وإنخنقتكالحياة،أنسحبفيزاوية
وتوجهبقلبخاشعناحيةڪربلاءالمقدسة
وإقرأزيارةعاشوراءفهيدواءلقلبك . .
+واگردلتگرفت؛
گوشھایکنار بکشوبادلی خاشع بهسوۍ کربلاسر بزنو زیارت عاشورا را بخوان؛
درماندردتخواهدبود . .♥️
#عزیزمحسین♥️
دعایم مُشتی دانه بود که آویزانش کردم در ایوان تا پرنده ای بیاید و بخورد و به خدا بگوید این دانه که خوردم از ایوان خانه ای بود که صاحبش دعایی داشت...!!
و خدا بگوید: با آن دانه که خوردی، تنت اندکی گرم شد؟!
بالت کمی جان گرفت؟!
و پرنده بگوید: بله اندکی
و خدا بگوید: بیا این استجابت را ببر و بگذار در ایوانش به پاس همان اندکی...
#شهیدیکهبهجایآلمان
سرازسوریہدرآورد😳
قرار بود بابڪ براے تحصیل در مقطع دڪترے به آلمان فرستاده بشه😎
حتے در سفارت هم صحبت ڪرده بودیم
و شرایط براے اقامت آلمان ڪاملا برایش فراهم بود😍
روز آخر خداحافظے همه بهش میگفتند : نرے اونجا غرب زده بشے😂
بابڪ فقط میخندید و جوابش این بود :
(حلالم ڪنید)...
بعد بیست و هفت روز متوجه شدیم به جاے مهاجرت
به خارج از ڪشور ، به صف مدافعان حرم
پیوسته است...🥀
#خاطرهاززباناقوامشهید
#شهیدبابڪنوری🦋
♨️ما از انحراف میترسیم!
جنازه من را روی مین ها بیندازید تا منافقین فکر نکنند که ما در راه خدا از جنازه مان دریغ می کنیم؛مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛...
بگذار بگویند حکومت دیگری بعد ار حکومت علی علیه السلام به نام حکومت خمینی با هیچ ناحقی نساخت تا ... سرنگون شد.ما از سرنگونی نمیترسیم؛از انحراف میترسیم...
#شهیدغلامعلیپیچک
#شهیدانہ
#دم_اذانی🕌
خدایــا از لذت هم صحبتی با خودت اونقدر به جانم بچشون که بی نیازم کنه از صحبت غیر خودت ...
دوسم داشته باش جوری که تمام هوش و حواسم
⇦بشی تو 🌱:)
گشتن با آدمهای زندهدل . . .
دلِ تو را هم به مرور زنده میکند
هیچوقت به بهانهیِ کثرتِ گناهان...
راهت را از آدمهایِ درست جدا نکن !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 موضوع: #مهار_شهوت
داره درو میکنه مومنین رو ......😞
#سبک_زندگی
"الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ •🇮🇷
#یادت_باشه
{پارت هشتم}
شنیدن این خبر برایم سنگین بود،خیلی ناراحت شدم.
گفتم:«حمید من باهرماموریتی ک رفتی مخالفت نکردم. نباید بدونم تو داری میری کشور غریبه؟؟؟،من منتظرم رزمایش دو روزه تموم بشه تو برگردی,اون وقت نباید بدونم تو داری میری سامرا ممکنه یکی دوماه نباشی؟»
از کنسل شدن پرواز به حدی ناراحت بود که حرفش نمی امد ولی من ته دلم خوشحال بودم.
روی موتور که بودیم لام تا کام حرف نزد،تا چند روز حال خوبی نداشت.ماموریت های داخل کشور زیاد میرفت، از ماموریت های یک روزه تا ده پونزده روزه، اکثرشان را هم به پدرمادر حمید اطلاع نمیدادیم که نگران نشوند،ولی این اولین باری بود که حرف ماموریت طولانی خارج از کشور این همه جدی مطرح شده بود.
عراق انتخاب خودش بود گفته بودند برای رفتن مختار هستید،هیچ اجباری نیست اما او دوست داشت مدافع حرم پدر امام زمان در سامرا باشد.
