eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
656 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃 تهش میرسی به خدا پس از همون اول دلتو بسپار بهش✨ 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ زیبا رو ببینید و کیف کنید😍 من که از ذوق ۲۰ بار دیدمش اینم برای شادشدن قلبهاتون😍
Copy of چرایی کمک به محور مقاومت - حجت الاسلام راجی.m4a
5.28M
🎙صوت پخش زنده سخنرانی حجت الاسلام راجی، با موضوع فناوری پاسخ به شبهات و با رویکرد "چرایی کمک به محور مقاومت" چگونه واجب فوری حمایت از حزب‌الله را انجام دهیم؟ ♾حجم تقریباً ۵ مگابایت
⭕️ دلنوشته دختر شهید رئیسی امروز داشتیم یک دسته از دارو ها را جابجا می کردیم. مامان گفتند ببین روی این کرم ها چی نوشته بلند خواندم کرم ترک پا ، کرم ....، ... دلم تکان خورد دیدم مامان زیر دست هایشان بی صدا گریه می کنند. مدت زیادی بود که به خاطر سفر های زیاد و پشت هم و سفر با ماشین تو جاده های سخت زانو های بابا درد های زیادی داشت . گاهی حتی نشستن در نماز براشون سخت میشد . به زحمت نماز می خواندند. این هفته های قبل از شهادت درد پا اذیت می‌کرد. یک دکتری آمده بود چسب درد زده بود . نمی دونم چسب درد رو بد زده بود، چسب بد بود یا پوست حاجاقا خیلی حساس بود که اطرافش پر از تاول شده بود. کار به اورژانس و پانسمان و...کشید. من با شنیدن این خبر خیلی بهم ریختم. از تصور دردی که می کشند خیلی اذیت بودیم. حساسیت فصلی پوستی هم اضافه شده بود . پاشنه پاشون ترک میزد. این همه کرم برای همان بود. وقتی می رفتند تبریز هنوز پاشون پانسمان داشت. پوست حساس لطیف و پانسمان و تاول ها همه در چند ثانیه سوخت . بعد تر ها فهمیدیم بخشی از پای ایشان در ورزقان جا مانده بود و دوستانمان همانجا به خاک سپرده اند. پیکر اربا اربا سهم روضه های شب هشتم محرم بود برای حاجاقا.... ما را بخرد کاش 💔
🌹』تخلیه چاه، گاهی می توان نفْس شکن باشد. 📝』د ست‌شویی‌های اردوگاه حالت مخزن داشت. هر وقت پر می‌شد، با ماشین مخصوص، تخلیه می‌کردند؛ اما این‌بار دیوارهای کنار دست‌شویی ریخته بود و امکان تخلیه با ماشین نبود. برای مرمت دیوار، باید چاه تخلیه می‌شد. از طرفی هیچ دست‌شویی دیگری برای استفاده بچه‌ها نبود. برای تعمیر هم چند نفر کارگر آورده بودند؛ ولی باید چاه تخلیه می‌شد. بعد از نماز ظهر بود. یکی از مسئولین لشکر آمد و گفت: «چند نفر نیروی از جان‌ گذشته برای تخلیه چاه دست‌شویی می‌خواهیم». هر کس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت: «پیف پیف! چه کارهایی از ما می‌خوان». دیگری می‌گفت: «ما آمدیم بجنگیم، نه این‌که چاه تخلیه بکنیم». رفتیم برای ناهار و بعد از ناهار هم مشغول استراحت شدیم. با خودم می‌گفتم آیا کسی حاضر می‌شود برای تخلیه چاه داوطلب بشود. هر کس این کار را بکند از نفس خودش را شکسته. با خودم گفتم تا بچه‌ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دست‌شویی‌ها ببینم چه خبر است. وقتی آن‌جا رسیدم، خیلی تعجب کردم. عده‌ای از بچه‌های گردان ما مشغول کار شده بودند. شمردم شان. ده نفر بودند. اول آن‌ها محمد تورجی بود، بعد رحمان هاشمی. تا غروب مشغول کار بودند و دست‌شویی‌های اردوگاه را همان روز راه انداختند. بعد همگی به حمام رفتند. نمی‌دانم چرا آن روز اسامی آن ده نفر را نوشتم و با خودم نگه داشتم. سه ماه بعد، درست بعد از عملیات کربلای ده، وقتی‌که به آن اسامی نگاه کردم، دیدم همه آن ده نفر یکی پس‌ از دیگری شهید شده بودند. گویی این کار آن‌ها و این شکستن نفس، مهر تأییدی بود برای شهادت‌شان. راوی: یکی از هم رزمان شهید 🌷 یــاد شــهدا بــا صــلــوات🌷
علامه امینی فرمودند هرکس بعد از صلوات بگوید وعجل فرجهم من او را در  ثواب نوشتن" کتاب الغدیر" شریک میکنم.. اللهم صل‌علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم
خدایا ببخشید که انقد واسه مردم زندگی میکنیم...!
