کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت سی و یکم 🌸🍃 بخشی از فصل چهارم: گناه، بی گناه لبخند
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت سی و دوم
🌸🍃 بخشی از فصل چهارم: گناه، بی گناه
وقتی عباس آمد و به جبران این دوری پانزده روزه، یک هفته در تهران ماند، اعترافهای شیرین دلتنگی و نگاههای پرمحبت که وارد میدان شد، کتاب عشق هم تندوتند ورق خورد و به صفحهی اُنس رسید و از آن هم گذشت و بهسرعتِ عجیبِ این احساس پاک لبخند زد.
ولی عباسِ پاسدار که مأموریت شغلیاش دوباره او را به اهواز میخواند، اینبار رفت تا یک ماه دوری را به خودش و دخترخالهی دلباختهاش تحمیل کند.
این دوری برای اعظم آنقدر سخت بود که از سر بیقراری، توی همین یک ماه، دو بار برای عباس نامه نوشت و ارسال کرد. ولی هرچه منتظر ماند و به در زل زد، خبری از پستچیای که برایش جواب بیاورد، نبود. هر روزی بهقدر هفتهای طول میکشید و هر ساعتی به حجم یک شبانهروز کش میآمد و دلتنگی هر لحظه آزاردهندهتر میشد.
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت سی و دوم 🌸🍃 بخشی از فصل چهارم: گناه، بی گناه وقتی ع
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت سی و سوم
🌸🍃 بخشی از فصل پنجم: پارههای درد
گرمای کشنده و غیرقابلتحمل جنوب اضافه شده بود به گرد و خاک شدید و کلافهکننده و با حرارت وحشتناک میلههای آهنی دکل نگهبانی، تکمیلشده بودند برای اینکه طاقت هر انسانی را طاق کنند. عباس آن بالا با دوربین و اسلحه ایستاده بود و تمام حواسش را داده بود به اطراف. نخلها، جاده، آسمان، بیابان، دیوارهای پادگان، صحنههای تکراری همیشگی که عباس با آنها مأنوس بود.
ولی مدتی بود حس و حالش نسبت به همهچیز تغییر کرده بود. همینطور که داشت به چشمانداز تکراری همیشگی دکل نگاه میکرد، فکر و خیالش تهران بود. رفته بود منزل خاله فاطمه. تازه داشت لبخند روی لبش نقش میبست که صدایی از پایین دکل داد زد: عباس عاصمی تویی؟
خم شد و پائین را نگاه کرد: بله.
_ نامه داری.
لبخندی که نیمهکاره جمع شده بود، دوباره روی صورتش پهن شد: اومدم.
تندوتند نردبان را پایین آمد. نامه را گرفت و تندتر برگشت بالا. لبهی پاکت نامه را بدون لحظهای درنگ، با احتیاط پاره کرد. دستخط اعظمش بود، کلمات اعظمش، احساسات اعظمش. تکتک کلمهها را خواند تا نامه تمام شد. بیاختیار دید چشمهایش رفتهاند سر سطر اول و بهانهی دوباره خواندن گرفتهاند. دور دوم که تمام شد، نامه را تا کرد و گذاشت توی جیبش. ولی تا خواندن سه باره، نیمساعت بیشتر فاصله نشد و تا شب و موقع خواب به پنجمین و ششمین دور هم کشید.
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
بهترین تعبیر، دقیقترین توصیف و زیباترین تعریف در مورد شهید هادی را رهبری فرمودند:
شهید ابراهیم هادی می خواست گمنام زندگی کند، اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور نامش پیچیده است
#تولدت_مبارک_فرمانده
#علمدارکمیل
🌹@tarigh3
ای شهید!!
داستان شما یکی بود و یکی نبود نیست !
داستان شما واقعیتی است از جنس آسمان …
#برادرشھیدم
🌷🕊
حواستون رو جمع کنید بچهها
بچههای رزمنده سایبری!
بچههایی که برای خدا دارید حرکت میکنید!
بچههایی که توی این تاریکیهای ظلمت دنیا، وسط این همه فضای مجازیِ شلوغ پلوغِ پر از گناه و پر از آلودگی دارید حرکت میکنید!
زمین خیلی آلودهس،
مسیری که دارید میرید خیلی خطرناکه؛
گریه میخواد، اشک میخواد، دعا میخواد، توسل میخواد...
_حاج حسین یکتا
#جهادتبیین
#در_فضای_مجازی_سرباز_امام_زمان_باشیم
🌹@tarigh3