✨خوشبختی یعنی:
یه کسی توی زندگیت هست که
تورو به "سمت خدا" هل میده،
نه به سمت پرتگاه...
یکی مثل........
إِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ
خدایا منو از اونایی قرار بده که وقتی صداشون می زنی جوابت رو میدن
مناجات شعبانیه
نظر اسلام در مورد سیزده بدر چیست؟ آیا آیین سیزده بدر مورد تایید اسلام است؟
از دو نظر می توان به مراسم سیزده بدر نگاه کرد؛
۱. اگر مراسم سیزده بدر به عنوان یک رسم بت پرستی و اعتقاد به نحسی سیزده که در اسلام مردود است انجام شود شکی در غلط و ناروا بودن آن نمی باشد .
آیت الله مکارم شیرازی چنین عرضه می دارد؛
«سرچشمه مراسم خرافی سیزده بدر از نظر تاریخی به اصحاب الرس که در قرآن به آن اشاره شده بر می گردد. به حالات اصحاب الرس در تفاسیر اشاره شده، و در یکی از شرح های نهج البلاغه نیز داستان مفصل آن را چنین یافتم؛
دوازده شهر یا آبادی بود که هر شهر و آبادی به یکی از ماه های سال خورشیدی نامیده شده بود . آیین مردم آن شهرها بت پرستی بود. درختان صنوبر را پرستش می کردند. زیرا صنوبر منبع درآمد خوبی برای آنها بود. روز اول سال، همه مردم از تمام دوازده شهر یا روستا در شهر فروردین جمع می شدند، و مراسم جشنی داشتند. فردا به شهر اردیبهشت می رفتند، و در آنجا مراسمی داشتند. روز سوم به آبادی خرداد می رفتند…، تا به آبادی اسفند که می رسید، دوازده شهر تمام می شد؛ روز سیزدهم دسته جمعی از آبادی ها خارج شده، به بیابان ها می رفتند، و مراسم سیزده و جشن و پایکوبی و آلودگی به انواع مفاسد را در آنجا برگزار می کردند. بنابراین سیزده بدر سنتی بوده که از بت پرستان باقی مانده است، همانطور که مراسم شب چهارشنبه سوری، که احترامی برای آتش قائل می شوند، سنّتی از آتش پرستان است. (پاورقی قهرمان توحید ، ص۸۴ ؛ مسائل جدید از دیدگاه مراجع ج۱ ص۱۵۵)
۲. اما اگر مراسم سیزده بدر به عنوان خارج شدن از شهر و فضای آلوده آن و پناه بردن به دل طبیعت و استفاده از هوای پاکیزه آن و تفریح و استراحت سالم برای شروع مجدد به کار با انرژی و توان کافی باشد بدون آنکه اعتقاد به نحسی سیزده و رسم بت پرستی محرک این تفریح باشد امری ناشایست نخواهد بود .
به خصوص اگر این کار همراه با تفکر و اندیشه در حیات مجدد درختان و گیاهان باشد و در نتیجه انسان از حیات آنها درس زندگی بگیرد و به یاد عظمت و قدرت و علم نامحدود خالق آن بیفتد. (قهرمان توحید ، ص۸۴)
خداوند می فرماید: «بگو در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را به وجود آورده است» (عنکبوت۲۰)
پیامبر گرامی فرمود: «عاقل ساعات خود را به چهار بخش تقسیم می کند؛ساعتی برای عبادت خداوند و ساعتی برای محاسبه نفس و ساعتی برای تفکر در مخلوقات خداوند و ساعتی برای تفریح و بهره مندی از حلال های خداوند» (وسایل الشیعه ج۱۶ ص۹۷)
این مضمون از حضرت علی نیز نقل شده است. (نهج البلاغه حکمت ۳۹۰)
و باز پیامبر گرامی فرمود: « تفریح داشته باشید همانا من ناراحتم که در دین شما خستگی و بی نشاطی باشد» (نهج الفصاحه ص۲۵۹)
#السلام_و_علیک_یاصاحب_الزمان
۱۳ به دَر یعنی
تمام ۱۳ معصوم چشمشان به در است
تا بیایی....⚘
به روز سیزده امسال باید،
گره زد سبزه چشم انتظاری را
فقط و فقط،
بر جامه سبـز تو آقا
تا بیایی و سبـز شود
روزگار زردمان،
و شکوفه باران شود بهارمان🌸
⚘الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻🎥تجمع مطالبه حجاب در رامسر
حاضرین خطاب به استاندار:
🔹 آقای استاندار شما از جنس ما هستید اگر نمی توانید کاری بکنید ما خودمان وارد شویم.
