eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ یمنی ها از سلاح جدید به نام القرعه رونمایی کردند! یک زیردریایی انتحاری... ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ علی برکت الله منتظر یاران‌یمانی... 🌹@tarigh3
‹‏آرزوی شهادت داشتن با آماده ی شهادت بودن خیلی فرق میکنه› 🌹@tarigh3
به کسانی که افتادن ما را انتظار می‌کشند بگویید که ایستادگی ما💪 از عمر آنان (🇮🇱)طولانی تر است... 🌹@tarigh3
°🍃° مَا تَسقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إلّا يَعْلَمُها نگران‌ نباشید؛ خدایی که آمارِ تک تک برگ‌های عالم را دارد از احوال‌شما هم خبردار است وَاصْبِـــرْ لِحُكْـــــمِ رَبِّــــكَ ...💜 🌹@tarigh3
هم 💚 هم ❤️ هم 💚 و در آخر هم شـهادت 💔 نمره برخی بیش از حد ۲۰ است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 اسم من مهرسا جهاندیدست 🔻 مهرسا جهان‌دیده امروز در مراسم تشییع پدرش آخرین لحظات حضور پدر و فرصت استفاده از گرمای سایۀ پدرانه را با خوانش چند بیت شعر سپری کرد.
جملات آن روزش در دانشکده داروسازی هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد!🍃 . می‌گفت: مرتب خود را زیر ذره بین معیار های اسلام قرار دهید و در کارها و دیدگاهتان دقت داشته باشید. سر سوزنی انحراف از مسیر واقعی پس از مدتی شما را به جایی می‌رساند که درمی‌یابید نسبت به نقطه ابتدایی، که بر آن انطباق داشتید، زاویه بزرگی پدید آمده و شما را از صراط مستقیم دور ساخته! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
لباس نو نداشت . دادم به او . " گفت " شما ها فکر می کنید من خیلی به این چیزها وابسته ام ؟ " سلیقه اش دستم آمده بود . این که از چه لباس خوشش می آید یا نمی آید . به قول خودش لباس اج وجق دوست نداشت . لباس ساده و تمیز ، کمی هم شیک ، رنگ های آبی آسمانی و سبز . از قرمز بدش می آمد . می گفت " از جبهه این قرمز برای من شده یک جور سمبل قساوت . " زمستان که شد برای این که داخل خانه گرم بماند آقا مهدی جلو ایوان را پلاستیک زد . شب ها کنار پنجره می نشستم و گوشه ی پلاستیک را بالا می زدم و خیابان را نگاه می کردم تا ببینم چه وقت ماشین او پیدایش می شود . خانه مان سر چهار راه بیست و چهار متری بود و از هر طرفی که می آمد می دیدمش . تویوتای لندکروزش را که می دیدم . بلند می شدم و خودم را سرگرم کاری نشان میدادم تا نفهمد این همه منتظر او بوده ام . یک بار که حواسم نبود . همین جوری مات رو به پنجره مانده بودم . صدایش را از پشت سرم شنیدم . گفت " بابا این در و پنجره ها هم شکل تو را یاد گرفتند ، از بس که آن جا نشستی . " خودش هم یک کارهایی می کرد که فاصله ی بینمان کمتر شود . یک روز صبح خوابیده بودم . چشم هایم را باز کردم، دیدم یک آدم غریبه با سر ماشین شده بالای سرم نشسته دارد نگاهم می کند . اول ترسیدم ، بعد دیدم خود آقا مهدی است . موهایش را با نمره ی هشت زده بود . گفت " چه طور شدم ؟ " و خندید . خنده اش مخصوص خودش بود . لب زیرش اول کمی به یک طرف متمایل می شد ، بعد لب بالا با هم باز می شدند . خیلی قشنگ بود... 🌸 🌹@tarigh3