eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
656 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ مقام سابق صهیونیست: اگر ایران حمله کند جان‌ سالم به‌ در نمی‌بریم 🔸گیورا عیلند، رئیس سابق شورای امنیت رژیم صهیونیستی: احیای روابط ایران و عربستان، همکاری ایران و روسیه، موشک‌ها و پهپادهای دقیق و بحران داخلی اسرائیل باعث‌شده تهران به این جمع‌بندی برسد که زمان نابودکردنِ اسرائیل رسیده است. 🔹حملۀ همزمان ایران، حز‌ب‌الله لبنان، حماس در غزه، شبه‌نظامیان شیعۀ سوریه، عراق و یمن و خیزش فلسطینی‌ها در کرانۀ باختری رویدادی خواهد بود که اسرائیل از آن جان به در نخواهد برد.
اگردر‌زندگی‌ چیزی‌برای‌شکرگزاری‌ پیدا‌نکردی‌! دستت‌ رو‌بذار‌ روی‌ قلبت ..❤️ ببین‌ امروز‌ این‌تپش‌ ارزش‌ شکر‌ نداره؟! https://eitaa.com/tarigh3
🌱 ؛ فقط‌جبهہ‌هاےجنگ‌نیست! اگرانسان‌براۍ‌‌خدا‌کارکند👌🏼 بھ‌یاداوباشدوبمیرد؛ شھید است 🌿:))' -شہیده‌زینب‌کمایے https://eitaa.com/tarigh3
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌺زودتر از من به کربلا رفت... 🪴خاطره‌ای از شهید علی‌اصغر حسينى محراب 🌷یک‌شب خواب ديدم با دو موتور هوندا، همراه حاج اصغر محراب به‌طرف میدان می‌رویم. حاج اصغر بر سرعتش می‌افزود و گاهي جلوي موتور را بلند می‌کرد. گفتم: «حاجي چه خبره؟ آهسته‌تر برو.» دست بلند کرد و با خوشحالی گفت: «بهت نگفتم که می‌رسیم؟» تعجب کردم و پرسیدم: «حاجي کجا؟» - مومن خدا! کربلا ديگه. اين‌قدر کربلا کربلا می‌کردی اين هم کربلا... ولي من با اين سرعتی که مي‌رم، زودتر از تو براي زيارت می‌رسم... با این حرف از خواب پریدم. ساعت 9 صبح روز بعد، یکی از دوستان تلفن زد و گفت: «بايد بياييد مشهد.» دلم هری ریخت پایین، پرسیدم: «محراب شهيد شده؟» درحالی‌که صدایش پشت تلفن می‌لرزید گفت: «چه کسي اين موضوع رو به شما اطلاع داده؟» به خوابي که ديده بودم فکر کردم؛ حاج اصغر زودتر از من به کربلا رفت... راوی: هم‌رزم شهید 🌸🌹🌸
🌐تاریخ به افق کربلا وقایع روز پانزدهم محرم‌الحرام سال ۶١ ه.ق
عکسی ز شهیدی ، همه اعصاب مرا ریخت به هم زینب ؛ تو سرِ جسمِ برادر چه کشیدی ....