رستورانهای کل شهر باز است و همه لخت
🔹اگر شما وارد نمی شوید خودمان آتش به اختیار ورود میکنیم
میرزا ابوالفضل قهوه چی در مسجد جمکران خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) مشرف شد و سوال کرد :
شما که این همه یار دارید, پس چرا تشریف نمیارین ؟!
حضرت بهش عرض کرد میرزا !!!!
اینا همه آدمای خوبین
اما!!!
برای نعمات دنیوی مانند: ماشین،خونه،فرزند
مال.....اومده اند ....
یکیشون نیومده که بگن ما خودتو می خوای خودت بیااااا
حال ما همسنگران طریق الشهدا در این شب ماه مبارک میگیم آقاجان ما خودتو می خواهیم خودت بیا ..ــآقا به جان مادرت اللهم عجل لولیک الفرج.....
ماخودتو می خواهیم ......
اگه دلنوشته یا حرفی با حضرت دارید بفرستید
بزاریم کانال😄👇👇👇👇
@yazahrar
ی حدیث داریم که میگه
اگه وجود کودکان معصوم وانسان های مومن نبودندکه با اخلاصشون خدا راعبادت می کنند
گرفتار بلای الهی می شدند
رگی زده نمی شود
پایی به سنگی برخورد نمی کند
سردردی حاصل نمی شود
بیماری پیش نمی آید
مگربراثرگناه
واین کلام خداهست هرکس ازذکرخداوند دوری کند زندگی براوسخت وناگوار خواهد شد
مومن گاهی گناهی می کند وسبب محرومیت از روز ی اش می شود....
روزی چیه ؟؟؟؟؟
روزی اون چیزیه که ازطریق حلال وشرعی با عنایات خداوند محقق می شودوبه انسان می رسد....
ان شالله روزی همتون حلال😁
پاک زندگی کنیم وپاک از زندگی لذت ببریم
بعضی نعمات مانند چشمان انسان هستند
هرچیزی به جای خودش
مثلا دوتا کربات بزنیم خفه میشیم
اما دوبار گل را بو کنیم خوبه .....
خوب رو از بد تشخیص بدیم
رفته بود مهمونی ماه مبارک موقع افطار شد سوپ اوردند
خوردند دیگه طول کشید صحبتا بعد گفتن ببخشید غذاساده بود گفت مگه سوپ غذا هست برا روزه دار گفت اره اینه دیگه زهد اسلامی .....
گفت ظلم اسلامیه نه زهد اسلامی....
پس این چیزا درست معنا بشوند.....
مواظب باشیم تزریقات که می خواهیم انجام بدهیم زیر نظر پزشک حاذق انجام بگیرند....
رفیق نعمت های خداوند همیشگی هستند
مقصر ما هستیم کاسه مان رو برعکس گرفته ایم....
💛امیدوارم به همین زودیا سرتو بگیری رو
به آسمون و بهش بگی:
خُدایا میدونم کار خودت بود، شُکرت!
تو منو شنیدی، وقتی سکوت کرده بودم!
تو کنارم موندی، وقتی کسی نبود!
و تو نورو بهم نشون دادی وقتی همه جا
تاریک بود..
