وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.
چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که به او سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیام تغییر کرد.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۴۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
یی یاری دارم یی یاری دارم میمانه ماهه تاوان
یی یاری دارم یی یاری دارم میمانه ماهه تاوان
هر شو مینی شه ، هر شو مینی شه لوه جوقه خیاوان
یی چشمی داره، یی چشمی داره
میمانه چشم آهو
یی لوی داره یی لوی داره میمانه بلگ کاهو
کاسه به دست کاسه به دست، میری تو ماس بسانی
کاست بشکنه ماست بیریزه اگه منه نسانی
میسانی بسان نی میسانی قبرسان
حکمته هشتم گلم کوچه هف پسان
هم سفرهایم می خندیدند و از میوه و خوراکی هایی که می خوردند به من هم تعارف میکردند.
کمی از ظهر گذشته بود اتوبوس جلوی غذاخوری بین راهی توقف کرد. زنهایی که بچه داشتند جلوی در دستشویی صف کشیده بودند. یکی دو تا از بچه ها بی تابی میکردند. رفتم تا به یکی از خانمها کمک کنم. میخواستم بچه ای را که بی تابی میکرد بدون نوبت داخل بفرستم در همین موقع مردی از راه رسید و از بین صف زنها رد شد و رفت داخل دست شویی. اعتراض خانمها بلند شد. نمیدانم چه کسی این خبر را به اطلاع مردها رسانده بود. علی آقا را دیدم که داشت میدوید. چند نفری هم همراهش بودند. عصبانیتش از همان دور معلوم بود. وقتی نزدیک ما رسید، با لحن دستوری ما را فرستاد به طرف اتوبوسها و خودش رفت توی دستشویی. با لگد در دستشویی را باز کرد و کمی بعد دیدیم با آن دستی که آویزان نبود یقۀ مرد را گرفته و او را بیرون می آورد. صدایش را میشنیدیم که میگفت: «فکر نکنی ما پاسدارا بی تربیتیم ها!»
مرد هاج و واج به اطراف نگاه میکرد. دستش به کمر شلوارش بود. صدای علی آقا بلند بود. ما تو منطقه تفنگ گرفتهیم و داریم از ناموس تو دفاع میکنیم. أوخت تو سرت پایین میندازی و صاف صاف جلوی چشم ما از بین ناموس ما رد میشی میری تو دستشویی زنانه؟!
متوجه نشدم آن مرد در جواب چه گفت و چه کار کرد، اما وقتی علی آقا آمد، اوقاتش تلخ بود. به راننده های هر دو اتوبوس گفت: «بریم!» همگی آن قدر ناراحت بودیم که چیزی نگفتیم؛ حتی دارودسته آقای رفیعی که ته اتوبوس نوحه و اشعار همدانی میخواندند و شلوغ می کردند ساکت و بی سروصدا روی صندلی هایشان نشستند. اتوبوس حرکت کرد و جاده ها دوباره آغاز شدند.
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۱ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۴۲
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 علی آقا از قبل با امام جمعه رامسر هماهنگ کرده و هتلی را برای ما رزرو کرده بود.
دو تا سالن قشنگ و بزرگ و آینه کاری بود. خانم ها توی یک سالن و آقایان توی سالن دیگر مستقر شدند. پتوها و بالشهایی تمیز و نو نصیبمان شد.
هر چقدر دنبال علی آقا گشتم پیدایش نکردم. پیگیر شام و تدارکات بود. با یکی از خانمها دوری توی هتل زدیم. بعد دسته جمعی به دریا رفتیم. توی ساحل نشستیم. هوای خوبی بود. صدای موج دریا، آبی که با آسودگی به ساحل میخورد و بر میگشت، تاریکی شب و بی کرانه دریا، آرامش عجیبی به انسان میداد. بوی زهم دریا و گاه گاهی آواز پرندگان دریایی حالم را خوش کرده بود؛ صداهایی خیال انگیز و گوش نواز. توی فکر و خیال خودمان بودیم که علی آقا آمد. زن با آمدن علی آقا خداحافظی کرد و رفت. علی آقا پرسید: «خوش میگذره؟» جواب دادم تو که همه ش در حال بدو بدویی چه کار کنم؟ هم صحبتی ندارم دنبال جای دنجم.»
علی آقا به دریا خیره شد. زندگی هم مثل دریاست؛ اگه آب دریا یه جا بمانه میگنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره، عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه، اگه ای آبارِ یه جا جمع کنیم گنداب میشه. من دوست دارم مثلای دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برا رسیدن به اقیانوس هر کاری میکنم. تو هم همین طوری نه؟
علی آقا با حرفهایش مرا به فکر فرو برده بود. فکر کردم اقیانوسی که او میخواست به آن برسد چی و کجا بود؟ بی هدف گفتم: «اوهوم...»
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
AUD-20240108-WA0003.mp3
3.22M
🥀روضه
آمدهام بشنوی پیامم را..
🎤شهیدعادل رضایی
⚠️ این صوت ویژه رو از دست ندید
رزق شب جمعه این هفته مون مون
دل هامون را کربلایی کنیم
بانوای اهلبیتی،
شهیدی که تازه پَر کشیده
شهید راه مکتب #حاج_قاسم 💔
🌹@tarigh3
16.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حتماببینید 👌👌👌
داستان شنیدنی از زبان مولا حضرت صاحب الزمان عج
از فضیلت اشک بر اباعبدالله؛
تا انتها ببینید...💔
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
🌹@tarigh3
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
قبر سادهی یک شهید
در گلزار شهدای بهشت علی دزفول، قبری وجود دارد که بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن قبر شهید "بهمن دُرولی" است.
این شهید با اخلاص ، در قسمتی از وصیتنامهی خود نوشته است:
قبرم را ساده و همسطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد:
«پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی». 😭
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#حتماببینید 👌👌👌 داستان شنیدنی از زبان مولا حضرت صاحب الزمان عج از فضیلت اشک بر اباعبدالله؛ تا انت
راستی بی اشک می گیرد دلم
بی وجود اشک می میرد دلم..💔
#حسین_جانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش شب جمعه تو راهم بدهی
کنج حرمت گریه و آهم بدهی
هربار که نامت ببرم با دل تنگ
آغوش گشوده و پناهم بدهی
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
مهربون اربابم حسین ♥️
✨شبتون و عاقبتتون حسینی ✨
🌹@tarigh3