من به این جمله ایمان دارم
خدا هیچ وقت دیر نمیکنه هر چیزی رو توی زمان درستش بهت میده
شرطش اینه اول اعتماد کنی بهش، دوم اینکه صبر داشته باشی ...
🌹@tarigh3
گاهی اونی که آدمو بی تاب میکنه، دلتنگی نیست....
بی خبریه...
اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمه 🌸
🌹@tarigh3
آدم که تب میکند کفارهی گناهانش است!
ناراحت نشوید از اینکه مریض شدید، شکوه نکنید
فایدهی مریضی این است که گناهان را نابود میکند!
آیت الله مجتهدی
🌹@tarigh3
AudioCutter_01 Be Vaghte Shaam (1403-07-13) Masjed Shahid Beheshti(3).mp3
3.75M
🔸روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
* وقتی که علمدار لشکر زمین میخورد...
✔️ رهبر معظم انقلاب: من به جد برای سید حسن نصرالله عزادارم...
#امام_حسین #کربلا
استاد #امینی_خواه
🌹@tarigh3
🌟🌿
خداوندا! محبوبم!
به تو امید دارم که دلم را دریابی.
من کمی از بهشت ایمان به تو را چشیدم، کاش هرگز از آن بیرونم نکنی.
من از ظلمت دنیای بدون تو میترسم.
🌹@tarigh3
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ور نه عشق تو کجا، این دل بیمار کجا
کاش در نافلهات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا، عبد گنهکار کجا
صبحتون مهدوی 💚🌤
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
هرچند که مسکین و تهیدستم من
از سُکر سلام بر شما مستم من
گویند سلام مستحب است، آری
مشتاق جواب واجبش هستم من
💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ
صبحتون حسینی ♥️💫
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ میگن ظریف خسته بود استرس داشت بعد از جلسات خسته کننده باهاش یهویی مصاحبه کردن که گفت «ول کن بابا..»
ولی ما یه حاجی داشتیم بعد از مهم ترین جلسه سخنرانی و با کلی استرس، زمانی که تندتند قدم میزد این حرفا رو راجع به #حاج_قاسم زد!
به خدا که تکرار نمیشی حاج آقا....
#دلم_برای_رئیسی_سوخت
#رئیسی_مظلوم
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸باران کرامت خدا می بارد
🎉نور از نفس فرشته ها می بارد
🌸صد دسته گل محمّدی باز امشب
🎉بر صحن و سرای سامرا می بارد
🌸 ولادت با سعادت
🎉امام حسن عسکری (علیه السلام)
🌸به پیشگاه امـام زمـان عج
🎉و شمـا خوبان مبـارک بـاد
🚨🚨تصاویری از حضور محمدباقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی در محل حمله تروریستی رژیم صهیونیستی در ضاحیه بیروت
خدایا مارو ببخش، انقدری که از بقیه خجالت میکشیم، از شما خجالت نمیکشیم...
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ محل نگهداری پیکر مطهر سید مقاومت ...😔🥀
#شهید_سید_حسن_نصرالله 💔
👇
🌹@tarigh3
بدونتعارف.. ✌🏻
اگهکسی تو کُما باشه؛
خانوادش همه منتظرن کهبرگرده...
خیلیامون توکمای گناه رفتیم؛
اَهل بِیت منتظرمونند...
شُهَدا منتظرمونند...
وقتشنشدهکہ برگردیم؟!😔
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 بی آرام / ۹ برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی روایت زهرا امینی
🍂
🔻 بی آرام / ۱۰
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
روایت زهرا امینی
بقلم، فاطمه بهبودی
•••━🌼🍃━━━━━━━━•••━
امیر سه ساله بود که از گوشه و کنار به ما میگفتند بچه تنهاست و بهتر است برایش یک هم بازی بیاورید. فاطمه چهارساله ام نه می توانست حرف بزند نه تکان بخورد. خودم به او غذا میدادم و جایش را عوض میکردم. شیرین زبانی و کارهای بامزه پسرم من را برای بارداری سوم تشویق می کرد.
همچنان بیشتر روزهای عمر اسماعیل در جبهه میگذشت. گه گاه برایم نامه مینوشت و از دلتنگی بیرونم میکشید. قبل از عملیات والفجر هشت وقتی در منطقه فاو بودند، نامه ای برایم فرستاد. در نامه مثل همیشه، به من ابراز علاقه کرده و خواسته بود مواظب بچه ها باشم. آن نامه با کُناری (میوه درخت سدر) که از منطقه چیده و با کاغذ همراه کرده بود لطف دیگری داشت. بعد هم که برگشت لباسی عربی برایم آورده بود. گفتم «پسرعمه، این رو از کجا خریدی؟» تعریف کرد یکی از بچه ها پیدا کرده است. گفتم: «خب مال مردمه راضی نیستن.» گفت مسئله اش را پرسیده و چون غنیمت جنگی است ایرادی ندارد.
