⭕️ چهارمین نفر از این سلفی هم شهید شد
🔹تصویری از آیتالله سلیمانی(ره) در کنار شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید سیدعلی هاشمی و شهید سجاد شهرکی
#سلفی_شهادت
❤️🌸❤️
تو جمع دانشجو ها گفتم، برا ازدواج، دو ویژگی رو معیار قرار بدید.
چشمش پاک باشه و اهل خیانت نباشه، چون برکت خونه میره.
دوم، خیلی دوستون داشته باشه و این رو مدام به زبان بیاره.
همه کف زدن، وقتی تموم شد گفتم هیچکدام کلام من نبود، اولی از مولا علی و دومی از پیامبر اکرم بود.
🌷 آیتالله #بهجت :
در خلوتمان با خدا، تضرعاتمان، توبهمان، نمازهایمان، عباداتمان، مخصوصاً دعای شریف«عظمالبلاء و برحالخفا» را بخوانیم؛ از خدا بخواهیم برساند صاحب کار را؛ با او باشیم. حالا اگر رساند که رساند، دور نرویم از کنار او، از رضای او دور نرویم. او میبیند، او میداند حرفهایی که ما به همدیگر میزنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق این حرف شهید محمد حسین محمد خانی هستم:
_ میگه خدایا آرزوهای دل مو با صلاح خودت یکی کن♡☆
و بهشون هم رسید♡
قهرمان عاشق کتاب قصه دلبری😊
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت_و_نهم یکشنبه بود که زنگ زد . بهش گفتم : « اگه قرا
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد
نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم ..
مستأصل شده بودم و فقط نماز می خواندم!
حاج آقا گفت : « چمدونت رو ببند ! » اما نمی توانستم .
حس از دست و پایم رفته بود ..
خواهر کوچک محمدحسین وسایلم را جمع کرد . .
قرار بود ماشین بیاید دنبالمان 😖
در این فرصت ، تندتند نماز می خواندم .
داشتم فکر می کردم دیگر چه نمازی بخوانم که حاج آقا گفت : ماشین اومد ! »
به سختی لباسم را پوشیدم .
توان بغل کردن امیرحسین را نداشتم 😔
یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین ..
انگار این اتوبان کش می آمد و تمامی نداشت!
نمیدانم صبرمن کم شده بودیا دلیل دیگری داشت.
هی میپرسیدم : « چرا هرچی میریم ، تموم نمیشه ؟ »
حتی وقتی راننده نگه داشت ، عصبانی شدم که « الان چه وقت دستشویی رفتنه ؟ »
لبهایم می لرزید و نمی توانستم روی کلماتم مسلط شوم 🥺
می خواستم نذر کنم .
شاید زودتر خونریزی اش بند می آمد .
مغزم کار نمی کرد .
ختم قرآن ، نماز مستحبی ، چله ، قربانی ، ذکر ، به چه کسی ؟ به کجا ؟
می خواستم داد بزنم 😭
قبلا چند بار می خواستم نذر کنم سالم برگردد که شاکی شد و گفت :
« برای چی ؟
اگه با اصل رفتنم مشکل نداری ، کار درستی نیست!
وقتی عزیزترین چیزت روبه راه خدا می فرستی که دیگه نذرنداره!😭
هم می خوای بدی هم می خوای ندی ؟ »
می گفتم : « درسته که چمران شهید شد و به آرزوش رسید ، ولی اگه بود شاید بیشتر به درد کشور می خورد !
زیر بار نمی رفت : می گفت:« ربطی ندارد!»
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتاد نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم .. مستأصل شده
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_یکم
جمله آوینی را می خواند:
((شهادت لباس تک سایزیه که بایدتن ادم به اندازه اون دربیاد .
هروقت به سایز این لباس تک سایز دراومدی،دپرواز می کنی، مطمئن باش!))
نمی خواست فضای رفتن را از دست بدهد.
می گفت:((همه چی روبسپار دست خدا.
پدرمادرخیر بچه شون رو می خوان.
