eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
حاکم نيشابور براي گردش به بيرون از شهر رفته بود ، مردي ميان سال در زمين کشاورزي مشغول کار بود .حاکم بي مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بياورند . روستايي بي نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ايستاد. به دستور حاکم لباس گران بهايي بر او پوشاندند. حاکم گفت يک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهيد حاکم از تخت پايين آمده بود و آرام قدم ميزد، گفت ميتواني بر سر کارت برگردي. همين که دهقان بينوا خواست حرکت کند حاکم کشيده اي محکم پس گردن او نواخت . همه حيران از آن عطا و حکمت اين جفا ، منتظر توضيح حاکم بودند. حاکم پرسيد : مرا مي شناسي؟ بيچاره گفت : شما تاج سر رعايا و حاکم شهر هستيد. حاکم گفت: آيا بيش از اين مرا ميشناسي؟ سکوت مرد حاکي از استيصال و درماندگي او بود. حاکم گفت:بخاطر داري بيست سال قبل با دوستي به پابوس سلطان کرامت و جود حضرت رضا (ع) رفته بودي؟ دوستت گفت خدايا به حق اين آقا مرا حاکم نيشابور کن و تو محکم بر گردن او زدي که اي ساده دل! من سالهاست از آقا يک قاطر با پالان براي کار کشاورزيم مي خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نيشابور را مي خواهي؟ يک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: اين قاطر و پالاني که مي خواستي ، اين کشيده تلافي همان کشيده اي که به من زدي. فقط مي خواستم بداني که براي آقا حکومت نيشابور يا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ايمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. 🌹@tarigh3
دلم لک زده مشهد نیمه‌های شب روبروی ایوان طلا روی فرش‌های دوست داشتنی صحن خیره به گنبد طلا نسیم خنک و اشـکــ اشـکــــ اشـکــــ و یک آرزو خوش به حالت کبوتر🕊 🥀 🌹@tarigh3