خدایا اون کلید قشنگ رو برسون که از هجوم این همه قفل به ستوه اومدیم...
enc_17240062230869297708897.mp3
11.15M
نوای حسین سید فاقد الموسوی مناجات با امام حسین علیه السلام
همیشه منتظر بهترین ها باش زندگی هنوز برای ما اتفاقات زیبا کنار گذاشته 😍 ‌🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش میشد زندگی تکرار داشت . . . لااقل تکرار را یکبار داشت . . . ساعتم برعکس میچرخید....و من برتنم میشد گشاد این پیرهن . . .  آن دبستان ، کودکی ، سرمشق آب . . .  پای مادر هم برایم جای خواب . . .  خود برون میکردم از دلواپسی . . . دل نمیدادم به دست هر کسی . . .  عمر هستی ، خوب و بد بسیار نیست . . . حیف هرگزقابل تکرار نیست! ! ! 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
66.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥تنها شرط قبولی اعمال ما در مسیر ولایت امام زمان عجل‌الله قرار گرفتن است. 🔰اگر اعمال عبادی ما و هَیئات ما ، آن نور الهی را در ما گسترش نداده باشند ، جایگاه عقلی و فهم و شناخت از مسیر بندگی برای ما ایجاد نکرده است . 💠 شرط معرفت به خدا معرفت و تبعیّت از امام زمان عجل‌الله است . 👇👇👇 🌸 امام محمد باقر علیه‌السلام فرمودند : اگر کسی نسبت به معرفت و شناخت و همراهی با ولیّ زمان خود در جهالت باشد ؛ چه در عبادات مختلف باشد چه در زنا کردن فرقی ندارد و این رمز عبودیت است ، معرفت نسبت به ولیّ زمان . 🎤سخنران : حجةالإسلام عالی
دریافتم که تو رفاقت باید تعادل رو حفظ کرد و به طور کلی نباید روی هیچ کسی خیلی تکیه کرد. در کارهایمان به یکدیگر محتاجیم چون انسان موجودی ست اجتماعی، ولی دیگران تکیه گاه ما نیستند و نیاید این وابستگی و تکیه گاه بودن به وجود بیاید. به دوستتان وقت بدید، شاید شرایط خاصی دارد یا شرایط خاصی برایشان بوجود آمده باشد.🌹 خلاصه گریزی نداریم از اجتماعی بودن،اگر میخواهید تو رفاقت موفق باشید و خیلی اذیت نشید،سطح توقع و انتظاراتتون رو پایین بیاورید.☘️ 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 بی آرام / ۵ برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی روایت زهرا امینی
🍂 🔻 بی آرام / ۶ برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی روایت زهرا امینی بقلم، فاطمه بهبودی •••━🌼🍃━━━━━━━━•••━ خیلی از حسینیه دور نشده بودیم که موتور قارقاری کرد، بعد انگار یک نفر من را گرفت و پیچاند و پرت کرد روی زمین. اسماعیل با دستپاچگی موتور را که روی زمین افتاده بود و بنزینش می‌ریخت، رها کرد و دوید طرفم. دست و پایم را تکان داد و گفت: «خوبی؟» گفتم: "خوبم. فقط بدنم یه خرده کوفته شد." راستش را نگفتم. داشتم از درد و ترس قالب تهی می‌کردم. نالیدم. اصلا نفهمیدم چی شد! رویش را نداشتم که سرم را بالا بگیرم و نگاهش کنم. چادرم را، که لای چرخ دنده ها رفته بود، نشان داد و گفت:" چادرت رفته لای چرخ. پیچیده و زمینت زده." بدنم جوری درد گرفته بود که نمی توانستم بلند شوم. نیم ساعتی طول کشید تا حالم جا آمد و مردم خیابان طالقانی دورم را خلوت کردند. اسماعیل از یک مغازه‌دار مقداری آب گرفت تا چادرم را تمیز کنم. اما روغن جوری به خورد پارچه رفته بود که خیال بیرون آمدن نداشت. رد زنجیر چرخ روی چادر مانده و سوراخش کرده بود. وقتی رسیدیم خانه مامان گفت چی شده؟ چرا رنگت پریده؟ گفتم: "هیچی! چمه؟ خوبم." سری تاب داد و گفت: "تو یه چیزی‌ت شده!" - نه هیچیم نیست. اسماعیل رو کرد به مامان و ماجرای زمین خوردنم را تعریف کرد. حاج خانم عصبانی شد: - دختری که خیره سر باشه و حرف گوش نکنه می‌شه !این! حالا اگه بلایی سرت اومده بود باید چیکار می‌کردیم؟ تا پلک به هم زدیم عید شد. دوازده روز از فروردین ماه ۱۳۶۱ رفته بود که دخترم به دنیا آمد. اسماعیل گفت: «اسمش رو فاطمه بذاریم؟» گفتم: "اگه میگی خوبه من حرفی ندارم فاطمه" وقتی به دنیا آمد سرحال بود. سه کیلو وزن داشت. اما هر چه می‌گذشت بی رمق می‌شد و وزن کم می‌کرد. بردیمش پیش دکتر قدیری که در خیابان نادری مطب داشت. دخترم را معاینه کرد و شربت های تقویتی و مولتی ویتامین داد. بهتر نشد. دوباره دکتر بردم. گفتم: «هر چی می‌گذره این بچه لاغرتر می‌شه.» گفت: «حتماً شیرت کمه. بهش شیر کمکی بده» شیرم خوب بود ولی برایش شیر کمکی گرفتم. فاطمه انگار چوبی خشک شده بود که روی آن پوستی کشیده بودند. تیرماه ۱۳۶۱ عملیات رمضان انجام شد. اسماعیل فرمانده نبود و با گردان نور به جبهه نرفته بود. با صادق مروج و عبدالله محمدیان و رحیم خزعلی همراه شده و به عنوان نیروی گردان دیگری رفته بودند. سی و یکم تیرماه از بیمارستان زنگ زدند و به حاج خانم خبر مجروحیت اسماعیل را دادند. دلم هری ریخت و توی دلم خالی شد. بعد از مجروحیت در خرمشهر، تا آن روز جراحت سختی برای اسماعیل پیش نیامده بود. حاج خانم گفت: تو بچه شیری داری. بمون کنار بچه ت. من میرم بیمارستان. فاطمه چهارماهه بود و اصرارم بی فایده. چند روز بعد حاج خانم و اسماعیل به خانه آمدند. اسماعیل تعریف کرد عراقی‌ها به نیروهای ما تک زدند. چراغ خاموش با تانکها آمدند. ما پشت خاکریز بودیم، یک دفعه دیدم تانکی بالای سرمان است و دارد می آید روی ما. داد زدم فرار کنید. مروج و خزعلی، که بالای خاکریز بودند، زیر چرخ های تانک رفتند و شهید شدند. عبدالله در رفت. پای چپ من زیر شنی تانک رفت. اشهدم را گفتم. داشتم بی هوش می شدم که فاطمه آمد جلوی چشمهایم. دلم برای دخترم سوخت. خدا وابستگی ام را دید و من را نبرد. توی بیمارستان چشم باز کردم. فهمیدم عبدالله مسیر زیادی من را به دوش گرفته و به عقب رسانده بود. اگر عبدالله نبود، حتماً اسیر می شدم. نازک‌نی پایش از بین رفته بود. پایش را گچ گرفته بودند و نمی توانست درست راه برود. مدتی در خانه ماند و استراحت کرد. دوستانش به عیادتش می آمدند و گچ پایش پر شده بود از نقاشی و یادگاری های دوستانش. از شهادت مروج خیلی ناراحت بود. در محله آخر آسفالت هم‌بازی بودند و در مسجد امام رضا بیشتر با هم اخت شده بودند. در جبهه به شانه به شانه هم کار می‌کردند و در عملیاتهای بیت المقدس و فتح المبین جانشینش بود. همیشه می‌گفت:"سید صادق بچه سربه زیر و خوبی بود." هر چند اسماعیل از بستر بیماری بلند شد، درد پا همچنان با او بود و تا مدت ها می‌لنگید. دوباره اسماعیل به جبهه رفت و روز از نوروزی از نو. 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی تضرع کنید، دعا بخوانید ما دعای غیرمستجاب نداریم وعده الهی است و بدانید اگر مستجاب نشد بهترش را میدهند و یا بلایی دور میشود، این باطن دعا است. -استادانصاریان - .
نُحنُ کَهفٌ لِمَن اِلتَجَأ إلَینا ؛ ما پناهگاهیم برای هرکسی که به ما پناه آوَرَد . - امامحسنعسکری(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 چرا دست به هر کاری می‌زنم پیش نمیره ؟ همه کارام پر از موانع و گره‌های متعدده ! |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا