غصه نخوريا، یهو میبینی خدا برات دری رو باز میکنه که تو حتی اون درو نزده بودی...
بده نوکرت شهید نشه.mp3
2.54M
🇮🇷 #راه_همان_است_و_مرد_بسیار...
🥀مگه میشه نوکرت بمونه و شهید نشه...
💔پ،ن؛چند دقیقه صدای مداحی شهید مظلوم آرمان علیوردی رو بشنویم و بپاس جانفشانی و غیرت این شهید عزیز فاتحه ای بخوانیم.️
17.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توصیه به خانمها و آقایون
#دکتر_عزیزی
ㅤ
اللهُم خير الأمور، خير الأشخاص، خير الأيام
خدایا بهترین چیزها، بهترین آدم ها، بهترین روزها لطفا...🌸
مردانعاشق[♥️]
مشقعشقمینویسند
بیعشقنمیتوانبههیچجنگیرفت..
#شهیدانه
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 مگیل / ۴۴ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ حال و روز سامی غمگینم کرده بود. می
🍂 مگیل / ۴۵
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
سامی میخواهد به محافظ کرد قول دلار بدهد که او خودش پیش دستی می کند. پول هایت را برای خودت نگه دار فقط تا با من هستید فکر فرار به سرتان نزند. یک روز تمام راه رفته بودیم وقتی به باغ رسیدیم خسته و گرسنه بودیم. بچه ها هنوز توی طویله بودند استقبال گرمشان امیدوارمان کرد؛ بخصوص سامی را خیلی تحویل گرفتند، چراکه با وجود او به همه خوش میگذشت. جالب بود که سامی خودش زیاد اهل خورد و خوراک نبود اما کردها با پول پدرش، غذای گرم و تنقلات جورواجور تدارک میدیدند.
به محض ورود ما دوباره تلویزیون به راه افتاد. استوار سرش را میان ما آورد و
گفت: راستی راستی شما رفتید ترکیه و برگشتید؟
سامی با بی رغبتی گفت: آره، اما بدون شما اصلا خوش نگذشت. مرد حسابی تا آنجا رفتید و برگشتید دست از پا درازتر؟!
- چه کار میکردیم.
- خوب بهترین موقعیت برای فرار بود.
- کجا فرار میکردیم؟!
- می رفتید پیش پلیس اینترپل ماجرا را تعریف میکردید
سامی دست روی دست زد و گفت « ! راست میگوییها!» احساس کردم که میخواهد استوار را سر کار بگذارد. برای همین وسط حرفشان پریدم
- فرار کردیم اما خیلی دیر
- یعنی چه؟!
- وقتی وارد کردستان عراق شدیم فرار کردیم
- بابا شما عجب آدمهای کم عقلی هستید عقل کل در ترکیه هم که فرار میکردیم باز ما را تحویل همینها میدادند.
اینها بیشتر از ما با پلیس رفیق اند.
استوار بعد از کلی یکه به دو کردن تازه متوجه میشود که من حرفهایش
را می شنوم
- ای والله تو داری میشنوی؟!
همه میزنند زیر خنده سامی میگوید «ماشاء الله» به این هوش و حواس.
- خدا را شکر پس رفتنتان بی نتیجه نبود راستی چشمت چی شد؟ آن را دیگر گفتند باید یک توک پا بیایی آمریکا برایت درست کنیم. ان شاء الله سفر بعدی باهم میرویم.
استوار از ته دل فریاد میزند: «ان شاء الله»
آن شب با همه خستگی تا دیروقت بیدار بودیم و صحبت میکردیم. بچه ها به افتخار گوشهای من که حالا شنوا شده بودند یک جشن خودمانی ترتیب دادند و هرکس هر هنری داشت رو کرد. استوار برایمان لزگی رقصید. سرباز بیرجندی که با قوطی حلبی و تنه درخت تنبور درست کرده بود برایمان ساز زد و خلبان عراقی هم برایمان عربی خواند که البته به دلیل لحن غم انگیزش وسط کار طبق معمول عکس خانواده اش را درآورد و زد زیر گریه. دیگر نفهمیدم که بین أن تصنیف عربی ناسزایی چیزی هم نثار کسی کرد یا نه!
🌹@tarigh3