🕊 انقدر‌سینـہ‌میزد‌ بھش‌گفتم‌ڪم‌خودتو‌ اذیت‌ ڪن..! مے‌گفـت: این‌سینہ‌نمے‌سوزه.. موقع‌شھادت‌همہ‌جاش‌ترڪش‌بود‌ جز‌سینہ‌اش... 🌱|شھید‌حمید‌سیاهڪالے‌مرادی| 🌷 https://eitaa.com/tarigh3
قافلہ...قافلہ... گذشتید ومـــــا فقـط ڪردیم دور شدنـتـــــان را نہ...نہ! دورشدنمان را ... 🌷سالروز شهادت شهید مدافع حرم رضا کارگربرزی‌ شهید مدافع حرم مهدی عزیزی 💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🥀°• شفا يافته عقيله بني هاشم شهيد رضا سال اول دبيرستان بود كه به شدت مريض شد. يك روز نزديك‌هاي ظهر بود كه لرزش شديدي تمام وجود رضا را گرفت و بي‌هوشش كرد، هر طور بود او را به بيمارستان امام خميني (ره )‌كرج رسانديم حدود يك ماه در بيمارستان بستري بود تا اينكه بعد از معاينات و آزمايشات فراوان به ما گفتند كه رضا، فلج شده است. البته اين فلجي به گونه‌اي بود كه از سر انگشتان پا آغاز شده و به سمت بالاي بدنش در حركت بود به گونه‌اي كه دكترها معتقد بودند بايد صبر كنيم تا اين بي‌حسي و فلجي از كمر گذشته و به قلب برسد و در نهايت مرگ رضا را شاهد باشيم. آن زمان اين بيماري به گونه‌اي ناشناخته بود و نام اين بيماري «گيلنباره» يا همان شَلي يكباره بود. هركدام از بچه‌ها نذري مي‌كردند تا رضا خوب شود. من هم با خودم فكر كردم، كسي مصيبت ديده‌تر از حضرت زينب (س)‌ در اهل بيت نيست، از خدا خواستم و به خانم زينب كبري‌(س) متوسل شدم. رضا را نذر حضرت زينب‌(س)‌كردم و خواستم كه خوب شود براي خودشان. مدت كوتاهي نگذشته بود كه يك روز در كمال ناباوري و به يكباره ديديم رضا دست روي ديوار گذاشته و آرام آرام راه مي‌رود. معجزه شده بود. خانم حضرت زينب‌(س) شفايش را داد، تا چنين روزي سربازي خودش را بكند و در راه دفاع از خيمه زينبي به شهادت برسد. ما هم راضي هستيم و شكر خدا را مي‌كنيم. امانتي كه به ما دادند را به بهترين شكل ممكن پس گرفتند. یادش همیشه جاودان
📌شهید سجاد طاهر نیا 🍃🌸شهید سجاد طاهری نیا از اهالی خطه سرسبز گیلان و شهر رشت در تاریخ ۲۳ مرداد ماه سال ۱۳۶۴ در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود.🍃🌸 🍃🌸پدرش پاسدار بود و مادرش در تربیت دینی او اهتمام کامل داشت. 🍃 🌸سجاد طاهری نیا پس از گذراندن دوره تحصیلات متوسطه و در سن ۱۸ سالگی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد و قدم در راهی نهاد که پدرش در آن جوانی را سپری کرده بود.🍃🌸 🍃🌸با شدت گرفتن درگیری ها در عراق و سوریه سجاد طاهر نیا تصمیم گرفت به سوریه برود و از حرم اهل بیت و اسلام ناب محمدی که در معرض خطر تعرض تروریست های تکفیری قرار گرفته اند دفاع کند و برای اعزام به سوریه تلاش های فراوانی داشت.🍃🌸 🍃🌸بالاخره پس از تلاش های فراوان موفق به کسب اجازه فرماندهان سپاه برای اعزام شد اما از آن جایی که تولد فرزند شهید نزدیک بود، فرمانده سپاه گیلان نام سجاد طاهری نیا را از کاروان اعزامی حذف کرد.🍃🌸 🍃🌸به نقل همسر شهید، وقتی سجاد از حذف نامش خبردار شد به شدت ناراحت شد و حتی با التماس و گریه و زاری همسر و سپس فرمانده اش را راضی کرد تا اعزامش به تاخیر نیفتد و در نهایت هم با همان کاروان راهی سرزمین شام شد.🍃🌸 🍃🌸شهید سجاد طاهری نیا در کنار سایر مدافعین حرم در شهر حلب حاضر شد و جان شیرینش را در دفاع از حرم بی بی زینب فدا کرد، سجاد طاهری نیا در مراسم تشییع شهید روح الله نوزاد به گونه ای غریب عزاداری می کرد و گویی حاجتش را با وساطت او از صاحب شهادت گرفت.🍃🌸 🍃🌸شهید سجاد طاهر نیا در پاییز ۹۴ به آرزویش رسید و در اولین روز آبان ماه مصادف با روز عاشورای حسینی در منطقه عملیاتی حلب، به دوستان شهیدش ملحق شد تا برای همیشه روزی خور خدای شهیدان باشد.🍃🌸 🍃🌸شهید سجاد احترام به پدر، مادر و بزرگ‌ترها را سرلوحه زندگی‌اش قرار داد؛ تا جایی که پدر شهید سجاد طاهرنیا بارها به این موضوع اشاره کرده است.🌸🍃 🍃🌸از سجاد طاهری نیا یک دختر و یک پسر به یادگار مانده است، پسرش ۲۰ روزه بود که خبر شهادت پدرش را آورده اند و تنها دیدار او با پدرش در روز مراسم تشییع شهید بود.🍃🌸 شادی روح شهدا صلوات 🌹
