ــــ🌺 روزمان را با نورانیتِ #احادیث ، نورانی کنیم 🌺ــــ
✨ امیر المومنین علی (علیه السلام) : هر كس به حساب خود برسد سود مى برد و آن كس كه غافل بماند زيان مى بيند.
📚 نهج البلاغه ،حکمت ۲۰۸
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
گر شدے ؏ـاشق بدان،…
دیوانـہ وارش بهتر است.
در قـرار یار
؏ـاشق،بیقرارش بهتراست
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🔰سبک شمردن نماز چه عواقبی دارد؟!
✍ فاطمه زهراعلیها السلام از پدرش رسول خداصلی الله علیه وآله نقل میکند که هر کس نماز را سبک شمارد، در دنیا و در قبر وبرزخ و در قیامت، به پانزده بلا گرفتار میشود از قبیل:
۱- برکت از عمر و مال او برداشته میشود.
۲- نورانیت صالحان را از دست میدهد و کارهایش بی پاداش میماند.
۳- نه دعایش مستجاب میشود و نه مشمول دعای خوبان میشود.
۴- لحظه مرگ با عطش و گرسنگی و ذلیلانه میمیرد.
۵ - انواع فشارها وبلاها در قبر وبرزخ نصیبش میشود.
۶- در قیامت حساب و عذاب سخت داشته و از لطف خداوند محروم است.
📚 کتاب یکصد و چهارده نکته درباره نماز / استاد قرائتی.....
°•| ترک گناه |🏴•°
#من_میترا_نیستم #قسمت_نهم شهرام چهارماهه بود که باباش رفته و یک تلویزیون قسطی خرید! به او گفتم:
#من_میترا_نیستم
#قسمت_دهم
تمام بدنش له شده بود با همه دردی که داشت گریه نمی کرد.
زینب را توی پتو پیچیدم و به درمانگاه بردم وقتی بلند شدم که او را به درمانگاه ببرم زودتر از من از جا بلند شد
دکتر درمانگاه چند تا سوزن (آمپول) برایش نوشت
موقع زدن سوزن ها مظلومانه دراز می کشید و سرش را روی پاهایم میگذاشت
بدون هیچ گریه و اعتراضی درد را تحمل میکرد
در مدتی که مریض بود دوای عطاری (اسپند) در آتش می ریختم و خانه را بو می دادم
دکتر گفته بود که فقط عدس سبز آب پز بدون چاشنی و روغن به او بدهید
چندین روز غذای زینب همین عدس سبز آب پز بود و بس.
غذایش را می خورد و دم نمی زد به خاطر شدت مریضیش اصلاً خوابش نمیبرد ولی صدایش در نمی آمد.
زینب از همه بچهها به خودم شبیهتر بود صبور اما زرنگ و فعال
از بچگی به من در کارهای خانه کمک میکرد مثل خودم زیاد خواب میدید همه مردم خواب می بینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت!
انگار به یک جایی وصل بودیم زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود!
همیشه میگفتم از ۷ تا بچه جعفر، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم
از بچگی دور و بر خودم میچرخید همه خواهر و برادرها و همسایهها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بد جنسی و حسادت و خودخواهی را نمیشناخت حتی با آدمهای خارج از خانه هم همینطور بود.
۴ یا ۵ سالش بود که اولین خواب عجیب زندگیش را دید.......
°•| ترک گناه |🏴•°
#من_میترا_نیستم #قسمت_دهم تمام بدنش له شده بود با همه دردی که داشت گریه نمی کرد. زینب را توی پت
#من_میترا_نیستم
#قسمت_یازدهم
از همان موقع فهمیدم که زینب هم مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم می کنند وقتی از خواب بیدار شد، به من گفت: مامان من فهمیدم اون ستاره پرنور که همه به اون تعظیم می کردند کی بود.
با تعجب پرسیدم: کی بود؟
گفت :حضرت زهرا بود. هنوز هم پس از سال ها وقتی به یاد آن خواب میافتم بدنم می لرزد.
زینب از بچگی راحت حرفهایش را میزد و ارتباط محبت آمیزی با افراد خانه داشت
با مهرداد خیلی جور بود برادرش اهل تئاتر و فوتبال بود و در شهر گروه نمایش داشت. زینب از کلاس سوم دبستان در خانه با او تمرین میکرد. مهرداد نقش مقابل خودش را به زینب می داد.
او بیشتر بیرون از خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه و اکثراً در خانه مشغول خواندن کتاب بود. مهران با پیک های کیهان بچه ها و کتابهایی که جمع کرد یک کتابخانه راه انداخت و چهار خواهرش را عضو کتابخانه کرد.
۲ ریال حق عضویت هم از آنها گرفت دخترها در کتابخانه مهران مینشستند و در سکوت و آرامش کتاب میخواندند
بزرگتر که شدند مهران دخترها را نوبتی به سینما میبرد. علاقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه از همان بچگی که با مهرداد تمرین میکرد شکل گرفت
بیشترین تفریح بچه ها رفتن به خانه مادرم بود و با هم بودنشان بچه ها مسافرت را خیلی دوست داشتند ولی وضعیت ما طوری نبود که سفر برویم.
اول تابستان که میشد دوره مینشستند هر کدام نقشه رفتن به شهری را میکشیدند. از آن شهر حرف میزدند هر تابستان فقط حرف سفر بود و فکرش.
