#سلام_آقای_من💚💚
ما کجا درد وغمِ حضرتِ یعقوب کجا
ما کجا اشکِ فراق،از غمِ محبوب کجا
ما که نان از غمِ عشقِ تونخوردیم،دمی
غمِ عشق تو کجا،شهرِ پر آشوب کجا
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
من آمده ام حضرتِ خورشید سلام
در محضرِ تو ای گلِ توحید سلام
لبخند ضریحِ تو مرا درمان است
با حالِ خراب و پُر ز امید سلام
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبحتون حسینی☀️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به ما گفتند باید بازی کنید.
گفتیم با کی؟ گفتند با دنیا.
تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟
سوت اغاز بازی رو زدن, فقط فهمیدم خدا تو تیم ماست.
بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم, امتیازها برابر بود.
تو همین فکر بودم که خدا زد به پشتم, خندید و گفت:
نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟
بازم خندید و گفت: خیلی ساده فقط پاس بده به من, باقیش با من. ...
روز خوش🌹 هفته خوبی درپیش داشته باشید،ان شاالله🌹
⃠🚫
•↺•چقـدربـہهـمنزدیڪ و مـربوطنند
•قـرباݧ•
•غـدير•
•عـآشورآ•
•قـرباݧ• ⇐تعـريفعہدالهى
•غدير• ⇐اعـلامعہدالهى
•عاشورا• ⇐امتحـاݧعہدالهى
وچقـدرآمـارقبـولۍپاییناست!!
‼️نہفهمیدندعہدچیست...
‼️نہفهمیدندعہدبـآڪیست...
‼️نہفهمیدندعہدراچگـونه بایدپاسداشت...؟!
اینڪخدیـآ از تو مۍخواهیـم
ڪهمـارابرعہدمـان با امـام قائممان
استوار سـازۍتا• مرگمان جـاهلۍ•
نباشد🤲🏻
#تلـنگرانہ
✍هرشھیدیراکه دوستشداری..
کوچه دلترابه نامشڪن..
یقینبدان
درکوچه پسکوچه های
پرپیچوخمدنیا
تنھایتنمـےگذارد..🌷
#حرف_خیلی_قشنگ
بزرگواران ! شهدا ما رو انتخاب میکنند؛ نه ما شهدا رو...
از بین اینهمه شهید، یکیشون مِهرش به دلت میشینه و انگار نگاهش باهات حرف میزنه..
حواست باشه که حرمت این انتخاب رو نشکنی!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💢 حاج حسین یکتا
روزتون شهدایی 🌷
#حدیث
🌱امیرالمؤمنین علیه السلام: به آنچه که به اصلاح و پاکی تو چیزی نمی افزاید گوش فرامده
📚غررالحكم حدیث6234
.
••🌱
#تلنگر
هرموقع خواستۍ نگاه بھ نامحرم ڪنی . . .
با خودت بگو چھرھ مھدے فاطمہ با اون شال سبز خیلۍ قشنگـ تر هست...:))💛🍂
#تلنگر
#ڪنترل_نگاه
.
••🌱
#شهیدانه🕊
هࢪگاه
امتدادنگاهت
بۿحࢪامنࢪسٻد،شہیدے ...!
#شھید_عباس_ڪردانۍ🌷
.
سلام ما بہ لبخند شهیدان
بہ ذڪر روے #سربند شهیدان
سلام ما بہ #گمنامانِ لشڪر
بہ تسبیحات یا زهراے معبر
همان هایے ڪہ عمرے نذرڪردند
اگر رفتند دیگر برنگردند..
#شهید_قاسم_غریب
🌸عاقبتمون شهدایۍ
❤️رهبر انقلاب:
در شبڪه های اجتماعـی؛
فقط به فڪر خوشگذرانی نباشید!
شما افسرانِ جنگ نرم هستید
و عرصه جنگ نَرم ،
بصیرتی عمارگونه و استقامتی
مالڪ اشتر وار میطلبد
#مراقبباشیم
.
#داستان
من مظلومترین مادر شهید ایرانی هستم.
پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوموله پها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند. گفتند: به خمینی توهین کن، یوسف این کار رو نکرد.
