ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند!
به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند."
من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟!
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل :سوم
🔻قسمت: ۶۴
همرزم شهید:حسین متصدی
قبل از عملیات والفجر8، برای این که وضعیت منطقه و جزر و مد آب را از هر لحاظ بررسی کنیم، حدود هشت ماهی طول کشید.
بیشترین شناسایی را برای عملیات والفجر8کردیم. کار شناسایی اروند، خیلی سخت بود.
عرض اروند، 800 متر بود.
ده پانزده روز مانده به عملیات، هر شب می بایست برای شناسایی می رفتیم. سه محور داشتیم. شاید نزدیک به 45 مرحله، در هر یک از این محورها، از اروند عبور کردیم. شب ها، چیزی به نام خواب معنا نداشت. وقتی وارد اروند می شدیم، جریان آب طوری بود که وضعیت ما را سخت و دشوار می کرد. انگاری چهل کیلومتر می دویدیم. صبح که می شد، می رفتیم محور، دیده بانی می کردیم. فقط ظهرها سه چهار ساعت می خوابیدیم. شب دوباره می رفتیم.
خستگی و بی خوابی، به همه ی بچّه ها فشار آورده بود. حسین بادپا، شبی برای همین خستگی، با تاخیر سر شیفت رفت. فردایش، به علت حساسیت کارش مجبور شده بود به مسئولان توضیح بدهد.
این خواب، فقط برای حسین نبود. شبی با دو نفر از بچّه ها به نام مصیب دهقان و حمیدرضا سلطانی از اروند می بایست عبور می کردیم.
حمیدرضا، برای تامین محور، داخل آب ماند.
من و مصیب، داخل محور رفتیم. آنجا موانعی کار گذاشته بودند.
می بایست بدون دست کاری موانع، از آنجا رد می شدیم و به خاکریز دشمن می رسیدیم.
خاکریز دشمن، با ما چهار کیلومتر فاصله داشت. رسیدیم به مانع اوّل که سیم خاردار بود. آن را رد کردیم. به مانع بعدی رسیدیم. برای رد شدن از این مانع، به وقت بیشتری نیاز بود؛ چون هم می بایست سه ردیف سیم خاردار را رد می کردیم و هم مواظب هشت پرهایی می بودیم که داخل آن ها کار گذاشته شده بود.
از طرف دیگر هم چولان ها و پوشش های گیاهی اطراف موانع، بر سختی کار اضافه می کرد. تقریباً ده دقیقه ای طول می کشید تا مصیب بتواند از آنجا رد شود. خیلی خسته بودم و پلک هام سنگین شده بود. سردی آب هم خواب را از سرم پرانده بود. همان جا پشت سیم خاردار خوابم برد. دیدم دستی به شانه هایم می زند. گفت《حسین، حسین، پاشو ...》.
چشم هایم را باز کردم.
حمیدرضا، بالای سرم بود. خندید و گفت: می خوابی، بخواب؛ ولی خُر و پف نکن!
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔻قسمت: ۶۵
همرزم شهید: مرتضی حاج باقری
من و حسین، دوستان زمان جنگ بودیم.
من اصفهانی بودم؛ حسین، رفسنجانی.
قبل از جنگ، همدیگر را نمی شناختیم
کم کم در منطقه، ارتباط مان بیشتر شد.
همدیگر را می دیدیم .
دیگر مثل دوتا برادر شده بودیم. حسین، جوان شانزده ساله ی فعال وبسیار پر جنب و جوشی بود.
اصلا خستگی سرش نمی شد.
برای هر کاری، چه کوچک و چه بزرگ،
احساس مسؤلیت می کرد. برایش
فرقی نمی کرد چه کاری باشد.
دوست داشت کاری را که بهش محول
می شد،
به نحو احسن انجام بدهد.
غرور نداشت.
بعد از غذا خوردن بچه ها، آستین هایش
را بالا می زد و ظرف ها را می شست.
خیلی زود توی دل بچه ها جا باز می کرد.
کسی نبود ازش ناراحت باشد. کم کم به
چشم فرماندهان آمد.
او را جزء گروه اصلی اطلاعات وشناسایی انتخاب کرده بودند.
مسؤل گروه شناسایی، حسین راجی بود.
آقای حسین یوسف الهی هم جانشین
ایشان بود.
کار این واحد، بسیار حساس بود.
آقای راجی و دیگر مسؤلان این واحد، برایشان خیلی مهم بود افرادی که برای این واحد انتخاب می شوند، احساس مسؤلیت کنند.
