✨﷽✨
🎞️تولیدگر : سرکارخانم زهرا اسحاقیان
#تلنگر
#محرم
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
✅چند نکته در مورد آداب معاشرت
♻️پیش کسی، بد دیگری را نگویید زیرا این کار باعث می شود که فرد گمان کند که پشت سر او هم همین کار را می کنید.
♻️به رعایت حقوق دیگران احترام بگذارید و احساس زرنگی نکنید، رعایت کردن نوبت در صف را فراموش نکنید.
♻️در زمانی که از وسایل عمومی استفاده می کنید، از هل دادن دیگران خودداری کنید و اگر خانم باردار یا فرد مسنی دیدید جای خود را به او بدهید.
♻️اگر در مکان عمومی مشغول خوردن چیزی بودید که بو دار بود حتما به دیگران تعارف کنید.
♻️متناسب با مکانی که می روید لباس بپوشید.
♻️همیشه در سلام دادن پیش قدم باشید و به محض ورود به هر مکانی سلام کنید.
♻️آرام راه رفتن را فراموش نکنید، تند راه رفتن نشان از اضطراب شما دارد و موجب ایجاد استرس در دیگر افراد می شود.
♻️ادب را رعایت کنید، مودب بودن اصلی بسیار مهم در هنگام معاشرت با دیگران می باشد و باعث نزدیکی انسان ها به یکدیگر می شود.
#حال_خوب
#آداب_معاشرت
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🏴☘️🏴☘️🏴☘️🏴☘️
❁﷽❁
با سلام و عرض ادب
خوشحال میشویم پاسخ ها و حتی تولیدات خوب شما را دریافت کنیم. در هر قالبی که باشند ( شعر، داستان، متن ادبی، عکس نوشته و....)
حتما به نام خود شما در تارینو قرار داده خواهد شد.
دل آرام باشید 🙏🙏
🏴☘️🏴☘️🏴☘️🏴☘️
✨﷽✨
#تلنگر
#اموال_بعد_از_مرگ
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
مطب پر بود از همهمه ی بیماران مختلف.
پشت در هر اتاق چند نفری به انتظار ایستاده بودند.
همه چیز عادی بود، اما نه، انگار از قاب نگاه تمسخر، تاسف و گاه نیشخندهای یواشکی برخی بیماران، چیزی این وسط عادی به نظر نمی آمد. به تقلید سر چرخاندم و رد نگاهشان را دنبال کردم.
مردی لاغر اندام، پشت در اتاق روانپزشکی، در عالَم متفاوت خودش غرق بود.
یک عینک دودی روی سر، یک عینک طبی روی چشم، هندزفری در گوش، دو کیف چرم دست دوز قهوه ای با رودوزیهای سبز و زرد و قرمز بر دوش و گردن، کمربندی چهارسایز بزرگتر به کمر و با حرکاتی بی ربط به محیط، زیرلب آوازخوان، روی صندلی لم داده بود.
گاهی از جا بر میخواست و دست در جیب بی هدف قدم می زد، گاهی مدام کیفش را باز و بسته می کرد و کیفهای چرم کوچکتری بیرون می آورد و عینک و ماسکش را در آنها جا می داد، خودش را آقای فلانی خطاب می کرد، کیفش را به منشی ها نشان می داد و پز کارش را می داد.
وقتی به اتاق پزشکش رفت، می شد در چهره شاهدان ماجرا، تاسف را دید، سر تکان دادن، نچ نچ کردن، در خود فرو رفتن، تجزیه و تحلیل کردن، همه و همه در فضای سالن انتظار سنگینی می کرد...
نمی شد از او چشم برداشت، نمی شد لبخند نزد، نمی شد تاسف نخورد، چون برای همه آدمها هر تفاوتی عجیب است.
او در دنیای متفاوت و عجیب خودش، ساده ترین و بی ریاترین آدم دنیای ما بود.
وقتی از مطب خارج شد، با صدایی بلند و ذره ای خجالت گفت: دعا کنید شفا بگیرم براتون از این کیف چرمها می دوزم کار خودمه و با ذوق هنرش را نشان می داد.
وقتی از کنارم رد شد، زمزمه آرامی را شنیدم که آنجا فهمیدم کسی که باید بحالش تاسف خورد او نیست ما هستیم.
زمزمه " خدایا شکرت" از زبان او درس بزرگی ست برای ما اگر شاگرد خوبی باشیم...
✍️به قلم :سرکارخانم فاطمه شفیعی
#داستانک
#کیف_چرم
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