کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#بیشترین_توهین و انتقاد به #حجت_الاسلام_راجی بعد از این کلیپ توسط همه جریانها صورت گرفت و این #آخر
✅ سجده شکر به جا می آوریم که از اول تا آخر حامی دولت شهید رئیسی بودیم.
کسیکه رهبری از دست دادنش را غیر قابل جبران نامید.
🌷🕊
سید عزیزم
شهیدجانم
گاهی از آن بالانگاهی
به ما اسیران دنیا کن..
دیدنی شده حال خسته ما و
چشم های پُر از حسرتمان..؛
حسرت پر کشیدن تا آسمان!
نگاهی کن تا ما هم از چنگ اسارتِ
دنیا خلاص شویم
دستمان را بگیر و از مَنیتها
و امیـال دنیوی رهاییمان ده
چرا که
حالا بهتر از همیشه می دانم
غرق دنیا شده را
جام شهادت ندهند ..!😔🥀
#پنجشنبه_های_شهدایی
#شهید_خدمت
🌹@tarigh3
🌱
👤 #شهيد_سيدمحمدحسين_سجاد :
🖋 من افتخار میكنم
كه حسينوار برای دفاع از
اسلام و قرآن به پا خواستهام
و بدانيد راه سعادت برای هدايت
انسانها همين راه است و راه
ديگری وجود ندارد..
#کلام_شهدا
🌹@tarigh3
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#سالروز اولین وتنهاشهیدمدافع #حرم،
استان کردستان
منوچهر #سعیدی
🌷🌷🌷
اولین و تنها شهید استان کردستان است که دهم خرداد ۱۳۹۴ در شهر الرمادی عراق به شهادت رسید. او درست در روزی به دنیا آمده بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. یکم مهر ۱۳۵۹، در روستای میمنتآباد شهرستان قروه کردستان، فرزند پسری به دنیا آمد که هرچند سنش به جهاد در دفاع مقدس نمیرسید، اما مقدر بود سالها بعد در جبهه دفاع از حرم حضور یابد و به شهادت برسد. شهید سعیدی به عنوان تنها شهید مدافع حرم استان کردستان، نمادی از مقاومت و ایستادگی مردمانی است که در همه حوادث و رویدادها، در کنار سایر هموطنانشان ایستادند و خون دادند.شهادت پدر، متولد شد.
این شهید عاشق یك سال پس از ازدواج یعنی 1384 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و لباس سبز پاسداری از مام وطن بر تن كرد و یك دهه بعد با اوج گرفتن جنگ در سوریه داوطلبانه برای مقابله با عوامل تكفیری - تروریستی داعش به این كشور اعزام شد.
مدتی در این كشور در جنگ با داعشیان بود و پس از بازگشت از سوریه به صورت خودجوش و داوطلبانه و در راستای كمك به روستاهای محروم عراق برای 2 ماه به این كشور رفت اما این ماموریت فقط 10 روز طول كشید منوچهر سعیدی در دهمین روز از آخرین ماه بهار در حمله انتحاری عوامل تكفیری تروریستی داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهمْ
#رئیسی_عزیز
#سید_شهیدان_خدمت
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ جهت تلطیف فضا
♨️مدعی امام زمان بودن در بیت رهبری
😱🤣
.
🔅#پندانه
✍️ آدم خوبه زندگی خودت باش
🔹به حرف آنهایی که میگویند با هرکس مثل خودش باش گوش نکن.
🔸خودِ عالی هر انسانی بهقدری بزرگ و خاص و بینظیر است که حتی ذرهای از آن را نباید بهخاطر دیگری از دست داد.
🔹اگر کسی به تو بد کرد، این بدی را یک تجربه بدان. و اگر کسی به تو نیکی کرد، آن را بهعنوان یک خاطره شیرین در ذهنت جای ده!
🔸هرکسی هر طوری که بود، خوب یا بد، تو فقط خودت باش.
🔹بهجای مقابلهبهمثل با بدها، فقط خودت را کنار بکش و هرچه آنها پشتسر تو گفتند، تو فاصلهات را با آنها بیشتر کن.
🔸تو به هر قیمتی که هست والای زندگی خودت باقی بمان و ذرهای از این کیمیابودن دست بر ندار.
🔹داغِ بدشدن خودت را به دل همه آنهایی که گمان میکنند بدی یک مزیت است بذار.
🔸آدم خوبه زندگی خودت باش و بهخاطر این خوببودن سرت را بالا بگیر و به خودت ببال.
🌹@tarigh3
لبخند شهدا :😊
#کله_پاچه :
بهش گفتم اخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا درست پیدا نمیشه چه برسه کله پاچه!
اما او اصرار داشت.
بلاخره با کمک یکی از آشپز ها کله پاچه فراهم شد.
قابلمه کله پاچرو بردم مقر شاهرخ.
فکر کردم قصد خوشگزرانی دارد اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند.