.............................................................
یک مقدار پول داشتیم که برای ساخت خانه میخواستیم پس انداز کنیم،حمید اصرار داشت که حساب بانکی باز کنم و این پول به اسم من باشد.
موقع خوردن صبحانه گفت :«امروز من دیرتر میرم تا با هم بریم بانک حساب باز کن پولمون
رو بزاریم اونجا، فردا روزی اتفاقی میفته برای من،حس خوبی ندارم ،این پول به اسم تو باشه بهتره گفتم:«یعنی چی اتفاقی برای من بیفته؟ اتفاقا چون میخوام اتفاق بدی نیفته باید به اسم خودت حساب باز کنی» اصرار که کرد قهرکردم و گفتم باید به اسم تو باشه و راضیش کردم....
اواخر اریبهشت بود که از سوریه خبر تلخی به دست من و حمید رسید😔
#ادامه_دارد
Hamed Zamani - Mohammad.mp3
10.55M
مدیون خوبی و لطف پیغمبرم
خودش خاتم خدا ختم کل
💠حجاب مخالف آزادی نیست
خبرنگار فرانسوی:
🔹«برخى از رسوم اسلامى مانند حجاب اجبارى رها شده است. آیا در جمهورى اسلامى از نو اجبارى خواهد شد؟»
امام خمینی:
🔹«حجاب به معناى متداول میان ما، که اسمش حجاب اسلامى است، با آزادى مخالفتى ندارد؛ اسلام با آنچه خلاف عفت است مخالفت دارد. و ما آنان را دعوت مى کنیم که به حجاب اسلامى روی آورند. و زنان شجاع ما دیگر از بلاهایى که غرب به عنوان تمدن به سرشان آورده است به ستوه آمده اند و به اسلام پناهنده شده اند.»
📚(صحیفه امام، ج۵، ص۵۴۱)
🔴بعد از مرگم تنها سگ خانوادگیمان برایم خواهد گریست!
🔹یکی از روزهای آخر عمر شاه در قاهره بود. خبرنگار بی بی سی از او پرسید: تجربه تبعید چگونه است؟ گفت: امروز من آینده را پشت سر گذاشته ام، بیماری وجودم را تحلیل میبرد. خبرنگار پرسید: آیا احساس پشیمانی دارید؟
🔹شاه جواب داد: شاید در تقسیم املاک بین محرومان تعلل کردم. شاید نباید این طور با روحانیت در می افتادم و شاید نمیبایست مسیر غربی ترقی را چنین میپیمودم. باید تجارت مشروبات الکلی را قدغن میکردم. بعضی کابارهها و سینماها را تعطیل میکردم و با مواد مخدر مبارزه میکردم. حالا بعد از مرگم تنها سگ خانوادگیمان برایم خواهد گریست!
📚منبع: کتاب(حاشیههای مهم تر از متن) ص ۲۴۹ به نقل از (ده دوران)
🍂
🔹 به جرم خوردن تکه نانی
• عباسعلی مومن (نجار)
یک روز نوبت سرویس بهداشتی آسایشگاه ۲ بود. نگهبانان عراقی سمت دستشویی ها که پشت آشپزخانه بود، اشغال غذا می ریختند. در آنجا محمود چشمش به تکه نانی میافتد و دور از چشم نگهبان آن را بر می دارد و از شدت گرسنگی آن را میخورد! یکی از عراقیها می بیند و خیلی ناراحت میشود و محمود را به باد کتک میگیرد. بشدت با کابل ضخیم به بدن نحیف محمود می زند و با نعره می گوید مگر ما به شما نان نمی دهیم که نان داخل اشغالها را می خورید. اما کسی جرات نمیکرد بگوید، اگر نان به مقدار کافی بدهید چرا بچهها چنین کاری انجام بدهند؟ با نصف نان ساندویچی در ۲۴ ساعت چطور سیر میشویم!؟
🌸🍃
خدایا!
اگر ما تو را معصیت کردیم،
بنای جنگیدن با تو را نداشتیم.
نفهمیدیم!