از بین همین بچه های شناسایی واطلاعات، یک تیم زبده و تخصصی تر انتخاب کردند.
حسین، یکی از اعضای این تیم بود.
از کارهای این تیم، میله بانی بود؛ کاری بسیار حساس و دقیق.
کار میله بان ها این بود که با میله ای که با درجات مختلف
تقسیم شده و به عنوان شاخص داخل آب اروند گذاشته بودند، بیست وچهار ساعته
جزر و مد آب را اندازه گیری کنند و هریک
ربع، گزارش آن را در لیست تعیین شده
بنویسند.
هر چهار ساعت یک بار، نوبت
میله بان ها عوض می شد. اهمیت این کار، این بود که می بایست زمان عبور غواص ها از اروند، طوری تنظیم می شد که با زمان جزر آب تلاقی نکند؛ چون در آن صورت، فشارآب، همه ی غواص ها را به دریا می برد.
از طرفی، در زمان مد، چون آب خلاف
جهت رودخانه از سمت دریا حرکت می کرد
موجب می شد که دو نیروی رودخانه و مد
دریا، مقابل هم قرار بگیرند.
برای همین آب حالت راکد پیدا می کرد.
این زمان، برای عبور از اروند، بسیار مناسب بود. اما این که این اتفاق، هرشب چه ساعتی رخ می دهد و چقدر طول می کشد، می بایست محاسبه وپیش بینی می شد.
حسین، خیلی سرگرم شده بود.
زمانی که نوبتش را تحویل می داد، از خستگی زیاد می خوابید.
من جزء بچه های تخریب بودم. نمی توانستم زود به زود بهش سر بزنم. کمتر از قبل، همدیگر را می دیدیم.
هر وقت که پیش می آمد ده
دقیقه ای حسین رامی دیدم. بهش می گفتم «میله بان، دیگه مارو فراموش
کرده ای؟!
تحویل نمی گیری! بیا خودم،
یه میله بهت می دم...» می خندید.
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔻قسمت: ۶۶
فایل صوتی: حاج حسین بادپا
تقریباً سه یا چهار ماه قبل از عملیات والفجر ۸ بود. من در نهر حاج محمد بودم. بحث شناخت اروند بود.
می بایست جزر و مد اروند را اندازه گیری می کردیم. این کار، از حساسیت زیادی برخوردار بود. فرماندهان خیلی بر دقیق بودن کار تاکید می کردند. برای این کار، میله ی مدرجی را داخل آب فرو کرده بودیم. می بایست هر ربع ساعت، درجه ی آن را به تفکیک روز در دفترچه ای که بهمان داده بودند، ثبت می کردیم.
در یکی از همین ایام، نیمه های شب، نفر قبل از من نوبتش تمام شده بود. آمد مرا بیدار کرد. گفت حسین، بلند شو. نوبتته! باید بری پست بعدی.
خیلی خوابم میآمد؛ ولی بلند شدم و تو جام نشستم.
مطمئنش کردم که بیدار شده ام. او که خیالش از بیدار شدنم راحت شد، رفت خوابید.
هر کاری کردم، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. پلک هام بدجوری سنگین شده بود. همان جا نشسته خوابم برد. وقتی بیدار شدم، چشم هایم را مالیدم.
مثل آدم های گیج، دوروبرم را نگاه کردم. هیچ کس اطرافم نبود. ساعتم را نگاه کردم. متوجه شدم ۲۵ دقیقه خوابیدهام. تازه فهمیدم چی شده! حالا چه می بایست می کردم؟!
با وجود حساسیت کاری، برای این که مطمئن شوم کسی مرا ندیده، فوری چراغ کوچکی را برداشتم و به اطرافم نگاه کردم. خدا را شکر، همه خواب بودند.
خیالم راحت شد. رفتم سر پست. پیش خودم گفتم: آقای راجی و محمدرضا کاظمی، در این مورد به تکتک مون تاکید کرده بودند!
هی خودم را سرزنش می کردم. دفتر گزارش کار را برداشتم.
بر اساس تجربه ای که این چند روز پیدا کرده بودم، جای هیچ خطایی نبود.
گزارش کار شب های قبل بچه ها را نگاه کردم.
گفتم: خوب! امشب هم مثل شب های قبل، اتفاق خاصی نیفتاده! خیلی دقیق، تفاوت درجه ی آب را -که حالا بالا یا پایین یا راکد بود- در دفترچه ثبت کردم.