شهید سجاد طاهرنیا :🕊✨ یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی، فقط توکل کنید به خدا و قناعت کنید و به هر چیزی که خدا به شما داده، راضی باشید.♥️ https://eitaa.com/tarigh3
دلش نمےاومد گناھ کنہ! اما باز هم گفت : این‌بار‌آخرھ مواظب بار آخرهایـے باشیم، که بارِ آخرتمان را سنگین میڪند...! ꜄🍂꜂ 🔻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/tarigh3
🍃🌺 گرچہ دوریمـ بہ یادِ تُو سخن مۍگویمـ بُعدِ منـزل نبُوَد در سفـرِ روحــــــــانۍ.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یا امام رضا💔 https://eitaa.com/tarigh3
اوخُــداوندِناممڪن‌هاسٺ درحالۍڪھ‌تُوبرممڪن‌ گریھ‌ مۍڪنۍ.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکدام از ما نمی دانیم چقدر زمان در دنیا برایمان باقی مانده است. آنچه که در انتها باقی میماند، اعمال،خاطره های بجای مانده و احساسی است که در دیگران ایجاد کرده اید. و آنچه که می‌خواهید به جای بگذارید مردمی است که همیشه شما را با عشق یاد کنند ...❤️ https://eitaa.com/tarigh3
✅از چشم خدا افتاده‌ایم یا خیر؟ ✍یکی از علما می‌گفت اگر می‌خواهی ببینی از چشم خدا افتاده‌ای یا نه، یک راه بیشتر ندارد... هروقت دیدی گناه می‌کنی و بعد غصه می‌خوری، بدان که از چشم خدا نیفتاده‌ای. اما اگر گناه می‌کنی و می‌گویی: مهم نیست؛ بترس که خط دورت کشیده شده باشد. https://eitaa.com/tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اگه ما مردم رو امیدوار به ظهور کنیم اما ظهور رخ نده ایمان مردم نابود نمیشه؟ صحبت های بسیار دقیق استاد پناهیان https://eitaa.com/tarigh3
🔴 بعد از کشف حجاب، منتظر نزول بارانِ بلا باشید! 🌕  علی علیه السلام در بیان نشانه‌های آخرالزمان فرمودند: هنگامی که کشف شود و زنان مانند مردان جوان از خانه بیرون بیایند (یعنی مانند مردان لباس بپوشند)، و احکام قرآن تغییر داده شود؛ پس منتظر نزول بلا باشید؛ طوری که باران از ابرها میبارد. و آن موقع زمان قیام امام مهدی عجل الله فرجه است.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 77 چند روزی به عنوان خادم در دوکوهه ماندیم گاهی از اوقات حمی
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت78 هنوز به محل استراحت در ساختمان مقداد نرسیده بودم که متوجه شدم موبایلم را داخل حسينيه تخریب جا گذاشتم به سمت ورودی جاده حسينيه برگشتم ولی هیچ ماشینی نبود که من را به آنجا برگرداند، می دانستم اگر حمید یا خانواده تماس بگیرند و من جواب ندهم نگران می شوند، چاره ای نبود برای همین با پای پیاده سمت حسينيه تخریب راه افتادم، هنوز صد متری از دوکوهه فاصله نگرفته بودم که دیدم یک ماشین با سرعت به سمت حسينيه تخریب می رود ته دلم خوشحال شدم و پیش خودم گفتم: شاید من را تا آنجا برساند، ماشین که ایستاد دیدم حمید همراه یک سرباز داخل ماشین هستند. با تعجب پرسید: خانوم تنهایی کجا داری میری توی این گرما وسط این بیابون، ماوقع را برایش توضیح دادم و گفتم: مجبورم برم گوشی که جا گذاشتم رو بردارم، حمید جواب داد: الان که کار عجله ای دارم باید سریع برم،کار تو هم که شخصیه نمیشه با ماشین نظامی بری، این جمله را گفت و بعد هم خداحافظی کرد و رفت، اخلاقش را می دانستم سرش هم می رفت از بیت المال برای کار