خدا که دیگه بنده هاش رو از پدر و مادرشون بیشتردوست داره!))
حاج اقا وحاج خانم حالشان را نمی فهمیدند..!
باخودشان حرف می زدند ، گریه می کردند😭
آن قدر دستانم می لرزید که نمی توانستم امیرحسین را بغل کنم ..
مدام می گفتم:
((خدایا خودت درست کن! اگه تو بخوای بایه اشاره کارا درست می شه!))😭
نگران خونریزی محمد حسین بودم.
حالت تهوع عجیبی داشتم ..
هی عق می زدم 😣 می دانم از استرس بود یاچیز دیگر ..
حاج آقا دلداری ام می داد و می گفت:
((گفتن زخمش سطحیه! باهواپیما آوردنش فرودگاه .
احتمالاباهم می رسیم بیمارستان!))
باورم شده بود..
سرم را به شیشه تکیه دادم. صورتم گر گرفته بود💔
می خواستم شیشه را بدهم پایین ، دستانم یاری نمی کرد..
چشمانم را بستم ، چیزی مثل شهاب از سرم رد شد ..
انگار درچشمم لامپی روشن کردند ..
یک نفر در سرم دم گرفت شبیه صدای محمدحسین:
((از حرم تا قتلگه زینب صدامی زد حسین/
دست وپا می زدحسین/ زینب صدا می زد حسین))
بغضم ترکید ..😭
می گفتم:((خدایا چرا این روضه اومده توی ذهنم!))
بی هوا یاد مادرم افتادم ، یاد رفتارش در این گونه مواقع ..
یاد روضه خواندن هایش😭
هرموقع مسئله ای پیش می آمد ، برای خودش روضه می خواند..
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتاد_و_یکم جمله آوینی را می خواند: ((شهادت لباس تک سا
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_دوم
دیدم نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم ، وصل کردم به روضه ارباب..💔
نمی دانم کجابود ..
باید ماشین را عوض می کردیم.
دلیل تعویض ماشین راهم نمی دانم!😣
حاج آقا زود تراز ما پیاده شد.
جوانی دوید جلو ، حاج اقا را گرفت در بغل وناغافل به فارسی گفت:
((تسلیت می گم!))
نفهمیدم چی شد...
اصلا این نیرو از کجا امد که توانستم به دو خودم را برسانم پیش حاج اقا...
یک حلقه از اقایان دوره اش کرده بودند ..
پاهایش سست شد و نشست!
نمی دانم چطوراز بین نامحرمان رد شدم.
جلوی جمعیت یقه اش را گرفتم!
نگاهش را از من دزدید..
به جای دیگر نگاه می کرد ..
بادستم چانه اش را گرفتم وصورتش را اوردم طرف خودم!
برایم سخت بود جلوی مردها حرف بزنم .
چه برسد به اینکه بخواهم داد بزنم ..
گفتم:((به من نگاه کنید!))
اشک هایش ریخت😭
پشت دستم خیس شد...
با گریه دادزدم:((مگه نگفتین خونریزی داره؟ اینا دارن چی می گن؟))😭
اشکش را پاک کرد ..
باز به چشم هایم نگاه نکرد و گفت:((منم الان فهمیدم!))
نشستم کف خیابان ..
سرم را گذاشتم روی سنگ های جدول و گریه کردم😭😭
روضه خواندم ..
همان روضه ای که خودش درمسجد راس الحسین علیه السلام برایم خواند:
((من می روم ولی ، جانم کنار توست ..
تاسال های سال ، شمع مزار توست ..
عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قدکمانم ..
نگرانم عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان مهربانم..!
#رمان_شهید_محمد_خانی✨
@tarigh3
گفتم از عشق
نشانی به من خسته بگو
گفت جزعشقِ حسین
هر چه ببینی بَدَلیست...
بعضۍوقتا
نہمداحۍآرومتمیڪنہ
نہروضـہ ... ؛
نہعڪسِڪربلا
بعضۍوقتایہ" امام حسین"ڪمدارۍ !
