♡
وقتی به طبیعت نگاه میکنم و میبینم
که هر موجـودی به انـــدازه نیازش روزی
میگیرد،آرامش عجیبی به دلم مینشیند.
میفهمم که خداوند فراموشم نخواهد کرد
🌹@tarigh3
این که گناه نیست 01.mp3
17.82M
#این_که_گناه_نیست 1
✴️ ساختارِ گُنــــاه
یه چیز عجیب و غریب نیست!
فقــط؛
یکی از چهار حمله ی شیطانه!
✅اگر بتونی، این حمله رو
با انواع ترفندهاش بشناسی؛
راحت میتونی جلوش، بایستی
🌹@tarigh3
🧕خواهرم، خواهر مسلمانم؛
تبسم آرام روی لبت را ببینم
یا دو پای قطع شدهات را؟😐
حجاب کاملت را ببینم
یا درد کشیدنهایت را؟😐
✓چرا نگاه تو با نگاه من فرق دارد؟
آخر
🔹من با کمترین دردی، اخمهایم در هم میرود و فریادم به آسمان بلند میشود و خشم و عصبانیت در چهرهام موج میزند!!
🔹من با کمترین سختی و مشقتی، حجاب از سرم کنار میرود و عمل به دستورات خدا برایم معنایی ندارد!!
🔹من خنده و تبسم را فقط در اوج آسایش و امکانات، به کار میگیرم!!
✓چرا نگاه تو با نگاه من فرق دارد؟
آخر
🔹من و کشورم در اوج امنیت و آرامشیم
و تو و کشورت در اوج ناامنی و اضطراب!!
🔹من و خانوادهام مدتهاست که در کنار همیم و چه بسا تو و خانوادهات..!!
🔹من در هفته انواع غذاها و خوراکیها را تجربه میکنم و تو برایسحریات اندکی جوشانده و نان نصیبت میشود!
🤔چرا اعتراض نمیکنی؟
🤔چرا حجاب از سر بر نمیداری؟
🤔چرا از کشورت فرار نمیکنی؟
🤔چرا با رسانهها از بی عرضگی مسئولینت نمیگویی؟
🤔چرا خسته نمیشوی؟
🤔چرا دست از قدس و نماز و روزه نمیکشی؟
🤔چـــرا؟؟🤔
☺️میدانم چرا!
✅چون ایمان داری!
✅چون به خدایت اعتماد و به وعدهاش ایمان داری!!
🌹خوشا به حالت خواهرم
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 بی آرام / ۲ برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی روایت زهرا امینی
🍂
🔻 بی آرام / ۳
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
روایت زهرا امینی
بقلم، فاطمه بهبودی
•••━🌼🍃━━━━━━━━•••━
چهار روز از زندگی مان گذشته بود که اسماعیل گفت: "دختردایی یه چیزی بگم، ناراحت نمیشی؟"
- نه
- دوستام زنگ زدهان، باید برم منطقه
- من هم با خودت ببر.
خندید
- دارم میرم منطقه جنگی، چطور تو رو با خودم ببرم.
- حداقل من رو ببر اهواز که بهت نزدیک باشم.
- اگه اونجا امن بود که مامانم نمی اومد اینجا خونه بگیره.
زدم زیر گریه. حالا گریه نکن کی گریه کن! اصلا دوست نداشتم لحظه ای از من جدا شود.
فکر میکردم اگر برود، دیگر نمی بینمش؛ انگاری دیگر برای من نیست و از دستش میدهم.
دید اشکهای من تمامی ندارد. گفت:
- پاشو لباسات رو عوض کن؛ بریم بیرون دوری بزنیم.
از خدا خواسته بلند شدم و لباس پوشیدم. هوای اصفهان بهاری و مطبوع بود. قدم زدن با او که دنیایم شده بود، ذوق و شوقم را بیشتر میکرد. من که دختر شادی بودم و در لحظه زندگی میکردم موضوع رفتنش یادم رفت. سر صحبت را باز کرد:
- می دونی حضرت زهرا چند سالگی شهید شد؟
من هم که طوطی وار این ها را می دانستم گفتم: "هجده سالگی" گفت:
- نام حضرت زهرا رو داری؛ میخوام که صبر خانوم رو هم داشته باشی! اینا الگوی دین و دنیای ما هستن. زد به صحرای کربلا و صبر زینب (س). آن روز فهمیدم توکلش به خداست و توسلش به حضرت زهرا. نام بانو از زبانش نمی افتاد. نمی دانم در حرف های اسماعیل چه بود که آتشم را نشاند و آرامم کرد. قول دادم صبوری کنم تا برگردد. دیگر گریه نکردم. دلم نمی آمد دلش را بشکنم و ناراحتش کنم. خاطرم را جمع کرد که برایم پیغام میفرستد و هر یک از دوستانش که آمدند نامه ای برای من همراهشان میکند.
اسماعیل که رفت انگار رنگ و لعاب خانه را با خود برد. دیدم چه اتاق کوچکی داریم؛ اصلاً چه خانه نقلی و جمع وجوری ! تا قبل از آن انگار در قصری بی در و پیکر زندگی میکردم و خدم و حشم به من کُرنش میکردند. از وقتی اسماعیل رفت، کارم شده بود دعا کردن برای رزمنده ها. خواب و خوراک نداشتم. روزها به سختی میگذشت.
حاج خانم سرگرم کارهای خیاطی اش بود. نسرین خانم، بعد از دوره درمان شش ماهه در تهران به اصفهان آمده و در بیمارستان بستری بود. امیر در جبهه و ندا و نادیا هم مشغول درس و مدرسه بودند.