به من گفتند: توهین کن، گفتم: چنین کاری نمیکنم. گفتند: بچهت را میکشیم، بازهم قبول نکردم.
پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دستها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند.
گفتند: به خمینی توهین کن، بازم توهین نکردم. من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم، در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند؛ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی، گفتم: من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم. گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم.
شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم: #یافاطمةالزهرا #یازینبکبری. انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم. گوشهای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر.
فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو.
کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم. به همین خاطر من مظلومترین مادر شهید ایرانی هستم.
🔘 حتی شنیدن این قضیه برای ما سخت است، چه برسد به انجام آن. اینها مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی ایستادند، ما چه قدر پای ارزشها ایستادهایم؟
#شهید_یوسف_داورپناه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
❤️۲۷خرداد سالروز شهادت شهید مدافع حرم«مهدی عسگری»،شهیدی که پیکرش هیچگاه برنگشت❤️
#استورے
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رجبعلی خیاط مستاجری داشت که زن و شوهر بودند با ۲۰ ریال اجاره.
بعد از چند وقت این زن و شوهر صاحب فرزند شدن.
رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: داداش جون، فرزنددار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال، ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن، این ۲۰ریال رو هم بگیر اجارهٔ ماه گذشتهایه که بهم دادی، هدیهٔ من باشه برای قدم نوزادت.
🔘 تو این دوره زمونه، الان کرایه هارو با فرزنددار شدن مردم بالا میبرن.
چندتای ما مثل رجبعلیخیاط هستیم؟
اگر صاحب خونهٔ خوبی هستی یا تصمیم گرفتی صاحب خونهٔ خوبی شی یا اگر مستاجر هستی و صاحبخونهٔ خوبی داری، به ما اطلاع بده.
#تبلیغ_خوبیها
خدایا!!
ما از همان بیدهاییم که با هر بادی می لرزیم
لطفا بیشتر مواظب ما باش...
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 40 وقتی از جنوب برگشتم چند روزی بیشتر به ایام عید نمانده بود
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت41
تقریبا غروب شده بود آن موقع نه رستورانی باز بود نه غذایی پیدا می شد آن قدر خسته بودیم که توانی برای چرخیدن دنبال غذاخوری نداشتیم،
چند تا بیسکوییت گرفتیم و برای
برگشت سوار تاکسی میدان هفتاد و دو تن راه افتادیم قرار گذاشته بودیم تا
شب خانه باشیم ،چند باری از این که بهخاطر شلوغی وگم کردن هم
نتوانسته بودیم چیزی بخوریم عذرخواهی کرد برای قزوین ماشینی
نبود ناچارا سوار
اتوبوس های زنجان شدیم که
وسط راه پیاده شویم.
بدجوری ضعف کرده بودم ،با این گرسنگی بيسکوئيت ها حکم لذیذترین
غذای ممکن را داشت، حمید با خنده گفت: تو زن کم خرجی هستی من
از صبح نه به تو صبحانه دادم،
نه ناهار،برای شام هم می رسیم قزوین
اگر آنقدر کم خرج باشی هر هفته می برمت مسافرت.
مسافرت های یک روزه این مدلی زیاد رفتیم ،گاهی ساده بودن و ساده سفر کردن قشنگ است.
از قم که برگشتیم عید دیدنی و دید و بازدیدها شروع شد حمید برای من مانتو شلوار گرفته بود، مثل همیشه شیک ترین لباس ها را انتخاب کرده بود، زیاد از این
مرام ها می گذاشت معمولا هدیه برای من لباس یا شاخه گل طبیعی می خرید.
من هم برایش عطر و ادکلن گرفتم
همه مدل عطر و ادکلن استفاده می کرد
از عطرهایی مثل گل یاس و گل محمدی تا ادکلن هایی مثل فرانس و هالیدی و لاو
عید آن سال حمید حسابی تیپ زده بود
کت و شلوار با عینک دودی ،ساعتی هم که من به عنوان کادوی روز عقد برایش
خریده بودگ،انداخته بود.