تعداد مان زیاد بود و ماشین هم که نداشتیم برای همین حرف مسافرت به اندازه سفر رفتن برای بچه ها شیرین بود.
بعد از ظهر های طولانی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمیتوانست از خانه بیرون برود دوره مینشستند از شهرهای شیراز و اصفهان و همدان حرف میزدند از باغ ارم شیراز و سی و سه پل اصفهان.
هرکدام از بچه ها چیزهایی را که درباره آن شهر خوانده بود برای بقیه تعریف میکرد یا از روی همان مجله می خواند و عکس هایش را به بقیه نشان میداد.
آنقدر از حرف زدن درباره آن شهر لذت می بردند که انگار به همان شهر سفر کردند.
در باغ پشت خانه ایستگاه شش، یک درخت کُنار داشتیم که هر سال میوه می داد. بعد از ظهر های فصل بهار و تابستان دختر ها زیر درخت جمع می شدند.
مهران و مهرداد روی پشت بام می رفتند و شاخه های بلند درخت را که تا آنجا کشیده بود تکان میدادند. کنارها که روی زمین می ریخت دختر ها جمع می کردند
بعضی وقتا اندازه یک گونی کنار پر میشد من گونی پر از کنار را به بازار ایستگاه هفت میبردم و به زنهای فروشنده عرب میدادم و به جای آن میوه های دیگر می گرفتم.
پسر های کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام ما می آمدند تا کنار بچینند مهران و مهرداد دنبالشان می کردند و آنها را دور می کردند.
مینا و مهری مدتی پولهایشان را جمع کردند و یک دوربین عکاسی خریدند. اولین بار دختر ها زیر درخت کنار عکس یادگاری گرفتند.
چهارتایی با هم پول جمع کردند و برای من یک دست پارچ و لیوان سفالی خریدند زندگی ما کم و زیاد داشت اما با هم خوشبخت بودیم...
ادامه دارد...
🔴فقط یه لحظه تصور کنید این صحنه👆برعکس بود و یه دختر خانم چادری و باوقار وسط یه لشکر بیحجاب حاضر میشد.
تصور کنین...
❌فقط میشه بعدش گفت: رحم الله من یقرأ الفاتحه مع الصلوات😐
👈 زنده باد و جان ها فدای خانم های چادری و وزین و مودب و انقلابی و باجنبه.
#روایت_درست | #روشنگری |
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
عرش الرحمن
37 ـ اگر چشم برای خدا کار کند می شود عین الله گوش برای خدا کار کند می شود اذن الله دست برای خدا کار کند می شود ید الله تا برسد به قلب که جای خداست که فرموده اند (قلب مؤمن عرش الرحمن است) .
شیخ رجبعلی خیاط ـ کیمیای محبت ـ تألیف محمدی ری شهری ـ ص96
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
از روزی خدا بخور و بنوش...
ولی در زمین سر به فساد و گناه بلند مکن
📖 سوره بقره، آیه ۶۰
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🔴 ماجرای زینب
🔴 ماجرای دختری در کلاس زبان
🔴 ماجرایی برای این روزها
زینب ۱۲ساله است. مثل خیلی از بچههای امروز به کلاس زبان انگلیسی میرود. او تنها دختر چادری آموزشگاهشان است.
بیش از ۴۰ روز در و دیوارهای آموزشگاه را پر از شعارهای مختلف «مرگ» دیده و طاقتش تمام شده. به تازگی اعتراف کرده که از چند روز قبل با خودش الکل میبرده و قبل و بعد از کلاس، وقتش را به پاک کردن شعارها میگذرانده. البته هر که از پشت سرش رد میشده، ناسزایی نثارش میکرده که با سکوت زینب ما مواجه میشده.
بله... #دانشآموز_اصیل و دلاور ما برای اعتقادش هم دیوار پاک میکند، هم فحش میشنود. اما لب به ناسزا باز نمیکند. این است تفاوت این بچهها با بعضیهای دیگر. این بچهها دانشآموخته کلاس قهرمانی حاجقاسم هستند...
القصه ... معلم کلاس زبان به بچهها تکلیف داده که انشایی (writing) بنویسند و یک شخصیت بزرگ را معرفی کنند. زینب که انگار ناسزاها به او کارگر نیفتاده، تصمیم میگیرد از آرمان بگوید؛ «#آرمان_علی_وردی». او میخواهد باز هم در قامت یک انسان فرهیخته و عاقل، اعتقادش را با کلمات بیان کند.
مادرش که میترسد در آموزشگاه بلایی سر دخترش بیاورند، مخالفت میکند! اما در نهایت راضی میشود. زینب مینشیند به نوشتن و چه نوشتنی... #روضهٔ_انگلیسی شنیدهاید؟ آن هم از زبان یک زینب ۱۲ساله؟...
زینب میداند نوشتن چنین متنی و خواندنش بین کسانی که فقط شعار «آزادی» میدهند یعنی چه. ولی کار خودش را میکند. انشایش را سر کلاس میخواند و بر خلاف انتظارش، استادش که تفکرات ضدانقلاب دارد در حالی که اشک در چشمهایش جمع شده، ایستاده برایش دست میزند!
چند روز بعد هم انشای زینب به حوزهی حاجآقا مجتهدی میرسد و حاجآقای میرهاشم حسینی از زینب تقدیر میکند.
برخی بیایند از زینب ۱۲ ساله یاد بگیرند ...
#حمید_کثیری
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1