از اسماعیل خبری نبود. نه خودش آمد نه پیامی فرستاد؛ در حالی که همه وجودم اسماعیل را صدا میزد. یک روز طاقتم تمام شد. رو کردم به حاج خانم و گفتم: به خدا دیگه نمیتونم تحمل کنم. می خوام برم اهواز پسر عمه رو ببینم. حاج خانم سر چرخاند به حاجی آقا و گفت:
- ببین عروست چی میگه حاجی آقا، با دلم راه آمد، بلیت اتوبوس گرفت و راهی شدیم. در خانه حاج خانم را که باز کردند نزدیک بود از ترس پس بیفتم. سوسکهای بزرگی توی خانه پرواز میکردند! من که تا آن روز سوسک پرنده ندیده بودم داشتم زهره ترک میشدم. گفتم:"حاج خانم اینا دیگه چیان؟" گفت: "به اینا میگن بتُل. ما که نبودیم بیشتر شده ان" آن قدر که از سوسکها وحشت داشتم از حمله عراقیها نمی ترسیدم. حاج خانم گفت: «زهرا، اسماعیل می آد به خونه سرمیزنه. من کفشات رو قایم میکنم که ندونه اومدی، اصلاً بذار بگم زنت رو نیاورده یم.» گفتم باشه. فردای آن روز دم دمای ظهر، اسماعیل کلید انداخت به در خانه و آمد. چشمش که به حاج خانم افتاد رویش به لبخند بازشد.
- ا... مامان شما کی اومده اید؟
حاج خانم گفت:
- تو که بدقولی کردی و نیومدی! ما که هیچی؛ دلتنگ تازه عروست نشدی؟ گفته بودی زود میآی.
اسماعیل گفت:
- دشمن فشارش رو بیشتر کرده، نمیتونستم ول کنم بیام، زهرا چطوره؟
حاج خانم خودش را به آن راه زد:
- چه می دونم، زهرا رو میخواستی باید خودت می اومدی بهش سر میزدی. من که زنت رو نیاوردم. به من چه! زنت رو میخوای برو اصفهان، خودت برش دار بیارش.
اسماعیل خنده اش گرفت. انگار دست ما را خوانده بود. حاج خانم گفت: "ای نامرد! سر تو نمی شه کلاه گذاشت."
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم بامزه بود
مکالمه جالب زن و شوهر ایرانی وقتی موشکهای سپاه رو میبینن😃
🌹@tarigh3
پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت
محنت نکش از غیر و پروبال خودت باش
- اقبال لاهوری
♦️سالگرد عملیات حماسی #طوفان_الاقصی
هدیه به ارواح مطهر همه حماسه سازان مبارزه بارژیم جعلی صهیونیستی
صلـــــــــــــــوات🌷🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُم
🌹@tarigh3
🌿🌸🍃🌿🌸🍃
این متن چقدر قشنگه 👏
گاهی اوقات بر سر راه آدمیزاد
آدم هایی قرار می گیرند
که فراتر از یک دوست معمولی هستند؛
که می شود با آن ها به هر چیزی بخندی
دوست هایی هستند در زندگی
که بی دغدغه می شود بدون نقاب بر صورت با آنها معاشرت کرد؛
می شود یادت برود که میزبانی یا مهمان!
جایی که هستی خانه اوست یا خانه خودت!
حتی می شود ناگفته های دلت،
آن هایی که جرأت گفتنش به خودت را هم نداری، بهشان بگویی
و …
مطمئن باشی می شنوند و نشنیده می گیرند!
چقدر خوبند این آدمها
و چقدر همه ما نیاز داریم
به حداقل یکی از آنها…
🔸 امیدوارم تو زندگیتون از این آدما
داشته باشید رفقا 🙏🌸
🌹@tarigh3
داشتن باور مثبت
همچون آب دادن
به یک دانه است
در ابتدا چیزی
مشخص نمیشود
ولی بعد از مدتی
میوه باور مثبت تان
را خواهید دید ....🌸🍃🌺
🌹@tarigh3
چندیست خو گرفته
دلم با ندیدنت
عمری نمانده است
الهی ببینمت ...😔
#امام_زمانم
به قول #شهیدآوینی:
"ما یافتیم آنچهرا که دیگران نیافتند،
ما همه افقهای معنویترا
در شهدا تجربه کردیم؛
عشق را هم
امید را هم
کرامت را هم
شجاعت را هم
عزت را هم...
و همه آنچهرا که دیگران جز در مقام شهادت نشنیدهاند ما به چشم خود دیدیم!"
🌹@tarigh3
وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا
و همین بس که خداوند حافظ و مدافع (انسان) باشد...
احزاب _ ۳
#مهربانخدایِمن
🌹@tarigh3
🔅امامرضاعلیهالسلام فرمودند:
به خدا سوگند،
چشمانِ شما به #مهدی نمیافتد،
مگر اینکه آزمایش شده
و #خالصسازی شوید، و از یکدیگر
#متمایز شوید، تا جایی که از شما نمیمانند
مگر بسیار #کمیاب و #کمیابترین و #نادرترین!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
شبتونمهدوی
التماس دعا
.
🌟 🔹
خدای مهربانم!
این من و این هزاران راهی که پیش روی غافل من است!
این تو و این هزاران نجاتی که در دستان هادی توست!
پس مرا به همان راهی که بندگانت را هدایت میکنی، سر به راه کن!
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا بیا و با قدمی گرم و مہربان
قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن
صبر و قرار رفته ز دلہای عاشقان
با دسٺ عشق آتش دل را صبۅر کن
صبحتون مهدوی 💚🌤
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3