eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
654 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَ یَومَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤمِنُون تاریخ انقضای تمام غم‌های عالم لحظه‌ی ظهور توست...
حتما لازم نیست شیطان ‌شما را به یک سایت شیطانی وارد کند ... ☝️ برای او همین که نماز اول وقتتان را به وسیله موبایل از شما میگیرد کافیست! 😊 نمازتون رو خوندید؟! ❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه میخوای پرواز کنی،باید دل بکنی از دنیا ُ تعلقاتش... تو سجده آخر نمازهاش این دعارو میخوند: اللهم اَخرِج حُبَّ‌الدُّنیـا مِن قُلُوبِنا..♥️! [] 🌹@tarigh3
🌸🍃 اقرار می‌کنم که در اینجا بدون تو حتی برای آه کشیدن هوا کم است 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روز پیش آقا در جمع اعضای هیئت دولت فرمودن که؛ برید هوش مصنوعی رو راه بندازین، دیر بجنبین، کشورهای غربی یه آژانسی چیزی مثل آژانس اتمی درست می‌کنن و دسترسی شمارو به هوش مصنوعی محدود می‌کنن. حالا امروز یه خبری منتشر شد که آمریکا و انگلیس و اتحادیه‌ی اروپا قراره «اولین معاهده‌ی بین‌المللیِ حقوقیِ الزام آور» در مورد هوش مصنوعی رو امضا کنن. 🌹@tarigh3
و خدایی که در این نزدیکی‌ست: لای این شب‌بوها، پای آن کاج بلند... 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعی کن جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 🌹 شهید محسن حججی
🔴 چرا جمعه را جمعه نامیدند؟ 🔵 مردی از محضر امام باقر علیه السلام این سوال را پرسید: حضرت فرمودند: 🟢 خداوند متعال ، در روز جمعه ٬ مخلوقاتش را جمع نمود برای میثاق گرفتن بر ولایت پیامبر (صلوات الله علیه و آله و سلم ) و وصی او امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام . پس این روز را جمعه نامیدند زیرا کل خلق ، در آن جمع شدند. 📚 الکافی ج ۳ ص ۴۱۵ 🌹@tarigh3
مامانش بهش گفته بود: حسن! دست این دختر مردم رو بگیر یه تُک پا ببرش مشهد؛ گناه داره. گفته بود: مامان! دلم برای امام رضا"ع" یه ذره شده، ولی نمیتونم برم. باید برم جبهه... رفت جبهه، شهید شد؛ رفتن جنازه رو بیارن قم، دفن کنن. بهشون گفتن: ببخشید، جنازه گم شده، هفت روزه رفته مشهد! حاج حسین یکتا 🌹@tarigh3
_بِـدانید‌که‌شَهادَٺ، مَرگ‌نیست‌،رسالَت‌اَست! رفتن‌نیست جـاودانه‌مـاندَن‌است... جـٰان‌دادَن‌نیست‌؛ بلکه‌جـان‌یافتَن است... 🕊 .
_بِـدانید‌که‌شَهادَٺ، مَرگ‌نیست‌،رسالَت‌اَست! رفتن‌نیست جـاودانه‌مـاندَن‌است... جـٰان‌دادَن‌نیست‌؛ بلکه‌جـان‌یافتَن است... 🕊 🌹@tarigh3 .
