فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرمرد افغانی به امید دختر دار شدن ۴ تا زن گرفته
از زن اولش ۱۸ تا پسر داره.
از زن دومش ۱۶ تا.
از زن سومش ۱۴ تا.
از زن چهارمش ۱۲ تا.
جمعا ۶۰ تا پسر داره ولی خدا بهش دختر نداده.
خدا رو شکر ناامید شده وگرنه باید به ضرب گلوله متوقفش میکردن 😄
#فرزند_اوری
🌹@tarigh3
15.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من ارادهام ضعیفه؛ چیکار کنم؟
#استاد_پناهیان
🌹@tarigh3
17.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی خداوند گلوگاه درست میکنه اونایی که از عشق چیزی نمیفهمن میگن: «خدا میخواست حال منو بگیره و یا میخواست بابت کارهای بدم تنبیهم کنه!!
این بدترین نوع نگاهه!! مگه خدا عقده ایه که بخواد مدام چیزهایی که به ما داده رو به رخمون بکشه!؟ عقده ای ماییم که تا چشممون به 4 تا چیز افتاد یادمون رفت کی این چیزها رو برامون فراهم کرد و کی ما رو به آرزوهامون رسوند!!
اما اونایی که عاشقی کردن رو بلدن و با عشق بیگانه نیستند وقتی به گلوگاه ها میرسند میگن :
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟! 🥰🥰🥰
اونا سریع میرن پیش خدا و میگن چه کار باهام داشتی که راهمو بستی؟ 😌
اونا میدونن مراد از گلوگاه ها تازه کردن دیدارهاست و وقتی دیدارها تازه بشه همه درها باز میشه...
#مجتبی_تمسکی
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+یاایهاالذین امنو
_جانم
+هروقت ندونستی
کجا بری به سمت من بیا
🌹@tarigh3
🌸به وقت نیایش🌸
خدايا!
مرا به خاطر چیرگی غم از رعایت واجبات و به کار بستن مستحبات خود باز مدار.
#صحیفه_سجادیه
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۵۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۵۹
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
کاش با سعید آقا نمیرفتیم.
آقا هادی و فاطمه مشغول چیدن اسباب و اثاثیهشان بودند. وقتی وارد خانه شدیم وسایلشان توی راهرو بود. هنوز درست و حسابی جاگیر نشده بودند. خانه خیلی آشفته و ریخت و پاش به نظر میرسید. همه جا خاکی و کثیف بود. همان لحظه اول فکر کردم یک نظافت کلی نیاز دارد. صبح روز بعد هم مردها رفتند و آن ماجراهایی پیش آمد که هنوز حسرت آن اشتباه را میخورم و آن بی فکری که حاصل کم تجربگی و خامیام بود.
دو سه روز بعد از رسیدنمان به دزفول نزدیک ساعت ده صبح بود که در زدند. فکر کردیم همان کسی است که علی آقا گفته. چادر سر کردم و رفتم پشت در پرسیدم: «کیه؟» صدا نا آشنا بود گفت: منم معاون علی آقا سعید صداقتی
سعید آقا گفت: «آمدم ببینم مشکلی ندارید؟ گفتم: «علی آقا و آقا هادی شنبه صبح رفتن منطقه گفتن به این زودی برنمیگردن.»
سعید آقا با تعجب گفت: من دارم میرم اهواز. خانم منم اهوازه، با خانم حاج حسین همدانی و آقای بشیری و چند خانواده دیگه. بیاید با من بریم گفتم: «آخه علی آقا خبر نداره. ممکنه امشب برگردن و نگران بشن.»
سعید آقا گفت: «شما رو بذارم اهواز، میرم پیش علی آقا. خودم بهش میگم. فقط زود باشید موندن شما اینجا صلاح نیست.» از شانس بد ما همان موقع دوباره وضعیت قرمز شد و صدای ترق و تروق ضدهواییها درآمد. سعید آقا با نگرانی گفت: زود زود عجله کنید! من میرم تو ماشین.
مانده بودم چه کار کنم. جریان را به فاطمه گفتم. فاطمه گفت: «فرشته بهتره بریم. راستش شبا که وضعیت قرمز میشه، من خیلی میترسم. میریم اهواز؛ موقعی که هادی و علی آقا خواستن برگردن ما هم باهاشون برمیگردیم.» با شنیدن نظر فاطمه مشغول جمع کردن لباسها و وسایلم شدم. اما، هنوز احساس خوبی نداشتم. انگار کسی مدام میگفت: «نرو.» هنوز هم وقتی یاد آن روز و آن ماجرا می افتم با خودم میگویم کاش با سعید آقا به اهواز نمیرفتیم. کاش اصلا خانه نبودیم و در را باز نمی کردیم. حتماً آن وقت پیشامدها طور دیگری اتفاق می افتاد؛ در را باز کرده بودم. هرچند همان موقع هم فکر کردم باید مقاومت کنم اما نمیدانم چرا مقاومت نکردم. اصلا نمیدانم چرا، با اینکه دلم راضی به رفتن نبود، با سعید آقا رفتیم! توى لندرور سعید آقا نشستیم. سعید آقا پرگاز به طرف اهواز میراند و دلِ من مثل سیر و سرکه میجوشید و زیر لب دلهره هایم را به فاطمه میگفتم. سعید آقا متوجه اضطرابم شده بود، گفت: «چرا این قدر نگرانید؟ ناراحت نباشید گفتم که من امروز حتماً علی آقا رو می بینم حتما هم بهش میگم.» بالاخره به اهواز رسیدیم. از روی پل کارون گذشتیم. چند خیابان شلوغ و یک بیمارستان بزرگ را پشت سر گذاشتیم جلوی یک خانه ویلایی و قشنگ توقف کردیم. سعید آقا چند تا بوق زد و
گفت: «اگه همۀ خانما با هم باشن، خیال ما راحت تره.» کمی بعد، زنی که چادر سفید گل داری پوشیده بود در را باز کرد. از همان روی چادر متوجه شدم زن باردار است و کمی بعد هم فهمیدیم که همسر سعید آقاست. با ما تعارف و خوشامدگویی کرد و وارد حیاط شدیم.
ادامه دارد
🌹@tarigh3