مرسی که هستی ودل من بهت گرمه💛
•••❈❂🌼🍃
#یک_نکته
از جزء یازدهم قرآن کریم:
یادمون باشه
اگه پیامبر اسلام در تبلیغ دین موفق بودند و کلامشون بر مردم تاثیر داشت، علتش دلسوزی و خیرخواهی و مهربانی ایشون بود.
🌼 سوره توبه، آیه ۱۲۸
•••❈❂🌼🍃
#یک_نکته
از جزء یازدهم قرآن کریم:
یادمون باشه
اگه قرار باشه توی زندگی یه معامله بکنیم، بهترینش همونه که قرآن فرموده: «جانها و اموالتون رو با بهشت معامله کنید». چون طرف مقابل ما توی این داد و ستد، خداست.
🌼 سوره توبه، آیه ۱۱۱
•••❈❂🌼🍃
#یک_نکته
از جزء یازدهم قرآن کریم:
یادمون باشه
خدا با تمام جزئیات به تکتک اعمال ما آگاهی داره. ذرهای در این دنیا نیست که از علم الهی خارج باشه و خداوند بهش احاطه نداشته باشه.
🌼 سوره یونس، آیه ۶۱
تاڪۍدلمنچشم به در داشته باشد؟!
اۍڪاش ڪسۍ ازتوخبر داشتهباشد
آنباد ڪهآغشته بهبوۍ نفس توست
ازڪوچه ماڪاش گذر داشته باشد💔✨
یااباصالح المهدی ادرکنی
مولای من
ای پدر مهربانم
ای کاش قلبم❤️
همچون گلهای آفتابگردان،🌻
همواره رو به سوی شما باشد ...
ای کاش دلم
تنها به یاد شما خوش باشد ...
ای کاش وجودم
سرزمین مهر شما باشد ...
ای کاش ذره ذرهی هستیام
از جذبهی قدرتمند
و زندگی آفرینِ یاد شما
سرشار باشد ...
ای کاش ...😔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مستند
قسمت اول
🔸دین اسلام از نگاه تورسیت ها
🔸حجت الاسلام حمید امینی
✅ از مبلغان بین المللی و زبان دان کاشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠یادت رفته با افتخار میگفتی من اولین نفری بودم رو کرهی زمین که سپاه و رژیم ایران و تروریستیِ اعلام کردم ؟ چی شد پس دلقکِ دروغگو ؟ 😂 ترسیدید ؟ به غلط کردن افتادید؟ نوشِ جونتون 😂 بازی ادامه دارد...
🔹یکبار دیگر دشمن مان خورده به بنبست تا بوده علی بوده و تا هست علی هست ✌🏼🥊🇮🇷
رفقاجوری ساکتید که .. 😕😕
انگار تقصیر منه فردابایدمدرسه ها باز بشن
😂😂
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفدهم گفتم:((خیلی!)) خودم را راحت کردم و گفتم:(( که نمی
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هجدهم
برگه هارا گذاشت جلوی رویم.
کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آن ها ..
درشت نوشته بود. ازهمان جا خواندم، زبانم قفل شد:
ت مرجانی،تو درجانی،تو مرواریدغلتانی
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی 💞
انگار در این عالم نبود، سرخوش!
مادر و خاله ام آمدند و به او گفتند:((هیچ کاری توی خونه بلد نیست، اصلا دور گاز پیداش نمی شه ..😐
یه پوست تخمه جابه جا نمی کنه!خیلی نازنازیه!))
خندیدوگفت:((من فکر کردم چه مسئله مهمی می خواین بگین!
اینا که مهم نیست!))😂
حرفی نمانده بود.
سه چهارساعتی صحبت هایمان طول کشید.
گیر داد اول شما از اتاق بروید بیرون .
پایم خواب رفته بود و نمی توانستم از جایم تکان بخورم😑
از بس به نقطه ای خیره مانده بودم، گردنم گرفته بود و صاف نمی شد.