مترجم آورد و ترجمه میکرد :
خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد؟
اسرای عراقی با علامت سر تایید کردند
ادامه داد : شما متجاوزید ما هر اسیری را بگیریم می کشیم و میخوریم
مترجم تعجب کرد اما سریع ترجمه کرد
چهار اسیر ترسیدند و گریه میکردند.
من و چند نفر دیگر از دور نگاه میکردیم و میخندیدیم!!
شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه رفت و زبانِ کله را درآورد جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنید شوخی میکنم؟!
این چیه؟!
جلوی صورت هر چهار نفرشان گرفت.
سربازان عراقی بیشتر ترسیدند و مرتب ناله میکردند
شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!!زبان، میفهمید؛زبان!!
زبان خودش هم بیرون آورد و نشانشان داد.
بدون مقدمه گفت شما باید این زبان را بخورید!
من و بچه ها دیگه مرده بودیم از خنده ، برای همین رفتیم پشت سنگر
شاهرخ میخواست به زور زبان را به خوردشان بدهد.
وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! و رفت سراغ چشم و کله آنها حسابی ترسیده بودند.
ساعتی بعد در کمال تعجب هر چهار اسیر را آزاد کرد!!
البته یک افسر بعثی را بیشتر اذیت کرد.
بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش خوردند.
وقتی از او علت کارش را پرسیدم
لبخندی زدو گفت:
ما باید ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم اونها نباید جرات حمله پیدا کنند
مطمئن باش قضیه کله پاچه سریعتر بین نیروهای دشمن پخش میشود.
#شهید_شاهرخ_ضرغام
نقل از: اقای کاظمی
📚کتاب شاهرخ(حر انقلاب اسلامی)
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔻قسمت: ۳۲
این بار باز حاج قاسم به برگشتنش راضی نبود.
به هر نحوی بود، دوباره رضایت حاج قاسم را گرفت.
زمان رفتنش شده بود.
مثل همیشه، کنارش ایستاده بودم ؛اما توی دلم آشوبی بود.
مانند دوران جنگ، برای این که خانواده اش رو نگران نکند، به بهانه ی سفر حلالیت گرفته بود.
این سفر ،سفر دل کندن بود.
حسین از همه چیز دل کنده بود؛ حتّی از فرزند.
چگونه می توانستم از رفتن منصرفش کنم؟
نیمه شب بود.
بچّه ها خواب بودند.
آماده شدم حسین را ببرم فرودگاه.
آیینه و قرآن آوردم.
از زیر قران رد شد.
مثل همیشه گفت «اُفَوِّضُ اَمری اِلَی اللهِ بَصیرٌبِالعِباد».
از در حیاط آمدیم بیرون.
دیدم حسین برگشت.
تعجب کردم !
گفتم: شاید چیزی جا گذاشته!
من هم باش برگشتم.
رفت سمت احسان.
خم شد. احسان رابوسید.
آرام دستش را گذاشت روی قلب احسان.
گفت«الا بِذکرالله تطمئن القلوب ».
آهی کشید وگفت «بابا، خدا دلت رو آروم کنه!».
بغض، گلویم را گرفته بود.
سوار ماشین شدیم.
توی مسیر، هر دو ساکت بودیم.
بغضی توی گلویمان بود که نمیگذاشت حرف بزنیم.
رسیدیم فرودگاه.
زمان خداحافظی گفت «طاهره ،نذار احسان به خاطر دل تنگی من اذیّت بشه.
قول می دم اگه شهید شدم، اوّلین نفری که شفاعت کنم ،تو باشی. »
لحظه ای ازش چشم برنمی داشتم.
می دانستم این رفتن، برگشتی ندارد !
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔻قسمت: ۳۳
هر وقت بی قرار بودم، صدای حسین، خیلی آرامم می کرد.
آن روز، حال عجیبی داشتم. با زنگ تلفن به خود آمدم؛ حسین بود!صداش مثل یک پارچ آب سرد، دلهره هام را شست و برد.
از دل تنگی، از بچّه ها، از دل خوری هایی که برام پیش آمده بود، گفتم.
قبل از این که خداحافظی کند، گفت《طاهره، نه رفتار و نه گفتار آدم ها، خیلی خوشحالت کنه، نه خیلی ناراحتت کنه؛ چون همه موقت و زود گذرند.》.
الهی بمیرم؛ چقدر خون دل خورده بود! چقدر اذیّت شده بود! چه روزهایی که با لبی پر از سکوت، نامردی ها را فریاد زده بود! نمی خواست پا جای پاش بگذارم. نمی خواست حرف های مردم اذیّتم کند.
همین که خداحافظی کرد،
دوباره به فکر فرو رفتم.
به خودم گفتم: ببین! حسین داره باهات وداع می کنه! ببین داره بهت می گه کم کم آماده شو...
سرم درد می کرد.
گوشه ای از اتاق خوابم برد.
