eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
سلام و تحیت 🌺 عرض تبریک و شادباش خجسته سالروز شروع امامت حضرت مهدی صاحب الزمان"عج" بر شما همسنگران و
ممنونم از خادمین محترم کانال بحق حضرت زهرا (س) عاقبت بخیر بشن ومورد توجه خاص حضرت قائم (عج) وشهدا واقع گردند
دختر شهید احمدی در محضر رهبر انقلاب: چرا سر مزار پدرم نرفتید 🔶پس از دیدار جمعی از پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس با رهبر انقلاب برخی حاضران از جمله بعضی خانواده‌های شهدا این فرصت را پیدا کردند که خدمت رهبر برسند و از نزدیک با ایشان گفت‌وگو کنند. 🔶فضه‌سادات حسینی می‌گوید: آقا با دختر شهید مدافع امنیت پوریا احمدی صحبت کردند. دختر شهید به حضرت آقا گفت: «شما رفتید بهشت زهرا اما سر مزار پدر من نرفتید!» آقا هم بالبخند به او گفتند حتما توفیق نداشتم و ان‌شالله اگر دوباره به آنجا رفتم می‌روم.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 140 شنبه صبح با اینکه اصلاً حال خوبی نداشتم به دانشگاه رفتم
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 141 رفتیم خانه بابا، نمی‌توانستم راه بروم روی پله‌ها نشستم، با صدای بلند گریه می‌کردم گفتم: حمید تو رو خدا، تو رو به حضرت زهرا(س) از در بیا داخل، بگو که همه چی دروغه، بگو که دوباره برمی‌گردی این جمله را تکرار می‌کردم و گریه می‌کردم، داداشم خبر نداشت، تا خبر را شنید شوکه شد، مادرم با گریه من را بغل کرد پرسیدم: حمید من شهید شده مامان؟ سکوت کرد، این سکوت دنیایی از حرف داشته، گفتم: خدا از عمر من بردار حمید فقط پلک بزنه، دیگه هیچی نمی‌خوام. مادر من را محکم‌تر بغل کرد و گفت: آروم باش دخترم نفسم بالا نمی‌آمد، من را کشان کشان به داخل اتاق بردند روی مبل نشستم، همه دور من نشستند و گریه می‌کردند گفتم؛ برای چی گریه می‌کنید؟ باور کنید دروغه! من سه روز پیش با حمیدم حرف زدم، گفته بهم زنگ می‌زنه حالت شوک زدگی بدی داشتم، با همه وجودم می‌خواستم کاری کنم که این حرف‌ها را باور نکنم، هق هق می‌کردم ولی گریه نه! مادرم خیلی نگرانم شده بود به پدرم گفت: بریم خونه عمه اینجا بمونیم فرزانه دق می‌کنه! درست بعد از اینکه من با حمید برای آخرین بار صحبت کرده بودم یعنی چهارشنبه حدود ساعت ۱۱ شب به خط دشمن زده بودند "مأموریت جعفر طیار، عملیات نصر، منطقه العیس سوریه، جنوب غربی حلب که مشهور است به منطقه خضراء" در همان عملیات بود که همرزمان حمید یعنی زکریا شیری و الیاس چگینی شهید شدند چون بدن مطهرشان زیر آوار یک ساختمان مانده بود نیروها نتوانستند پیکرشان را به عقب برگردانند، برای همین پیکر این دو شهید مدافع حرم قزوینی کنار حضرت زینب سلام الله ماند. پاهای حمید روی تله انفجاری رفته بود و متلاشی شده بود تمام بدنش ترکش خورده بود به آرزویش رسیده بود و شبیه حضرت عباس علیه السلام دست و پاهایش را برای دفاع از حریم حرم داده بود، به یکی از همراهانش گفته بود من را ببرید عقب که پیکرم دست دشمن نیفتد، گفته بودند: حمید جان چیزی نیست تو خوب میشی، فعلاً شرایطش نیست که عقب برگردیم حمید گفته بود: اگه نمیشه فقط یه دست یا فقط یه پای منو ببرید به مادرم و به خانومم نشون بدید اون‌ها منتظرن. همسنگرهایش با چند چپیه پاهایش را بسته