شخصی استفاده نمی‌کرد. مجدد با پای پیاده راه افتادم، آفتاب بهاری تند و تیز به مغز سرم می زد تا نزدیکی های حسينيه تخریب که رفتم متوجه شدم یکی از دور دوان دوان سمت من می آید، حدس زدم حتما از بچه های انتظامات است و برایش سؤال شده که چرا من تنهایی سمت حسينيه تخریب آمدم، نزدیک تر که شد فهمیدم حمید است، با دیدنش کلی انرژی گرفتم، به من که رسید گفت: کارامو انجام دادم ماشین رو دادم سرباز ببره، خودم اومدم پیش تو که تنها نباشی، چند قدمی که به حسینیه تخریب مانده بود را با هم رفتیم و گوشی را پیدا کردیم ، خیلی خسته شده بودم، چند دقیقه ای همان جا روی موکت های ساده حسينيه تخریب نشستم. دورتادور حسينيه فانوس گذاشته یودند، حمید گفت: اینجا شب ها خیلی قشنگ میشه، وقتی مسیر رو توی دل تاریکی میای و نهایتاً به این حسينيه می رسی که بار این فانوس ها روشن شده حس می کنی از برزخ وارد بهشت شدی خدا کنه اون روزی که حضرت عزرائیل جون ما رو میگیره خونه قبرمون مثل اینجا نورانی باشه، همیشه حرف بهشت و جهنم که می شد با احترام از ملک الموت یاد می کرد به جای عزرائیل می گفت: حضرت عزرائیل؛ اسم این فرشته را بدون حضرت نمی برد. موقع برگشت خیلی خسته شده بودم دو کیلومتری رفت، دو کیلومتر برگشت به خاطر بارندگی و هوای بهاری منطقه گل زرد کوچکی اطراف جاده حسينيه تخریب درآمده بود، حمید برای اینکه فکرم را مشغول کند از گل های کنار جاده برایم چید، به حدی محبت کرد که خستگی چهار کيلومتر پیاده روی فراموشم شد. بعد از یک هفته با اینکه هم برای حمید و هم برای من سخت بود از دوکوهه دل کندیم، من درس و دانشگاه‌ داشتم و باید به کلاس‌ هایم می رسیدم، حمید هم بیشتر از این نمی توانست مرخصی بگیرد، به ناچار سمت قزوین حرکت کردیم ولی هر دو از این که توانسته بودیم هم قبل تحویل سال و هم بعد تعطیلات عید مهمان شهدا باشیم حسابی خوشحال بودیم. ادامه دارد....
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت78 هنوز به محل استراحت در ساختمان مقداد نرسیده بودم که متوجه
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 79 هیئت یکی از علایق خاص حمید بود، هر هفته در مراسم شب های جمعه هیئت شرکت می کرد طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنجشنبه ها می رفت هییت، سر و تهش را می زدی از هیئت سر در می آورد، من راهم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود، می گفت: بهترین سنگر تربیت همین جاست اسم هیئت شان خیمه العباس بود، خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تاسی از شهید ابراهیم هادی راه انداخته بودند. اوایل برای دهه محرم یک چادر خیلی بزرگ زده بودند و مراسم را آنجا می گرفتند، ولی مراسم های هفتگی شان طبقه هم کف خانه یکی از دوستانش بود، آنجا را حسينيه کرده بودند و هر هفته شب های جمعه دعای کمیل و زیارت عاشورا را برپا بود. تنها چیزی که در این میان من را اذیت می کرد دیر آمدنش از هیئت بود، گویی داخل هیئت که می شد زمام و مکان را از یاد می برد، آن شب من خسته بودم و نتوانستم همراهش بروم، به من گفت ساعت یازده و نیم برمیگردم، نیم ساعت یک ساعت، دو ساعت، گذشت! خبری نشد ،واقعا نگران شده بودم هر چه تماس می گرفتم گوشی را جواب نمی داد، ساعت دو نیمه شب شده بود، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید گوشی را برداشتم و به همسر یکی از رفقایش زنگ زدم، فهمیدم که هیئت جلسه داشتند و کارشان تا آن موقع طول کشیده است. ادامه دارد...
هر چیزی را نگاه نکن، دیدن مثل غذا خوردن است. هر چیزی را که می‌بینیم، با تمام آلودگی‌ها و پاکی‌ها وارد روح ما میشود و به سادگی پاک نمی شود. https://eitaa.com/tarigh3