-بایدبرۍضریحشو
بغلڪنیتاآرومشۍ(:💔
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
ممنون از همراهی تون 🙏🏻
لحظه هاتون معطر به عشق امام زمان 🌱
دعاهاتون مستجاب 🤲🏻
خاطرتون مملو از آرامش ✨
شب تون شهدایی🌹
راهتون حسینی 🕊️
روزی تون وسیع به زیارت اباعبدالله الحسین علیه السلام ♥️
اللهم عجل لولیک الفرج 💫
التماس دعا
اگر "العجل" بگوییم
و برای ظهور آمـاده نـَشویمڪوفیان آخرالـزمـانـیم
ظـہـور ټـو پایانِ جنگهاست'!🖐🏼🌿
-شھیدمحمودرضابیضایۍ
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
🍃امام غریب
به این زودیها نیا. التماس میکنم آمدنت را کمی دیگر به تأخیر بینداز. تو اگر بیایی و ما همین باشیم که هستیم، وقت دیدنت دینت را قبول نمیکنیم. من میدانم که تو مثل ما زندگی نمیکنی و مثل ما حرف نمیزنی. آمدن تو ما را روی لبۀ تیغ ارتداد میبرد.
بگذار دلمان خوش باشد به همین دین نصفه و نیمهای که داریم. کمی زمان بده تا تو را خوبتر بشناسیم و با دینت بهتر آشنا شویم.
من در خیالم عاقبتم را شهادت در رکاب تو ترسیم کردهام. خیالم را باطل نکن آقا!
شبت بخیر امام غریب!
✨💫✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از لحاظ روحی
نیاز به چنین صحنه ای دارم...
#کربلا
.
خدایا!
تنها داراییِ ما #امید است که در بانک مهربانی تو سرمایهگذاری کردهایم.
#سلام_امام_زمانم💚
🤚🏻سلام تنهاترین...
سلام مولای غریبم
قلمم بغض میکند تا مینویسمت!
کجایی...؟!
پُر از بهانهام
برای گریستن و فریاد زدن،
پر از حرفهای ناگفتهام...
حرفهایی که هر روز
از ندیدنت
گِلهها دارند؛
اما با همهی این دلتنگیها
چه زیبا و دلنشین است
که هر روز به شما
سلامی دهم
و دلم خوش باشد به جواب سلامتان
🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
امام حسین علیهم السلام :
لا یأمن یوم القیامه إلا من خاف الله فی الدنیا.- هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد .
بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۹۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳عمو موتور گازیتو اینجا نبند! فرمانده تیپ داره میاد!
🔻یه انیمیشن زیبا از شهیدی که بهش میگفتن اوس عبدالحسین
قلعه ی زنان وفادار
در شهر وينسبرگ آلمان قلعه اي وجود دارد بنام زنان وفادار که داستان جالبي دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعريف ميکنند:
در سال 1140 ميلادي
شاه کنراد سوم شهر را تسخير ميکند و
مردم به اين قلعه پناه ميبرند
وفرمانده دشمن پيام ميدهد
که حاضر است اجازه بدهد
فقط زنان وبچه ها ازقلعه خارج شوند
وبه رسم جوانمردي با ارزش ترين دارايي خودشان را هم بردارند و بروند
بشرطيکه بتنهايي قادر بحمل آن باشند
قيافه فرمانده ديدني بود
وقتي ديد هر زني شوهر خودش را کول کرده ودارد ازقلعه خارج ميشود ...!
زنان مجردهم پدر يا برادرشان را حمل ميکردند شاه خنده اش ميگيرد
اما خلف وعده نميکند و اجازه ميدهد بروند
واين قلعه از آنزمان تابه امروز بنام " قلعه زنان وفادار" شناخته ميشود
اينکه با ارزش ترين چيز زندگي مردم آنجا پول و چيزهاي مادي نبود
و اينکه اينقدر باهوش بودند
که زندگي عزيزان خود را نجات دادند تحسين برانگيز است
دعاکنيم دراين روزگار نيز باارزشترين داراييهاي دنیوی ما خانواده وعزيزانمان باشند نه،پول،ثروت،خانه،ومقام