پنجشنبه ۲ روز بعد از تحویل سال با همان تیپ رفته بود هیئت
نصفه شب بود که با من تماس گرفت
از رفتار هم هیئتی هاش تعریف می کرد ،دوستانش بیشتر حمید را در لباس جهادی یا لباس خادمی دیده بودند تا
کت و شلوار و آن اندازه اتو کشیده،
گفت: بچههای هیئت کلی تحویلم گرفتن ،کتم را
می گرفتند می پوشیدند،
سربسرم می گذاشتند.
ازخوشحالی حمیدخوشحال بودم
موقع خداحافظی به حمید گفتم:
فردا بریم بوئین زهراخونه خاله فرشته؟
حمید گفت: باشه بریم ما که بقیه
اقوام رو رفتیم، خونه کوچک ترین
خاله شما هم میریم،
خوشحال میشه حتما.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت41 تقریبا غروب شده بود آن موقع نه رستورانی باز بود نه غذایی پ
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 42
صبح زنگ خانه را که زد سریع با بقیه خداحافظی کردمو کفش هایم را
پوشیدم و دم در رفتم ،حمید گفت:
سوار شو بریم!
گفتم حمید جان شوخی نکن می خوایم بریم بوئین زهرا چهل کیلومتر راهه
موتور رو بزار خونه با ماشین میریم.
هر چه گفتم قبول نکرد،گفت:
با موتور بیشتر می چسبه، ترک موتور
که نشستم مثل همیشه شدم
جی پی اس سخنگو: حواست باشه حمید بریم راست، الان برو چپ ،به میدون نزدیک می شیم ،سرعت گیر نزدیکه
سرعتت رو کم کن اون آدمو ببین، گربه رو له نکنی.
از روی استرسی که داشتم این حرف ها را می زدم نگران بودم اتفاقی بیفتد
حمید گفت: تو چرا این طوری میکنی راننده حواسش به همه جا هست
من خودم شوماخرم!
گفتم: آخه تا حالا تو جاده به این شلوغی
بیرون شهر موتور سوار نشدم دست
خودم نیست ،می ترسم.
وقتی ماشین های سنگین از کنارمان رد می شدند من با همه توان خودم را به حمید می چسباندم ،زیر لب دعا
می کردم که فقط سالم به مقصد برسیم.
ای وسط شیطنت حمید گل کرده بود،
عمدا از جاهایی می رفت که یا دست
انداز بود یا چاله!
بعد هم می گفت: ببین چه مزه ای داره ،چه حالی میده،خودت رو برای
چاله بعدی آماده کن!
بعد می رفت دقیقا لاستیک را داخل همان چاله می انداخت! آن موقع از
خود موتور سوار شدن می ترسیدم
چه برسه به اینکه بخواهد توی دست اندازها و چاله ها بیفتم، چشم هایم
را بسته بودم ومحکم دست هایم را دورش حلقه کردم که نیفتم کار به
جایی رساند که گفتم: حمید بزن کنار
من پیاده میشم با پاهای خودم
بیام سنگین ترم!
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🥀شهیدی که تاریخ شهادت ندارد..❗️
آیا میدانستید محمد جواد #تند گویان وزیر #نفت ایران دوازده سال تمام در یک سلول انفرادی #بعثی های ملعون بسر برد!؟
طوری که فقط به اندازه ای جا داشت که میتونست بشینه وحتی نمیتونست دراز بکشد...
و
نمیدونست الانش چه ساعتی وچه موقع از روز وشب وماه وساله؟ !!😭
الان بهاره یا پاییز ؟
الان روزه یاشب؟
وهر روز بلا استثناء با شکنجه شروع میشده....
اونم چه شکنجه ای!؟
که در اثر شکنجه زیاد گردنش صدوهشتاد درجه میچرخیده...
واین آخرین شکنجه اون بوده که منجر به شهادت این وزیرجوان و برومند سرزمین اسلامی امان شد....!
تنها مونسش کتاب قرآنی بوده که یک سرباز عراقی برایش آورده بوده وتمام سربازهای عراقی که نگهبان این بودن باشنیدن صوت قرآنش شیفته اش شدند...
وبعد از شهادتش کتابها در وصفش نوشتند؟!
#شهید_محمدجواد_تندگویان
#سالروز_ولادت