التماس می کردم:((شما بفرمایین،من بعد از شام میام!))
ول کن نبود، مرغش یک پا داشت.
حرصم درآمده بود که چرا این قدر یک دندگی
می کند.😑
خجالت می کشیدم بگویم چرا بلند نمی شوم.
دیدم بیرون برو نیست، دل رو به دریا زدم و گفتم:((پام خواب رفته!))
گفت:((فکر می کردم عیبی دارین وقراره سر من کلاه بره!))😂
دلش روشن بود که این ازدواج سر می گیرد ..❤️
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_هجدهم برگه هارا گذاشت جلوی رویم. کاغذ کوچکی هم گذاشت ر
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_نونزدهم
نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین (ع)گفتم :«برام پدری کنید فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید ، برای من بکنید !»😔
دلم را برد ،
به همین سادگی...☺️
پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام .
نه پولی ، نه کاری ، نه مدرکی ، هیچ ...
تازه بعد ازدواج می رفتیم تهران .
پدرم با این موضوع کنار نمی آمد . می پرسید :«تو همه اینارو میدونی و قبول می کنی ؟!»🤔
پروژه تحقیق پدرم کلید خورد .
بهش زنگ زد : « سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم !» شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود.
وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد ، کمی آرام و قرار گرفت .
نه که از محمد حسین خوشش نیامده باشد .
اما برای آینده و زندگی مان نگران بود .
برای دختر نازک نارنجی اش 😅
حتی دفعهٔ اول که او را دید ، گفت :«این چقدر مظلومه !»😕
باز یاد حرف بچه ها افتادم ..
حرفشان توی گوشم زنگ می زد :((شبیه شهداس))
یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم!
محمد حسینی که امروز می دیدم ، اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود ..
برای من هم همان شده بود که همه می گفتند❤️
پدرم کمی که خاطر جمع شد ، به محمد حسین زنگ زد که «می خوام ببینمت !»
قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش .
هنوز در خانهٔ دانشجوی اش زندگی می کرد.
من هم با پدر و مادرم رفتم .
خندان سوار ماشین شد . برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم😂
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_نونزدهم نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قبه به امام
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیستم
پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان اسلامیه .
وسیر تا پیاز زندگی اش را گفت : از کوچکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش . بعد هم کف دستش را گرفت طرف محمد حسین و گفت :«همهٔ زندگی م همینه ، گذاشتم جلوت . کسی که می خواد دوماد خونه من بشه ، فرزند خونه منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه !»☺️
اون هم کف دستش را نشان داد و گفت :« منم با شما رو راستم !»
تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد ، حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد . دوباره قضیه موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت .
خیلی هم زود با پدر و مادرم پسر خاله شد!😐😂
موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر (ع)
یادم هست بعضی از حرف ها را که می زد ، پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد ، از او می پرسید :«این حرفا رو به مرجان هم گفتی ؟»🤔
گفت :«بله!»
در جلسه خواستگاری همه رابه من گفته بود 😅
مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد .
من که از ته دل راضی بودم
پدرم هم توپ را انداخته بود در زمین خودم .
مادرم گفت :« به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنن !»😁
کور از خدا چه میخواهد ، دو چشم بینا!
قار قرار صدای موتورش در کوچه مان پیچید.
سر همان ساعتی که گفته بود رسید : چهار بعد از ظهر از روز های اردیبهشت.
نمی دانم آن دسته گل را چطور با موتور این قدر سالم رسانده بود 😂
مادرم به دایی ام زنگ زد که بیاید سبک سنگینش کند .
نشنیدم با پدر و دایی ام چه خوش و بش کردند .
تا وارد اتاقم شد پرسید :«دایی تون نظامیه ؟»🤔
گفتم :«از کجا می دونید؟»
خندید که «از کفشش حدس زدم !»😂
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3