eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
652 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
حواسمون جمع باشه ها... حب الدنیا و حب الله لایجتمعان فی قلب واحد.... حب ... حب ... با خدا توی یه دل جمع نمیشه... نمیشه خدا رو بخوای ولی دلت پیِ گناهم باشه... تاریکی و ظلمت دلو تیره میکنه نور رو میبره... خدا از آدم هایی که تا گناه میکنن بعد از گناه سریع میگن خدایا غلط کردم خوشش میاد....
ولی حواسمون به فرصت هایی که خدا میده باشه... به جاهایی که میتونست آبرومونو ببره ولی نبرد خدایا توزندگیم جز محبت ازت چیزی ندیدم... ولی میدونی خرابی هام سر به فلک کشیده...😔 اگه قراره بگذری بدبخت تر از من پیدا نمیکنی که بخوای ازش بگذری... شنیدم میگن خیر هرکی رو بخوای محبت امام حسینو تو دلش میذاری... چیزی تو دست و بالم نیست جز محبت امام علیه السلام
...🍃 ✨الهی قدم های گم شده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگر دیپلماسی منطقه دست امثال ظریف بود چه صحنه‌ای در برابرمان بود!!
هر چیزی ممکن است در یک چشم به هم زدن ‌تغییر کند اما ناراحت نباش خدا پلک نمی زند.. پس به خدا توکل کن و خودترا به خدا بسپار🌸🌸 💕❤️💕
! روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ... گنجشک هیچ نگفت ... و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتي این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ... سکوتی در عرش طنین انداخت. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود... خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ... های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ... چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی . ٢١٦
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ وحشتناک اما اقعی از عمق یک فاجعه ملی ⚠️ قضاوت با شما ...... ‼️ پرده برداری از خیانت اصلاح طلبان و روشنفکران غرب زده ... ✡ مجلس اصلاحات به پیشنهاد دولت نفوذی روحانی تصویب کرده بود که جهت رفع تحریم های بانکی آمریکا ، سلیمانی را تحویل آمریکا بدهند و اموال مدافعان حرم هم مصادره شود!
🔺برای دلجویی ظریف «جواد» صدایش می کردم! 🔹وندی شرمن، مسئول پیشین تیم آمریکایی مذاکره کننده هسته ای در کتاب خاطرات خود می نویسد: با گذشت زمان آموختم که در چه مواقعی حرکات دراماتیک ظریف نمایشی بوده یا واقعا ناراحت است. وقتی حس می کردم واقعا ناراحت است با لحنی آشتی جویانه او را «جواد» خطاب می کردم و زمانی که میدیدم وانمود می کند (ناراحت است) به او می گفتم «جناب وزیر»
دلتو بسپار به خودم هواشو دارم... خب؟!
🦋🌺🦋🌹🦋🌹🦋🌺🦋🌹🦋🌹 روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.... از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات ایمان داشته باش