🌸🍃
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
عاشقآن نیستڪههر دم طلب یارڪند
عاشقآن است ڪه دل راحرم یارڪند..😭
#ماه_رجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید بحر رو خدا خودش قبض جان میکنه »شهید غواص شهید بحره - مظلومه...😔🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مداحی و رجز خوانی
خبرنگار شهید محسن خزایی
در جمع مدافعان حرم
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 سمیر همه حرفهای من را مو به مو تحویل نگهبان ها میداد و آنها را از اعتماد به من برحذر می داشت.
از نگهبانها میخواست مواظب نشست و برخاست من با بچه ها باشند. با توجه به بدبینی شدیدی که سمیر نسبت به من ایجاد کرده بود، حتی رفتار معمولی و روزمره من نیز به گونه ای دیگر تعبیر میشد و عراقیها از برخوردهای من با تفسیر دل خواه نتایج عجیب و غریبی میگرفتند و با من برخورد میکردند. اواسط ماه مبارک رمضان بود که خبر رسید رحیم را از بند چهار به جربخانه فرستاده اند. فرصت خوبی بود تا از رحیم تحلیل اتفاقات اخیر جبهه ها را بپرسم. رحیم تحلیل گر خوبی بود. برای اینکه بتوانم پیش رحیم بروم، باید کاری میکردم که پزشک برایم تشخیص جرب بدهد. لذا با استفاده از تیغ، چند لکه و خراش روی پوست بدنم انداختم و در یک ویزیت دوره ای تست جرب را به دکتر نشان دادم و بدین ترتیب به جربخانه منتقل شدم. در آنجا چون مدتها بود همدیگر را ندیده بودیم صحبتهای زیادی با هم کردیم. شبها تا پاسی از شب کنار هم می نشستیم و گپ میزدیم. من دنبال تحلیل و تفسیر اوضاع جنگ بودم و رحیم هم میخواست که از حسن غول و استخبارات و زندان الرشید بشنود. با هم اخبار و اطلاعات را رد و بدل کردیم. صبح ها حمام آفتاب اجباری نیم لخت می گرفتیم. یک هفته حمام آفتاب سوزان تابستان آن هم با زبان روزه، حسابی سیاهمان کرده بود و پوست بدنمان از شدت آفتاب سوخته بود.
در جربخانه یکی از اسرای کربلای ۸ را هم دیدم که از آن عملیات برای مان صحبت کرد. او از بچه های لشکر ۸ نجف اشرف بود. در جربخانه من مسئول بچه ها بودم و هر روز کارمان این بود که صابون و تاید و غذا بین بچه ها تقسیم کنیم. با اینکه مرتباً تعداد بچه ها بیشتر میشد ولی سهمیه غذا ثابت بود. این موضوع باعث شد وضعیت تغذیه ای بدی در جرب خانه برای اسرا ایجاد شود. ظروف غذا بسیار غیر بهداشتی بود؛ به گونه ای که بعضی ها توی دله های روغن نباتی غذا می خوردند که ته این دله ها کاملاً زنگ زده بود. همیشه بدن مان بوی گوگرد میداد که چندش آور بود. قضیه سمیر اطلاعاتی را هم با رحیم در میان گذاشتم که رحیم ما را از ارتباط با او برحذر داشت. روزهای آخر ماه مبارک به آسایشگاه ۲ برگشتم. هنوز چند روزی به پایان ماه مبارک رمضان مانده بود که مرض اسهال بين بچه ها شایع شد. من هم که از نظر جسمی ضعیف بودم اسهال گرفتم. روزه هم مزید بر علت شده بود. از شدت روده درد به خودم میپیچیدم. یک روز که برای قضای حاجت رفته بودم متوجه دفع خون شدم. مبتلا به اسهال خونی شده بودم و درد بسیار زیادی میکشیدم. این مرض باعث میشد که روزی ۷ الی ۸ بار، نیاز به توالت داشته باشم. درب آسایشگاه فقط روزی دوباره آنهم یک ونیم تا دو ساعت بیشتر باز نبود و مجبور بودم داخل سطل خالی ماست دست شویی کنم، که هنر خاص خودش را می طلبید بعد از مدتها نشستن روی سطل، نتیجه اش فقط چند قطره خون و بوی تعفن مشمئز کننده ای بود که باعث آزار بچه ها می شد؛ اگر چه به روی خودشان نمی آوردند.