بودند ولی خونش بند نمی‌آمده، حمید را با همان حال در دل شب به یک نفر بر رسانده بودند، لحظه حرکت دشمن نفربر را هم زده بود، ولی خدا می‌خواست که پیکر حمید برگردد داخل نفربر دو نفر از رفقایش نشسته بودند حمید هنوز جان داشت مدام می‌گفت: ببخشید خونم روی لباس‌های شما می‌ریزه حلالم کنید، رفقایش می‌گویند لحظات آخر ذکر لبه لب‌هایش یا صاحب الزمان (عج) بود، شدت خونریزی به حدی زیاد بود که حمید در مسیر شهید می‌شود. ادامه دارد... 🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 141 رفتیم خانه بابا، نمی‌توانستم راه بروم روی پله‌ها نشستم،
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 141 از پنجشنبه خبر به خیلی‌ها رسیده بود، ولی خانواده من و خانواده حمید خبر نداشتند به خانه عمه که رسیدیم کوچه و حیاط غلغله بود، پر شده بود از فامیل و دوست و آشنا، دیدن عکس‌های شوهرم، حمیدی که من چند روز پیش داخل همین حیاط تلفنی با او صحبت کرده بودم برایم خیلی سخت بود. از بین جمعیت که می‌گذشتم صدای اطرافیان که با ترحم می‌گفتند: آخی خانمش اومد! جگرم را آتش می‌زد دستم را به دیوار گرفتم و از پله‌ها بالا رفتم، عمه شیون می‌کرد بغلش کردم، عمه بوی حمیدم را می‌داد بابا هم آمد، هر دوی ما را بغل کرده بود، سه تایی داشتیم گریه می‌کردیم فقط صدای گریه ما سه نفر می‌آمد، گویی همه صداها در صدای گریه ما گم شده بود. فکر می‌کردم شنیدن خبر شهادت حمید سخت‌ترین اتفاق زندگی من است ولی اینطور نبود! سختی‌هایی به سراغم آمد که هر کدامشان وجودم را ویران کرد سختی‌هایی که هزار بار مصیبت بارتر از خبر شهادتش بود، گفتند فرزانه را ببرید خانه تا وصیت‌نامه حمید را بیاورد، این‌ها چیزهایی بود که من را خرد کرد روز اولی که خبر شهادت حمید را شنیده بودم باید به خانه مشترکمان می‌رفتم، خانه‌ای که هنوز لباس‌های حمید همانطوری که خودش آویزان کرده بود دست نخورده مانده بود در را که باز کردم یاد روزی افتادم که همانجا ایستاده بودم و دور تا دور خانه را بدون حمید دیده بودم، روزی که در را به همه خاطرات بدون حمید بستم ولی حالا بدون حمید به همان خانه برگشته بودم در و دیوار خانه با من گریه می‌کرد ساعت از کار افتاده بود، لامپ‌ها سوخته بود انگار این خانه هم فهمیده بود خانه خراب شده‌ام! به سراغ قرآن روی طاقچه رفتم همان قرآنی که وصیت نامه‌ها را به امانت بین صفحات آن گذاشته بودم. ما را به سخت جانی خود این گمان نبود! تمام آن دقایق این بیت شعر در سرم می‌چرخید و باور نمی‌کردم که هنوز زنده‌ام به معنای واقعی کلمه پیر شدم تا از خانه بیرون بیایم، وقتی گفتند برویم پیکر حمید را ببینیم یاد قراری که با دلم گذاشته بودم افتادم، دلم نمی‌خواست پیکر حمید برگردد، منتظر پیکر نبودم پیش خودم گفته بودم یا حمیدم سالم از این مأموریت برمی‌گرده یا اگه شهید شد برای همیشه بمونه پیش حضرت زینب(س). اعتقاد داشتم وقتی یک شهید جاوید الاثر می‌شود و پیکرش روی خاک‌ها می‌ماند این امید را داری که نار پیکرش یک گل زیبا بشود که وقتی باد می‌وزد عطر آن گل در همه عالم بپیچد، این یعنی زندگی این یعنی شهیدت هنوز هم هست اما در گلزار شهدا سردی سنگ مزار احساس زندگی را دور می‌کند، وقتی روی قبر سنگ می‌آید فاصله به خوبی حس می‌شود، چیزی که در راه خدا با جان کندن هدیه کرده بودم منتظر برگشتش نبودم ولی روزی ما همین بود. ادامه دارد... 🌹https://eitaa.com/tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗣️ شهدا بچه های خود را به چه توصیه میکردند؟ 🌺 جواب شهید مدافع حرم سجاد مرادی: فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حجاب توصیه می‌کنم. حلالم کن فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم
یک ساعت قبل از شهادت مستندسازی مصاحبه می‌کند با ایشان نظرت در مورد شهادت چیست ایشان با لبخندی بر روی لب می گوید شهادت همچون لباس تک سایز هست اگر بزرگ باشی باید کوچک شویم و اگر کوچک باید بزرگ شویم تا این لباس اندازه ما شود و کمتر از یک ساعت بعد سید حکیم در شهر تد مر سوریه به شهادت رسید صلوات بفرستیم برای همه شهدای مدافع حرم از جمله شهدای مظلوم و غریب فاطمیون 🌹🌹
سلام ممنون از لطف و نظر شما همراهان 🍃🍃🍃🍃 فقط دست پدر و مادر لایق بوسه هست
سلام دوست گرامی راهکار و پیشنهادی دارید به آی دی زیر پیام بدهید @yazahrar
سلام ان شاءالله شهدا حقشون رو بر ما ببخشند 🍃🍃🍃 😐😐
سلام هر چه هست از الطاف خداوند و دعای امام زمان عج و شهدا 🍃🍃🍃🍃 ایران سرای من ست
سلام شما لطف دارید ،ممنونم از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید 🍃🍃🍃 😉
سلام 😌😌 🍃🍃🍃🍃 ان شاءالله عامل به قرآن باشیم 🍃🍃🍃 برای خدا لوس نکنیم چه کنیم!!
سلام الووو.....کر وخویه...... تو بره او درمانی کن....😉😄
سلام خدا راضی باشه 🍃🍃🍃🍃 ان شاءالله، شهید نشدیم شهید زندگی کنیم
~°•°🪴•° سَرسَری نیست اهمیت شهید مطهری به نماز به گونه‌ای بود که با لباس خانگی نماز نمی‌خواندند. برخلاف خیلی‌ها که وقتی از خواب بلند می‌شوند با همان لباس نماز می‌خوانند، ایشان برای نماز صبح عمامه می‌گذاشتند و آراسته نماز می‌خواندند و با این کار می‌خواستند از همان ابتدا روح خود را آماده کنند. یعنی من می‌خواهم کاری کنم که سرسری نیست و بسیار مهم است. 📚 جلوه‌های معلمی استاد مطهری، ص۵۸ 🍂🍃🍂🍃
خدایا؛ برای لحظه‌هایی که تو اوج نا امیدی روزنه‌ی امید شدی و مثلِ نور تابیدی و ما در کمال بی‌انصافی اسمش رو گذاشتیم خوش‌شانسی شکرت :) 🍃🍃🍃
‏امام على عليه السلام: لَمْ يَمُتْ مَنْ تَرَكَ اَفْعالاً يُقْتَدى بِهِ مِنَ الْخَيْرِ كسى كه كارهاى شايسته اى از خود به يادگار گذارد كه ديگران از او پيروى كنند، هرگز نمرده است كنزالفوائد جلد۱ صفحه۳۴۹ .
نوشته ای جالب و قابل تأمل از بر روی شیشه یک سوپرمارکت در کرج ... 👏 یه امربه‌معروف قشنگ و جمله سنگین ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
😅 به شوخی به یکی از دوستانم گفتم: 😴 من ۲۲ ساعت متوالی خوابیده ام ! 🥘 گفت : بدون غذا ؟! 👤 همین سخن را به دوست دیگرم گفتم : 📿 گفت : بدون نماز ؟! و این گونه خدای هرکس را شناختم ... ❤️ ✍🏻
هر بار که شب رسیده گفتیم حسین هر بار سحر دمیده گفتیم حسین آن لحظه که بی تو بگذرد وقت بلاست هر جا که بلا رسیده گفتیم حسین ... صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله♥️ شبتون راهتون و عاقبت تون حسینی❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
در رھِ؏شق‌ڪھ‌ازسیل‌بلانیست‌گذار ڪرده‌ام‌خاطرخودرابہ‌تمناےتـوخوش.. حسین جان ! آقای مهربانم❣