میگفت: مَشتی‌اگه‌فکرمیکنی‌ بسیجی‌واقعی‌هستی‌ «اللھم‌الرزقناشھادت» روسعی‌کن به‌قلبت‌بچسبونی؛ نه‌پشت‌قاب‌موبایلت💔🚶‍♂!' 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• ⛔️ امام زمان نیاز به کسی که فقط "پروفایلش" مذهبی باشه نداره.. این نوع دین داری و امام زمانی بودن واقعا هیچ فایده ای نداره.. امام زمان به کسی که بخاطرش از گناه بگذره نیاز داره.. امام زمان به کسی که مثل حضرت‌عباس عفیف و با حیا باشه نیاز داره.. اگه فقط پروفایل و تیپت مذهبی باشه ولی با اعمالت دل امام زمانتو به درد بیاری چه فایده..⁉️ 😔 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام یک طنز بگذارم .... خستگیتون بره.... طنزه طنز .... لطفا شرح و نقد و حاشیه و تقریر ننویسید.... فقط بخندید🙏💐😂😂😂😂موزیک آخرشم کاری به من نداره😜😜😜😂 امان از فک وفامیل😁😁😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آقا فرمودند من باید برم گلزار شهداء بدون برنامه قبلی و... ما محافظ ها فقط باید می‌گفتیم چشم ... رفتیم رسیدیم به گلزار شهداء، آقا فرمودند کسی دنبال من نیاد و بعد.... ببینید و لذت ببرید♥️ 🌹هدیه به ارواح مطهر شهداء و امام شهداء و سلامتی نائب بر حق امام زمان "ﷻ" صلوات🌹 🌸اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 ‎‎‌‌‎‎‎🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂‌ مگیل / ۱۲ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ یادم است همان شب‌های آخر، با ر
🍂‌ مگیل / ۱۳ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ از میان وسایلی که بین راه ریخته یک کلت پیدا می‌کنم و یک بیسیم پی آر سی. ذوق زده می‌شوم. برای یک لحظه فکر کردم همه چیز تمام شده. ... چرا زودتر به فکرش نیفتادم؟! الان با گردان تماس می گیرم و کمک می خواهم. بیسیم را روی سینه ام می‌کشم و کنار مگیل می‌نشینم. مواظب هستم فرکانسش دست نخورد اما این چه کار احمقانه ای است. به فرض که من توانستم با گردان تماس بگیرم، چگونه جواب آنها را بشنوم. به فرض که آنها جواب دادند می خواهم بگویم کجا هستم! با کی هستم! چه جوری باید مرا پیدا کنند. گرچه این افکار مأیوس کننده اند اما دسته گوشی را فشار می‌دهم و صحبت می‌کنم. بابا، بابا رسول، بابا، بابا رسول، توی بد مخمصه‌ای افتادیم. بچه ها سوره عنکبوت را خواندند. من هم چراغ هایم شکسته، توی یک دره عریض و طویل نزدیک خط گیر افتادم. کمکم کنید بابا بابا رسول همین طور که دارم این جملات را می‌گویم. با سیم گوشی هم بازی می‌کنم، ناگهان همه چیز روی سرم آوار می‌شود. حرفم را قطع می‌کنم و بغض به جای كلمات هنجره ام را پُر می‌کند. سیم گوشی به مویی بند است. ترکش ترتیبش را داده و همه حرفهای من باد هوا بوده. هیچ پیغامی ردوبدل نشده؛ حتی یک کلمه. گوشی را با حرص می‌اندازم و یک اردنگی هم نثار مگیل می‌کنم. حیوان به طمع آنکه میخواهم چیزی به او بدهم پوزه اش را به صورتم نزدیک می کند و پفتره ای جانانه تحویلم میدهد. ای لعنت به تو چرا همه چیز را شوخی می‌گیری؟! مگر با تو شوخی دارم. اصلا ما چه سنخیتی باهم داریم؟ چرا رهایم نمی‌کنی و نمی‌زنی به چاک؟ از عصبانیت مثل دیگ زودپز شده ام. اگر می‌توانستم ببینم لابد از خشم سرخ شده بودم و از گوش‌هایم دود بیرون می‌زد. حقیقت این است که من مگیل را نگه داشته ام این منم که به او احتیاج دارم؛ وگرنه او ترجیح می‌دهد آزاد باشد، به جای اینکه با من گردنه ها و راه های پر از برف و گل و شل را بپیماید و آن همه بار را به پشت بکشد، می‌تواند همین دوروبر علفی چیزی پیدا کند و بخورد. او می‌تواند در کنار سنگ و صخره ها بنشیند و نشخوار کند. ببخشید خیلی عصبانی هستم. خیلی خوب است که تو اینجایی و من را از تنهایی در می آوری. از سردی هوا حدس می‌زنم که باید شب فرا رسیده باشد. مگیل را کنار اسباب و وسایلش روی زمین می‌نشانم و خود را در کنارش مچاله می‌کنم و زیر پانچو می‌روم. این حالت را خیلی دوست دارم. احساس می‌کنم دیواری به نازکی پلاستیک بین من و هوای سرد و برفی حائل است و آن بیرون با همه تاریکی و وحشتش با داخل اتاق پارچه‌ای ما فرق دارد. گرگهای درنده و گشتی‌های عراقی که ممکن است در لحظه سر برسند هیچ دخلی به این طرف دیوار، که مالامال از امنیت و آرامش است ندارد؛ آن هم در کنار مگیل با گرمایی که از شکمش بیرون می‌زند و بوی دوست داشتنی پهن و طویله و پوست بدن مگیل مثل پشت پلک‌های من می‌پرد. پس تو هم تیک عصبی داری؟!  🌹@tarigh3
🍂‌ مگیل / ۱۴ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ دست می‌برم و پوزهٔ مگیل را لمس می‌کنم. - میدانی دک و پوزت خیلی لطیف و نرم است. اصلا به جاهای دیگرت مثل سم و دمت و یال و کوپالت نمی خورد. هنوز دستم را از جلوی دهان مگیل برنداشته ام که زبان می کشد و دستم را می لیسد. - با تو هم که نمی‌توان دو کلمه اختلاط کرد، همه اش دنبال خوراکی هستی. نه بابا توی دستم چیزی نیست. شماها دیگر چه جور جانورهایی هستید. این همه می خورید، بس نیست خر را با خور اردو می‌کنید مرده را با گور املت. بازهم چشم و دلتان دنبال آلاف و علوف است. فکر می‌کنم در تأیید حرف من است که مگیل یک پفتره جانانه نثارم می کند. آن قدر محکم که دیگر نیازی به شستن صورتم ندارم. همین طور که مگیل را نوازش می‌کنم دستم به تکه پارچه روی یالش میخورد. یادم می آید که رمضان، به قول خودش مسئول گروهان قاطریزه گفته بود این علامت استرهایی است که گاز می‌گیرند. او برای قاطری که لگد می‌زد همین پارچه را روی دمش می بست. برای لحظه ای شک می‌کنم. دست می‌برم و دم مگیل را وارسی می کنم. آنجا هم تکه پارچه ای بسته شده. ای داد بیداد پس تو، هم گاز می‌گیری هم لگد می‌زنی؟! آره یادم است هنوز قفسه سینه ام درد می‌کند اما به یاد ندارم گاز گرفته باشی؟ ان شاء الله این عادت بد را برای همیشه ترک کردی. گاز گرفتن کار بچه هاست. یعنی کار کره خرهاست، تو که الحمد الله حیوان بزرگی شدی. هنوز حرفهایم با مگیل تمام نشده که ناگهان احساس درد شدیدی در انگشتانم می‌پیچد. انگار که ناخن‌هایم را کشیده‌اند و یا دستم لای در مانده است. آه از نهادم بر می‌خیزد چنان نعره ای می‌زنم که خود مگیل از جا بلند می‌شود و می ایستد. عرق سرد روی پیشانی ام نقش می‌بندد. دستم را در هوا چرخ می‌دهم و زیر بغلم می‌گذارم. دیگر حتی حال ناسزا گفتن به مگیل را هم ندارم. حالا دیگر گاز گرفتن مگیل را هم تجربه کرده‌ام. افسارش را می‌کشم تا بنشیند و به محض نشستن به او تکیه میزنم. عجب قاطر خری هستی، چه می‌توان کرد، عقلت نمی‌رسد. اگر من مهترت بودم می‌دادم دندانهایت را بکشند. تو با جفتک زدن و گاز گرفتن به تعداد دشمنانت می‌افزایی. دوست من، کاری نکن که بدهندت به انیستیتو پاستور. میدانی آنجا با قاطرهایی مثل تو چه معامله‌ای می کنند؟! آنها را طعمه مار و عقرب می‌کنند. داستانش طولانی است یادم بینداز یک شب برایت تعریف کنم. این را می‌گویم و از شدت خستگی به خواب میروم، خوابی عمیق و طولانی.    🌹@tarigh3