خواب دیدم توی صحن حرم امام رضا علیهِ السّلام، من و حسین نشسته ایم.
محو تماشای کبوترهایی شده بودیم که دور تا دور ضریح پرواز می کردند.
یکی از کبوترها، از روی ضریح بلند شد، آمد روی شانه ی حسین نشست.
گفتم《حسین، کبوتر!》
خندید و گفت《کاری بهش نداشته باش. بذار بشینه.》.
از خواب بیدار شدم. می دانستم تعبیر خواب کبوتر، این است که خبری از راه دور بهم می رسه.
دو سه روز گذشت؛ ولی کبوتر خوابم خوش خبر نبود؛
خبر شهادت حسین ام رو بهم داد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔻قسمت: ۳۴
عید امسال رفته بودیم سوریه . دلتنگ حسین بودم .
حال و حوصله نداشتم . دوست داشتم کمی تنها باشم.
از آن طرف هم دلم نمیآمد بچّه ها را ناراحت کنم .
باهاشان رفتم بازار. داخل مغازهای شدیم.
مردی میانسال، پشت میز نشسته بود.
با بچهها داخل مغازه شدیم . با هم که صحبت میکردیم . صاحب مغازه متوجه شد ما ایرانی هستیم.
فارسی را دست و پا شکسته بلد بود . آمد سمت ما.
سلام کرد. گفت « شما، ایرانی هستین؟».
گفتیم «بله .»
خلاصه، سر صحبت را باز کرد. از جنگ گفت و از شهامت ایرانی ها. روکرد به پسر جوانی که پشت میز بود و با مشتری حرف میزد. گفت «این، خواهر زادمه که در عملیات بصرالحریر بوده.».
من و بچّه ها به هم نگاه کردیم.
گفتیم «کدوم عملیات ؟!».
گفت« بصرالحریر.». هروقت ، هرجایی اسم این عملیات میآمد، تمام بدنم میلرزید.
کنجکاو شده بودیم که بیشتر از این عملیات حرف بزند.
گفتم «لطف کنید به خواهرزادهتون بگین اگه وقت داره ، کمی از عملیات بصرالحریر برامون حرف بزنه.».
صداش کرد. باهم آشنا شدیم. همگی مشتاق شنیدن بودیم.
با دستپاچگی گفتم «آقا، فرماندهی اون عملیات ، کی بود؟».
گفت «حسین بادپا.».
پرسیدم «چی ازش میدونی ؟».
گفت: بسیار شجاع و نترس بود ! بسیار مهربون بود ! با همه صمیمی بود.
شب بود. همه دور هم بودیم . فردا قرار بود عملیات بشه . حسین داشت نمازش رو میخوند . همین که نمازش تموم شد، رو کرد به بچّه ها، و گفت «اگه من شهید بشم ، دلتون برام تنگ میشه؟».
اون حرف میزد و ما گریه میکردیم.
بعد با تعجب گفت « مگه شما حسین بادپا رو میشناسین ؟!».
گفتم «آره. من همسرش هستم. این ها هم بچّه هاشن .».
انگار یک بار دیگر خود حسین را دیده باشد، اشک توی چشمهاش جمع شد. افسوس میخوردم که چرا حسین را نشناختم.
🌹@tarigh3
بارالٰها
به حق کودکان زنده در آتش سوختهی غزه؛
قبل از اینکه جانم را بگیری، اول نابودی اسرائیل و این صهیونیستهای حرومزادهی قاتل رو ببینم🤲
#جنایت_رفح🥀
#بیداری_جهانی
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ حاج اقای عالی به حسن فریدون جلوی خودش 👌👌👏👏
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا ابا عبدالله تو دین و دنیامی ...
خدا بسازه
همون ساعت که اسیر تابوتم
خدا بسازه
یه سینه زنی تو مسیر تابوتم
خدا بسازه
یه یاحسین بگن به زیر تابوتم
یا اباعبدالله 😭😭😭
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
#اگه_مُردم_نکنه_نیای
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکر خدا را که در پناه حسینم🤍
عالم از این خوب تر پناه ندارد...😭
#ماروبرگردونپیشخودت ❤️🩹
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
ارباب مهربونم ♥️حسین(ع)
💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫
🌹@tarigh3
زائر کرببلا حق شفاعت دارد
قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله
دستگیری ز گدا گردن هر ارباب است
کار ما دست تو آقاست اباعبدالله
#پناه_زندگیم
.
شبی ستاره چشمش ظهور خواهد کرد
مرا ز غربت این کوچه دور خواهد کرد
طلوع میکند از سمت آسمان مردی
نگاه پنجره را غرق نور خواهد کرد✨
تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
شبتونمهدوی💚
التماس دعا
🌹@tarigh3
.
#قرار_شبانه
به نیت تعجیل در فرج امام زمان عج
هدیه محضر مادر بزرگوارشون
حضرت سیده نرجس خاتون سلام الله علیها ۵ شاخه گل صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷
.#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
.