✨﷽✨
✳️ امام حسین بکاء بدون نصرت نمیخواهد
✍ #امام_حسین بکاء بدون #نصرت نمیخواهد. روزی رسول خدا درخصوص واقعهی #عاشورا و شهادت امام حسین برای اصحاب خود صحبت کرد. اصحاب حضرت بهشدت گریستند. حضرت فرمود «اتبکونه و لا تنصرونه؟» یعنی آیا برای فرزندم گریه میکنید اما او را کمک و نصرت نمیکنید؟
یکی از بزرگترین نصرتها برای امام حسین، #انقلاب_اسلامی است. افکار تاریک بنیامیه در قالبی مدرن بر دنیا سایه افکنده و #کرامت انسانها شکسته شده و انسانها به #بردگی گرفته شدهاند. ما مثل آن عرب که به امام حسین گفت «ان قتلت لنسترقن بعدک» یعنی اگر تو کشته شوی ما همه برده میشویم، ما هم میگوییم اگر فکر عاشورا نباشد استرقاق و بردگی حتمی است.
انقلاب اسلامی بالاترین و عالیترین لبیک به «هل من ناصر» امام حسین بود. در یک کلمه هرکس با حرکت عظیم ملت ایران در کوتاهکردن دست یزیدیان زمان از سرنوشت کشور و ملت مخالفت کند او هیچ چیز از نهضت عاشورا نفهمیده است. همیشه یادمان باشد که با چند لعن و چند سلام تکلیف ما در برابر امام حسین ساقط نمیشود.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۴۲ هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم... _بذار برم،.. من از
🕌رمـــــان
#دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۴۳
که تنم یخ زد...
در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم..
و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد
_اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن جهاد! باید محکم باشی تا خدا #نصرت خودش رو بدست_ما رقم بزنه!
و من بی پروا ضجه میزدم..
تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد
_خفه شو!.. کی به تو اجازه داده جلو نامحرم صداتو بلند کنی؟
با شانه های پهنش روبرویم ایستاده..
و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند.
که نفسم در سینه بند آمد..و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید..
و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد
_تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای جهاد کنی؟
میان اتاق رسیده بودیم..
و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد
_تو نیومدی اینجا که گریه کنی
و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن ارتش آزاد به داریا، ما باید ریشه_رافضی_ها رو تو این شهر خشک کنیم!
اصلاً نمیدید...
صورتم غرق اشک و خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانه ام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد
_این لالهِ؟
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد..
و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد
_افغانیه! بلد نیس خیلی عربی صحبت کنه!
و انگار زیبایی و تنهایی ام قلقلکش میداد..
که به زخم پیشانی ام اشاره کرد و بی مقدمه پرسید
_شوهرت همیشه کتکت میزنه؟
دندان هایم از ترس به هم میخورد..
و خیال کرد
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3