6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بہنمازصبحوشبتقسم...😭
#امام_زمان
#جمعہ
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
هـر مدافع تـا زمین افتـاد بـا خونش نوشـت
تا نفـس در سینہهـا باقیـست پاۍ انقلابیم
💣 ⃟🇮🇷⤦
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌نخواهید که اخرین روز شما، اولین روز #حجاب تان باشد...
#حجاب
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
12.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حقایق مهمی درباره گناه
🔻حقیقت گناه و آثار مخربی که در وجود انسان می گذارد
#استاد_عالی
#گناه
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌پاداش ترک شهوت ( فوق العاده )
باید فیلترها در درون خود آدم قرار بگیره؟
🎤 استاد علی اکبر رائفیپور
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#امام_زمانی
سال ها دور تو گشتم 😔
ماه رویت را ندیدم😭
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•✨| ترک گناه |✨•°
کتاب رمان سلام بر ابراهیم #پارت۱۱۲ همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت
کتاب رمان سلام بر ابراهیم
#پارت۱۱۳
ابراهيم مطمئن بود كه دفاع مقدس محلي براي رسيدن به مقصود و سعادت
و كمال انساني است.
براي همين هر جا ميرفت از شهدا ميگفت. از رزمندهها و بچههاي جنگ
تعريــف ميكرد. اخلاق و رفتارش هــم روز به روز تغيير ميكرد و معنويتر
ميشد.
ً دو ســه ساعت اول شب را ميخوابيد و بعد
در همان مقر اندرزگو معمولا
بيرون ميرفت!
موقع اذان برميگشت و براي نماز صبح بچهها را صدا ميزد. با خودم گفتم:
ابراهيم مدتي است كه شبها اينجا نميماند!؟
يك شــب به دنبال ابراهيم رفتم. ديدم براي خواب به آشــپزخانه مقر سپاه
رفت. فردا از پيرمردي كه داخل آشپزخانه كار ميكرد پرس و جو کردم فهمیدمكه بچههاي آشپزخانه همگي اهل نمازشب هستند.
ابراهيم براي همين به آنجا ميرفت، اما اگر داخل مقر نماز شــب ميخواند
همه ميفهمند.
اين اواخر حركات و رفتار ابراهيم من را ياد حديث امام علي به نوف
بكالي ميانداخت كه فرمودند:
((شيعه من كساني هستند كه عابدان در شب و شيران در روز باشند.))
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
کتاب رمان سلام بر ابراهیم
#پارت۱۱۴
یكي از دوستان شهيد:
رفته بودم ديدن دوستم. او در عملياتي در منطقه غرب مجروح شد.
پاي او شــديدًا آســيب ديده بود. به محض اينكه مرا ديد خوشــحال شد و
خيلي از من تشكر كرد. اما علت تشكر كردن او را نميفهميدم!
دوســتم گفت: ســيد جون، خيلــي زحمت كشــيدي، اگه تــو مرا عقب
نميآوردي حتمًا اسير ميشدم! گفتم: معلوم هست چيميگي!؟ من زودتر از
بقيه با خودرو مهمات آمدم عقب و به مرخصي رفتم. دوستم با تعجب گفت:
نه بابا، خودت بودي، كمكم كردي و زخم پاي مرا هم بستي!
اما من هر چه ميگفتم: اين كار را نكردهام بيفايده بود.
مدتي گذشت. دوباره به حرفهاي دوستم فكر كردم. يكدفعه چيزي به ذهنم
رسيد. رفتم سراغ ابراهيم! او هم در اين عمليات حضور داشت و به مرخصي آمد.
با ابراهيم به خانه دوستم رفتيم. به او گفتم: كسي را كه بايد از او تشكر كني، آقا
ابراهيم است نه من! چون من اصلا آدمي نبودم که بتوانم کسي را هشت کيلومترآن
هم در کوه با خودم عقب بياورم. براي همين فهميدم بايد کار چه کسي باشد!
يك آدم کم حرف، كه هم هيکل من باشــد و قدرت بدني بالایی داشــته
باشد. من را هم بشناسد. فهميدم کار خودش است!
امــا ابراهيم چيزي نمي َ گفــت. گفتم: آقا ابرام به جــدم اگه حرف نزني از
دستت ناراحت ميشم. اما ابراهيم از كار من خيلي عصباني شده بود.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1