بالأخره یک روز حالم خیلی بد شد بچه ها با سر و صدا، عراقی ها را متوجه وخامت حالم کردند. آنها هم یک نائب ضابط مضمد آوردند که از پشت میله های پنجره آسایشگاه بعد از چند بار سوراخ کردن دستم یک سرم وصل کرد و رفت. سرم هم افاقه نکرد و حالم بدتر شد. آن قدر که مجبور شدم نماز ظهر و عصرم را نشسته بخوانم. فردایش آن قدر حالم خراب شد که با اصرار بچه ها، عراقی ها راضی شدند که علی طباطبایی کولم کند و پیش دکتر ببرد. دکتر هم هر چه سعی کرد از دستم رگ بگیرد نتوانست. رفتند و حاج آقا احمد فراهانی را که مضمد بند ۳ بود و در کارش مهارت زیادی داشت، آوردند. حاج آقا فراهانی با یک آنژیوکت رگم را پیدا کرد. بعد از اینکه سرم تمام شد علی طباطبایی من را به راه روی بین دو آسایشگاه ۱ و ۲ برد. آنجا نشسته که بودم سمیر آمد. وقتی من را در آن حال دید با ظاهری ناراحت جلو آمد و با من دست. داد و پرسید چه مداوایی برایم انجام داده اند؟
من هم گفتم نمیدونم دکتر چی داد ولی حالم بهتر نشد.
سمیر این حرفم را کف دست بعثی ها گذاشته بود و همین چند کلمه بعدها بلای جانم شد و هر موقع که برنامه کتک خوری داشتیم، خوردنی من با مشت و لگدهای اضافه بود.
•┈••✾○✾••┈•
.
رودخانه 🌊
از میان صخرهها🧗♂میگذرد،
نه به خاطر قدرتش؛ بلکه به
خاطر تداومش.
به تلاش و تکاپو ادامه بده.
صخرههای مشکلات را پشت سر خواهی گذاشت.
🔴👆👇👇
فتنه اکبر براه است این گرانی سوژه دارد.
بابصیرت باش جانا این گرانی قصه دارد.
این گرانی نیست فتنه است.
فتنه را باید بیابیم چونکه فتنه
در همین اینجا ریشه دارد.
دولتی کارش تمام شد دولتی آمد سر کار.
آن یکی ترفندها زد این یکی اندیشه دارد.
سالها تیر خلاصی را حسن بر کشورم زد.
خواب بودم تیر زهر آلوده را بر پیکرم زد.
خواستم فریاد خود سازم بلند اما حسن خان.
آنقدر مرموز تیرش بر گلو وحنجرم زد.
حال آن زخم وجراحتها مرا آزرده دارد.
دولت امروزمان آن زخمها بر گرده دارد.
گر که پشتیبان یاران شهیدی باش بیدار.
فتنه در راه است برادرجان مولا باش هوشیار.
فتنه نان فتنه اجناس گرانیهای بی حد.
این همان ترفند باشد که شدیم اکنون گرفتار .
یادمان باشد که دشمن سخت در حال نبرد است.
یادمان باشد که فتنه بر سر ملت چه کرده است.
یادمان باشد که قاسم را همین فتنه زمین زد.
فتنه از این اینجا گرا دادپیکرش را این چنین زد.
یادمان باشد اگراینبار نشناسیم عدو را.
دشمن پستی که از پشت میزند نه روبرو را.
یادمان باشد شهیدان زندهاند الله اکبر
دشمنان باهم رصد کردند یاران.جان رهبر.
آرد میپاشند که چشمان منو تو کور گردد
کشورصاحب زمان چون لانه. زنبور گردد.🇮🇷
یا رب
از هر چه خطا رفت
هزار استغفار ...
✅این الرجبیون
التماس دعا داریم از همه بزرگواران