eitaa logo
تارینـــو (حال و حیاتی نو)
677 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
874 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی و حال خوب برای خوشبختی رو پیدا کنید🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ "مسافر" سالها بود که مینا با مادرش بخاطر من مشکل داشت. مامانِ مینا همیشه سفارش منو به مینا می کرد و می گفت وقتی میره دانشگاه اگه منو با خودش ببره خیلی بهتره و من می تونم مواظبش باشم و آدمهای خطر ناک کمتر بهش نزدیک می شن؛ برا همین هر وقت مینا می خواست بره جایی می گفت مینا اونو هم با خودت ببر.. اما مینا اصلا حوصله من نداشت و دوست نداشت منو با خودش ببره می گفت این مزاحم منه، انگار از بعضی دوستاش هم خجالت می کشید که من باهاش باشم. بعضی وقتا دلم می گرفت و نمی دونستم باید چکار کنم و بیشتر وقتا برا مینا هم خیلی دلم می سوخت با اینکه من همیشه تمیز و مرتب بودم آخرش حوصله منو نداشت و مجبور بود غر و لون مامان لیلا را تحمل کنه.. ‌راستش برا مامان لیلا هم خیلی دلم می سوخت بنده خدا هرچی تلاش می کرد مینا با من دوست بشه فایده نداشت. نزدیکای شهادت امام رضا بود، یه روز دیدم مامان لیلا نمازش که تموم شد نشست سر سجاده و کلی با امام رضا حرف زد یکی از درد دلای مامان لیلا با امام رضا همین بود که مینا منو دوست نداره و میونه ی خوبی بامن نداره. اونروز مامان لیلا سر نمازش خیلی دلشکسته شد و گریه کرد. عصر اونروز اتفاق عجیبی افتاد! وقتی مینا از دانشگاه اومد خونه با کلی ذوق و شوق اومدگفت مامان یه خبر خوبی دارم! مامان من مشهد به اسمم در اومده قراره با چند تا بچه های دانشگاه برا شهادت امام رضا بریم مشهد. مامان که اشک شوق از چشماش جاری شد خندید و گفت چه خوب دخترم؛ حتما امام رضا خیلی دوستت داره که اسمت در اومده خب آدم باید رفتارش طوری باشه که امام رضا خوشحال بشه. اما اون از فرصت استفاده کرد وبه مینا گفت اگه دوست داره منو هم با خودش ببره فردای اونروز مینا کاراشو کرد و هیچ توجهی به من نکرد. ساکش رو جمع کرد و می خواست با مامان لیلا خدا حافظی کنه اما انگار تو چشمای مامان یه چیزی دید که آروم برگشت تو اتاق و منو بغل کرد و گفت فقط بخاطر امام رضا می برمت... خیلی خوشحال شدم بالاخره بعد از مدتها مینا به من توجه کرد ومنم شدم مسافر مشهد. روز بعد وقتی مینا می خواست با دوستش مهسا بره حرم منو با خودش برد. اما وقتی وارد صحن حرم شد تا چشمش به کنبد امام رضا افتاد اشک تو چشمش حلقه زد منو بوسید و رو صورتش گذاشت و رو به اما رضا کرد و گفت امام رضا فقط بخاطر تو می پوشمش... بعدش رو به دوستش مهسا کرد و گفت خوشکل شدم!! مهسا دست رو شونش گذاشت و گفت خیلی خوشگل شدی چقدر چادر بهت میاد... ✍️به قلم : سرکارخانم مریم رضایت ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🎞 تولیدگر: سرکار خانم بادپا ‌‌‌‌‌‎‌‌‌╔══❖•°💙 °•❖══╗      @tarino   ╚══❖•°💙 °•❖══╝