ماه رمضان ۱۳۶۵ بود و نزدیک وضع حملم. اسماعیل گفت: «برای زایمانت بریم اصفهان پیش مادرت باشی بهتره.» و من را در بیمارستان سعدی اصفهان بستری کرد که بیمارستانی خصوصی بود. چیزی به زبان نمی آورد؛ اما معلوم بود نگران است فرزند سوممان هم مثل فاطمه باشد. من اما خیالم راحت بود، میگفتم: «خدا رو شکر امیرم سالمه ان شاء الله این فرزندم هم مثل امیرم می شه. طفلک فاطمه م به خاطر موشک بارون اون طور شد.» بیستم تیرماه دخترم به دنیا آمد. اسماعیل نامش را معصومه گذاشت. بعد از زایمان پیش پزشکم رفته و گفته بود که فرزند اولمان معلول به دنیا آمده و می خواهم این دخترم از هر لحاظ چک و معاینه شود. چند دکتر بالای سر بچه ام آمدند و معاینه اش کردند. همه گفتند بچه تان سالم است. خیالمان که راحت شد من را از بیمارستان مرخص کرد. به خانه که برگشتیم باز هم اسماعیل آرام و قرار نداشت. مدام دوروبر معصومه می پلکید و او را وارسی میکرد. سومین روز تولد دخترم بود که گفت: «دختردایی یه چیزی بهت میگم ناراحت نشی!» گفتم: «چی می خوای بگی؟» گفت: «فکر کنم معصومه داره مثل فاطمه میشه.»
گفتم: «نه پسرعمه! فکر نمیکنم.»
- ملاج این بچه هم داره سفت میشه.
به سر دخترم دست کشیدم کمی سفت شده بود. دنیا روی سرم خراب شد. به مامان گفتم میخواهم حمام کنم. رفتم حمام و زدم زیر گریه. اسماعیل گفت: «نمیذاریم معصومه مثل فاطمه بشه. در حق فاطمه کوتاهی کردیم باید زودتر میبردیمش تهران تو که دست تنها بودی کسی هم نبود راهنماییمون کنه. برای معصومه هر کاری از دستم بربیاد انجام میدم تا بچه مون خوب بشه.»
از روز سوم تولد دخترم معصومه، ما توی بیمارستان و مطب دکترها بودیم. همان روز او را بردیم بیمارستان. پزشک سیتی اسکن نوشت. اصفهان آن دستگاه رادیولوژی به خصوص را نداشت. باید از بیمارستان های تهران وقت میگرفتیم. آنجا هم به قدری مجروح جنگی توی نوبت بودند که وقت به ما نمیرسید. یک پایمان تهران بود یک پایمان اصفهان. وقتی سیتی اسکن آماده شد، معصومه یک ماهه شده بود. او را پیش دکتر جاویدان بردیم. میگفتند بهترین پزشک مغز و اعصاب اصفهان است و میان مردم اسمی در کرده بود. پزشک جواب سیتی اسکن را دید و گفت: باید عمل بشه. وقتی یکی دو ماهه شد و یه کم جون گرفت بیاریدش. حاج خانم پیش دکتر پدرام رفت که نسبت فامیلی با حاجی آقا داشت. او گفت این فرزند پسرتان هم مثل دختر اولش عقب مانده است و نمی شود کاری برایش کرد. این عمل هم هیچ فایده ای ندارد. اما اسماعیل گفت: «دکتر تهران گفته این مشکل با عمل بر طرف میشه حالا که بیماری معصومه رو زود فهمیدیم عملش کنیم؛ ان شاء الله که خوب میشه.» انگار هر دو عذاب وجدان داشتیم و با این کار میخواستیم جلوی فاجعه را بگیریم.
دخترم معصومه، دوماهه بود که زیر تیغ جراحی رفت. سرش را از این گوش تا آن گوش شکافتند. دکتر میگفت بچه زیر عمل سه بار رفت و ما او را برگرداندیم. بعد از پانزده روز، معصومه را از بیمارستان مرخص کردند. میخواستیم برگردیم خانه خودمان. دکتر گفت: «بذارید ده پونزده روز از جراحی بگذره، فعلاً نباید زیاد تکونش بدید.» وقتی برگشتیم اهواز، معصومه سه ماهه شده بود. دکتر گفته بود سر ماه بچه را بیاورید برای معاینه.
🌹@tarigh3