#خاطرات
#عبادی
✅ دویست روز روزه بدهکارم !!!!
چند روز قبل از شهادتش، از سردشت می رفتیم باختران. بین حرف هایش گفت«بچه ها! من دویست روز روزه بدهکارم» تعجب کردیم. گفت «شش ساله هیچ جا ده روز نموندم که قصد روزه کنم. » وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد. کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد. توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان. آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت«شهید، به من سپرده بود که دویست روز روزه ی قضا داره. کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟» همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز.
#راهیان_نور_غرب
#شمالغرب
📚یادگاران، جلد ده
❤️کتاب شهید زین الدین، ص 94
🇮🇷 @tarigh_alhagh
#خاطرات
#شهید_احمد_مشلب
راوی:علی مرعی (دوست شهید) ️روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای اذان آمد احمد گفت"کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟" گفتم "۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم وهمانجا نماز می خوانیم"از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت "من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نماز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود"
❤️
#شهیداحمدمشلب #شهيد_BMW_سوار
💠مصطفی ارادت خاصی به #شهید_ابراهیم_هادی داشت
زندگینامه شهدا را از اول تا آخر می خواند مثلاً میگفت شهید ابراهیمهادی فلان خصوصیت را داشت. #شهید_همت فلان کار را میکرد یا مثلاً شهید آبشناسان کسی است که انواع دوره های #تکاوری دورههای چتربازی غواصی و اینها را دیده است.
یکی از شب ها #مصطفی از شب تا صبح از #خاطرات ابراهیم هادی برای من گفت.
هر وقت با مصطفی زیارت عاشورا می خواندم، ثوابش را به ابراهیم هادی هدیه می کرد، اما تا آن موقع زیاد درباره این شهید صحبت نکرده بودیم، مصطفی گفت ابراهیم هادی را در خواب دیدم که به من گفت: «شما هم می آیی پیش ما»
📙یاران ابراهیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