eitaa logo
°•| ترک گناه |🏴•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
119 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از °•| ترک گناه |🏴•°
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌹بیاکه #صبر برایم چه خوب معناشد 🌼در #انتظار ظهورت دلمـ❤️شکیباشد 🌹تمام دفترعمرم📖 سیاه شد اما 🌼امید #دیدن_رویت دوباره پیدا شد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ #ترک_گناه ● @tarkgonah1
هدایت شده از °•| ترک گناه |🏴•°
#خدا_همین_نزدیکیست_باور_کن❗️ #بدون_شرح گر نگهدار من آنست كه من می‌دانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد! ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ #ترک_گناه ● @tarkgonah1
هدایت شده از °•| ترک گناه |🏴•°
🌺حضرت علی علیه السلام: ☑️بدانيد كه اين پوست نازك تحمل آتش را ندارد،پس به خودتان رحم كنيد... 🔴 شما در مصيبتهاى دنيا آزمايش كرده ايد كه وقتى خارى به بدن يكى از شما میرود و يا به زمين میخورد و خونى میشود ⚡️و يا شنهاى داغ پايش را میسوزاند چگونه بيتابى میكند؟! ☑️پس، چگونه خواهد بود اگر ميان دو لايه از آتش🔥 قرار گيرد و هم بسترش سنگ و همدمش شيطان باشد...؟! 📚نهج البلاغه، خطبه183 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ #ترک_گناه ● @tarkgonah1
°•| ترک گناه |🏴•°
قسمت #151رمان سجاده صبر🌹🍃 چی بگم؟ مگه نظر منو خواستی؟ -الان دارم گل لگد میکنم سهیل؟! سهیل خندید و گ
قسمت سجاده صبر🌸🌿 یک کم یعنی چقدر؟ -یعنی مثلا یکی دو روز -خوب من تا به مینا بگم اون آمپولا رو واسم گیر بیاره اون یکی دو روزم میگذره سهیل جدی شد و گفت: فاطمه تو الان احساست بر عقلت حاکمه، بذار یک کم جو بخوابه بعد تصمیم بگیر. -من این بچه رو نمی خوام، می فهمی؟ اونم الان، توی این موقعیت ... هنوز سال علی نشده... اون وقت من حامله ام ... اون وقت من دنبال خوش خوشانمم ... سهیل جدی نگاهش کرد و گفت: چند روز دست نگه دار، اگه با هم تصمیم گرفتیم سقطش کنیم خودم واست آمپولاشو جور میکنم، به مینا زنگ نزن. بعد هم سیم تلفن رو سر جاش گذاشت و به بدنش کش و قوسی داد و گفت: آخ که چقدر دلم میخواد الان بخوابم. فاطمه به رو به رو خیره شده بود و همچنان توی فکر بود، سهیل نگاهش کرد ... توی دلش خوشحال بود که با این وضعیت پیش اومده مطمئنا فراموشی علی برای فاطمه خیلی آسون تر میشد، شاید این بچه می تونست جای علی رو بگیره، به هیچ وجه حاضر نبود این فرصت رو از دست بده ... به چهره رنگ پریده فاطمه نگاهی کرد و فورا یک شاخه گل نرگس از توی گلدون برداشت و با یک حرکت سریع فرو کرد توی لباس فاطمه، از سردی آب گل بدن فاطمه لرزه خفیفی کرد که سهیل بغلش کرد و با یک حرکت بلندش کرد و گفت: حالا بوی گل نرگس از پیراهن تو میاد ... بعد هم تن فاطمه رو بو کشید و گفت: تو خوش بو ترین گل دنیایی که من تا به حال دیدم ... سه روز گذشته بود و اصرار فاطمه برای سقط بچه بی نتیجه بود، سهیل اصرار داشت که اون بچه یک نعمت خدادادیه و فاطمه هر بار که با خودش فکر میکرد به این نتیجه میرسید هیچ چیز بدتر از این نیست که هنوز چند ماه از مرگ علی نگذشته باردار بشه ... اما اصرارش بی فایده بود، خودش هم این رو میدونست، فقط به درگاه خدا راز و نیاز میکرد که اگر این بچه یک نعمته خودش محبتش رو به دلش بندازه... -فاطمه لج نکن خودم ریحانه رو میرسونم، تو با ضعفی که داری نمی خواد این همه راه بری... -اولا خودت ضعف داری، دوما اگه بخوام منتظر جناب عالی باشم که باید قید مهدکودک رفتن ریحانه رو بزنم، تا بخوای بلند شی و صبحانه بخوری و آماده بشی و ... اوووو ... من رفتم -ای بابا، هر چی میگم حرف خودشو میزنه ... بر شیطون لعنت ... فاطمه پتو رو به زور کشید روی سر سهیل و گفت: الهی آمین ... بخواب تا خوابت نپریده هرروز ساعت باشید 🌹✨🌹✨🌹 @tarkgonah1 🌹✨🌹✨🌹
یڪ حدیث قدسـے هسٺ که آدم را از خجالٺ آبـــ میڪند. خداوند تبارڪ و تعالی میفرماید : ↘️↘️🌿 🔵 ای ڪسے ڪہ وصال ما را ترڪ ڪرده‌ای، برگرد❗️ و ای ڪسے ڪہ بر جدايــے از ما سوگند خورده‌ای، سوگند خود را بشكن❗️ ما ابليس را براے ايݩ از خود رانديم ڪہ بر ٺو سجده نڪرد . #پس_چقدر_عجیب_است كه تو او را دوست خود گرفته‌ای #و_ما_را_ترک_كرده‌اے❗️ بحرالمعارف ، جلد۲ ، فصل ۶۲ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ #ترک_گناه ● @tarkgonah1