ساعت هم که مشخص بود. جاهای خالی را پر کردم.
طلوع صبح همان روز، توی محوطه ی باز قرارگاهی که مستقر بودیم، قدم می زدم. دیدم یک لنکروز به ما نزدیک می شود. کمی جلوتر رفتم. محمدرضا کاظمی بود. از ماشین پیاده شد. رفتم سمتش.
ادامه دارد.....
🌹@tarigh3
🔰حتی بعد از شهادتش هم تهمت میزنند....
🔹در ۸تیر جوابشان را خواهیم داد
🔹آن کاری که در حق رئیسی نکردیم در ۸ تیر جبران میکنیم ✅
#وقت_بیداری_است #شهید_جمهور
#انتخابات۱۴۰۳ #حضور_حداکثری
🌹@tarigh3
30.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴به این میگن تبیین👏🏻👌🏻
#آقایمرتضیکهرمی
🌹@tarigh3
تبلیغ عید غدیر واجب است؛
کسی که عید غدیر را گرامی بدارد،
خـداوند خطاهای کوچک و بزرگ او
را مـیبخشد، و اگر از دنیا برود،
در زمرهی شهدا خواهد بود...
+از فرمایشات امام رضا(ع)
#عید_بزرگ_غدیر
#غدیر_باید_بدرخشد
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
#حتماببینیدونشردهید 👌👌👌
برای غدیر هزینه کردن لیاقت می خواهد💎
شریک شویم با حضرت زهرا علیهاالسلام در مسیر ولایت و امامت با خرج کردن و مطلع ساختن جمیع شیعیان ✨
#به_عشق_علی♥️
استادحامدکاشانی
#غدیر_درراه_است
#غدیربایدبدرخشد 💫💫
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی کربلا....ما عرفه جا نمونیم😭
#ماروبرگردونپیشخودت ❤️🩹
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
مهربون اربابم ♥️حسین(ع)
💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫
🌹@tarigh3
قَبل اَز خواب زِمزِمِه کنیم؛
اَللَّهُمَّ اغـْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ
الَّتی تُحْرِمُنِی الْحُسَیـْنْ ...
خُدایا گُناهانی را که مَرا اَز
حُسین(ع) مَحروم میکنَد.
ببخش!
#دوریتمرامیکشدحسینجان
#دلتنگ_آغوش_حرمتم
.
مولاجانم
✨نگفته ایم و ندانی
کهچیست در دل ِما
✨کفایت است بدانی
که بی تو آشوب است...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
شبتونمهدوی
التماس دعا
🌹@tarigh3
.
#قرار_شبانه
به نیت تعجیل در فرج امام زمان عج
هدیه محضر مادر بزرگوارشون
حضرت سیده نرجس خاتون سلام الله علیها ۵ شاخه گل صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷
.#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
طبق قرارمون
تا چهلمین روز شهادت آقای رئیسی و همراهانشون
این صلوات ها را به نیابت از این عزیزان محضر مادر امام زمان عج تقدیم می کنیم 🌷
.
🌟 🌿
خدای بزرگ من،
آنجا سرزمین توست و ما از آن دوریم!
آنجا شهر توست و ما در آن غریبهایم!
آنجا خانه توست و ما در آن میهمانیم!
اما
اینجا قلب ماست که خانه توست!
اینجا قلب ماست که حرم توست!
اینجا قلب ماست که جای توست!
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل اگـر پاڪــ نباشد نمیـآید آقــا
نوع عابر بہ تمیزےِ گذر وابستہ اسٺ
گوشہ چشمے نڪند زندگےِ ما مرگ اسٺ
مثل طفلےڪہ بہ الطاف پدر وابستہ اسٺ
باید از دورے آقــا همگے دق بڪنیم
تابداند ڪہ دل ما چقدر وابستہ است
صبحتون مهدوی 💚✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
نامہ ای دارم ز دل از درد و اندوه و بلا
قاصدم باد صبا و مقصدش ڪرب و بلا
نامہ ام روزی رسد گر دسٺِ عباسِ علی
مےنویسد در جوابش از برایم کربلا
صبحتون حسینی ♥️
🌹@tarigh3
❇️ آیت الله انصاری همدانی :
📢 بالاترین مقامی که برای انسان در قرآن ذکر شده است ، مقام لقاءالله است و خداوند شرط وصول بدین مقام را در دو چیز می داند :
1⃣ عمل صالح
2⃣ پاک گرداندن قلب از شرک
🌹@tarigh3