باید حظش ببری.» سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم اما وقتی همه راه افتادیم به مادر گفتم «مادر زیر بار نریها من لباس عروس نمیپوشم. دلم برای علی آقا میسوزه. انگار امروز هم به زور اومده خرید.» مادر آرام گفت باشه تو دیگه چیزی نگو. من درستش میکنم. مادر منصوره خانم را متقاعد کرد و او هم دیگر اصرار نکرد. گفت: «پس اقلا بریم آینه و شمعدان برداریم.
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۷ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱۸
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 ابتدای بازار مظفریه، روبه روی یک سبزی فروشی، لوستر فروشی بزرگی بود. یک دور تمام آینه و شمعدانها را نگاه کردیم. وقتی دوباره به جای اول رسیدیم منصوره خانم پرسید: «چیزی پسند کردی؟» ایستادم جلوی سبکترین و ارزانترین آینه و شمعدان. گفتم:«این خوبه؟» منصوره خانم به علی آقا نگاه کرد. توی مغازه جز ما و فروشنده و شاگردش کسی نبود. علی آقا جلو آمد. آینه و شمعدانی را که انتخاب کرده بودم دید و فهمید دارم رعایت حالش را میکنم. آینه و شمعدان دیگری را نشان داد و گفت: «این چطوره؟» خیلی قشنگ بود؛ به نظر میرسید خیلی هم گران باشد. چینی بود. با داشتن گلهای برجسته و رنگارنگ زیبایی اش چند برابر شده بود. آن زمان این نوع آینه و شمعدان تازه به بازار آمده و خیلی مد شده بود. از صاحب مغازه که کنارمان ایستاده بود، قیمتش را پرسیدم.
گفت: سه هزار و پونصد تومن.
به علی آقا گفتم خیلی گرونه. آینه و شمعدان وسیله ضروری نیست که بخوایم این قدر پول براش بدیم. علی آقا گوش میداد دوباره گفتم: «اون آینه شمعدان که
من دیدم خوب نبود؟ فقط ای کاش بیضیش رو داشت! مغازه دار که منتظر انتخاب ما بود گفت: «اتفاقاً بیضیش رو تو انبار داریم و شاگردش را که توی اتاق کوچکی ایستاده بود و داشت آویزهای لوستری را نصب میکرد صدا زد و گفت: «زود بدو از تو انبار به آینه بیضی این مدلی بیار. توی وضعیت انجام شده قرار گرفته بودیم؛ دیگر هیچ کس چیزی
نگفت.
شاگرد مغازه فرز و تیز بود. زود برگشت و آینه و شمعدان را آماده کرد و با حوصله توی کارتن پیچید و به دستمان داد قیمتش شد هزار تومان. به اصرار منصوره خانم، یک کیف کوچک مشکی و طلایی مجلسی خریدیم و یک قواره چادر سفید که قرار شد مادر آن را بدوزد. یک پیراهن ساده با زمینه سفید که راههای عمودی مشکی و قرمز هم داشت، خریدیم به عنوان لباس عروس، با یک جفت صندل طلایی رنگ. مادر برای علی آقا یک قواره پارچه کت و شلواری خرید. خیلی خوش رنگ بود. آبی نفتی هر چند علی آقا هیچ وقت فرصت دوختنش را پیدا نکرد.
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
🍃🍃🍃
وحشتناک ترين لحظه ى زندگى،
لحظه ايست که انسان رادر سرازيرى قبر ميگذارند.
شخصى نزد امام صادق(ع) رفت و گفت من از ان لحظه بسيار ميترسم، چه کنم؟
امام صادق(ع) فرمودند:
زيارت عاشورا را زياد بخوان.آن مرد گفت:
چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد
اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ؟
یعنی خدايا شفاعت حسين(ع)را هنگام ورود به قبر روزى من کن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين(ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.❤️
🌹@tarigh3
آیههایعشق💕
برای تمام رنج هایی که میبری، صبر کن . صبر اوج احترام به حکمت خداوند است...
🌹@tarigh3
فقط در زبان شیرین فارسیه که میشه 19تا فعل رو کنار هم گفت:
داشتم
میرفتم
دیدم
گرفته
نشسته
گفتم
بذار
بپرسم
ببینم
میاد
نمیاد
دیدم
میگه
نمیخوام
بیام
بذار
برم
بگیرم
بخوابم
نه فاعلی نه مفعولی نه قیدی نه صفتی!
یکی بخواد اینو به انگلیسی ترجمه کنه رباط صلیبی مغزش پاره میشه!😂😂😂
لبتون خندون😂😂
دلتون شاد😁❤️
🌹@tarigh3
✨🌙✨
هر کس که به او چیزی دادهاند...
در ساعات سحر دادهاند
کسی که در دل شب برای مناجات با
محبوب ازلی و خواندن نماز شب
بلند میشود.....
زائر خداوند است
💫استاد فاطمی نیا
🤲پروردگـــــارا...
شبم را به شایستگی به بامداد برسان
تا در بندگی تو بکوشم
و سحرگاه به امید مناجات و نیایش
به درگاه تو برخیزم
🌙شبتون بایاد خدا بخیر
ما بے حُسین بهشتِ خُدا هَم نمےرَویم
جایے ڪه اَرباب نَباشَد چہ فایده!؟
صلیاللهعلیکیا مولای
یااباعبدالله الحسین ♥️
شبتون و عاقبتتون حسینی ✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
مولاجانم
🌱ای ابر دل گرفتهی بیآسمان بیا
باران بی ملاحظهی ناگهان بیا...
🌱چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر
ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا...
#العجلمولایغریبم💔
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
🌹@tarigh3