☑️نپرداختن مزد کارگر و حرام شدن بهشت... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ #ترک_گناه ● @tarkgonah1
🔆مدارا با مردم... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ #ترک_گناه ● @tarkgonah1
🌺حضرت علی علیه السلام: ☑️بدانيد كه اين پوست نازك تحمل آتش را ندارد،پس به خودتان رحم كنيد... 🔴 شما در مصيبتهاى دنيا آزمايش كرده ايد كه وقتى خارى به بدن يكى از شما میرود و يا به زمين میخورد و خونى میشود ⚡️و يا شنهاى داغ پايش را میسوزاند چگونه بيتابى میكند؟! ☑️پس، چگونه خواهد بود اگر ميان دو لايه از آتش🔥 قرار گيرد و هم بسترش سنگ و همدمش شيطان باشد...؟! 📚نهج البلاغه، خطبه183 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ #ترک_گناه ● @tarkgonah1
⚔اگه درمبارزه بانفست 🤕شکست خوردی، 😞ناامیدنشو🚫 💢وانگیزتوازدست نده 🖲قوی باش💪🏻 ♻️به راهت ادامه بده🏃🏻 🔊وبگو : ✌️🏻من پیروزم✌️🏻 🎗آخرش موفق میشی😉✌️🏻 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ @tarkgonah1
❌وقتِ دعا خجالت نڪش❌ ♨️نگو من 🚫خدا صدامو نمیشنوه😒 💙اونی ڪه اون بالاست، 💈بیشتر از چیزی که 🌀فکرشو کنی هواتو داره😉 🖲آره دوست من ❣خداے ما خیلے❣ ✨بزرگ و مهربونه😍 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ @tarkgonah1
🔴 👫🚫 ❌تو دام شیطون نیفتی 😈😣 💬✍🏻 بعضی وقتا شنیدن حرفای محرک باعث میشه که تو تنهایی و خلوت با کمک شیطون به اون حرفا فک کنی و بشون بال و پر بدی و اینجا همون جاییه که شیطون سفره اش رو پهن کرده و منتظر خطایه تویه🤕😞 🌀پس واسه خودت برنامه های عبادی مورد علاقت رو مثل نماز و قرائت قرآن و... تهیه کن تا اصلا وقتی حتی برای فکر کردن رابطه با جنس مخالف پیدا نکنی❕😉 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ @tarkgonah1
°•| ترک گناه |🏴•°
قسمت #152رمان سجاده صبر🌸🌿 یک کم یعنی چقدر؟ -یعنی مثلا یکی دو روز -خوب من تا به مینا بگم اون آمپولا
قسمت سجاده صبر🍃🌸 از خونه که بیرون زد، هوای تازه به جفتشون انرژی داده بود، فاطمه نگاهی سر سرکی به سر تا ته کوچه انداخت و مطمئن شد کسی نیست، بعد رو به دخترش کرد و گفت: نظرت چیه تا سر کوچه با هم مسابقه بدیم؟ -آره آره، من حاضرم هر دو آماده شدند و با یک دو سه فاطمه شروع کردن به دویدن، گرچه برای فاطمه مسابقه سختی نبود اما وقتی سر کوچه رسید احساس کرد انرژیش تموم شده، به سختی نفس کشید و چند لحظه تکیه داد به دیوار، ریحانه که اول شده بود با خوشحالی دست میزد و میگفت: اول شدم، اول شدم فاطمه نگاهی بهش انداخت و گفت: ای شیطون، داری روز به روز قوی تر میشی ها! حاال از مامانت جلو میزنی؟! بعد هم دستش رو گرفت و با هم به سمت مهدکودک حرکت کردند. موقع برگشتن از مهدکودک دل درد شدیدی گرفته بود، به زور خودش رو به خونه رسوند و توی اتاق خواب خزید... وقتی متوجه خون ریزیش شد، تمام تنش یخ کرد ... ته دلش نگران بود، میدونست با خون ریزی ای که داره احتمال سقط بچه خیلی زیاده، اما ... اون شب سهیل به خاطر کارش خیلی دیر خونه اومد و متوجه رنگ و روی بیش از اندازه زرد فاطمه نشد، سهیل به خاطر مشکلی که توی کارش پیش اومده بود برخلاف هر روز حال و احوالی از فاطمه نگرفت، فاطمه هم که خون ریزیش قطع شده بود، ترجیح داد سهیل رو نگران نکنه و فردا اون خبر رو بهش بده فردای اون روز بعد از رسوندن ریحانه به مهد کودک هیچ جونی برای برگشتن نداشت، خون ریزی شدیدی پیدا کرده بود و در نتیجه خیلی بی حال شده بود، برای همین یک تاکسی دربست تا خونه گرفته، وقتی به خونه رسید دل دردش زیادتر شده بود، ایستاد و دستش رو روی شکمش نگه داشت، که یکهو صدای بلندی شنید که گفت: فاطمه!!! خوبی؟ فاطمه که ترسیده بود ایستاد و نگاهی به سهیل که روی ایوان بود کرد و با استرس گفت: تو مگه نرفته بودی سر کار؟ ماشینت کو پس؟ سهیل بدون توجه به سوال فاطمه مشکوک نگاهش کرد و گفت: چی شده؟ چرا اینقدر رنگ پریده ای؟ فاطمه فورا لبخندی زد و گفت:هیچی، نگران نشو ... یک کم دلم درد میکنه اما دل دردش شدید شده بود، نا خود آگاه دستش روی شکمش قرار گرفت و کمی خم شد، سهیل به سمتش حرکت کرد و گفت: به خاطر هیچی اینقدر درد داری؟ بعد هم دستش رو گرفت و به سمت اتاق حرکت کردند هرروز ساعت باشید 🌹✨🌹✨🌹 @tarkgonah1 🌹✨🌹✨🌹