انواع ریا.mp3
22.74M
🍃تاکید بر فرق بین نیت و خطور
🗝اقسام ریا
🌿ریای حرام
📝ریای مباح و جایز
#ریا
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤دو چشم بی رمق وا کن پدر جان
🏴غم ما را تماشا کن پدر جان
🖤همه پشت و پناه ما تو هستی
🏴نظر بر حال زهرا کن پدر جان
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امامحسنانقدرکریمهتمامزائرهاشو
دادهبهبرادرشامامحسین❤️🩹!'
#شهادت_امام_حسن
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ😍
⁉️چرا غصه میخوری؟!
ما #امام_زمان داریم❤️
👌بسیار زیبا و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشردهید.
✅ پیشنهاد دانلود
پیامبر اکرم قطعاً به شهادت رسیده اند. اجمالاً این اسناد را مطالعه کنید.
لطفاً رسانه باشید🙏🏻
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
[www.sarallah-zn.ir]ma020431-07.mp3
4.87M
#روضه امام حسن مجتبی علیهالسلام
مدّاح: #حاج_مهدی_رسولی
#امام_زمان
#اربعین
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•✨| ترک گناه |✨•°
کتاب رمان سلام بر ابراهیم #پارت۱۴۹ مرتضي پارسائيان، علي مقدم: همه گردانها از محورهاي خودشان پيشروي
کتاب رمان سلام بر ابراهیم
#پارت۱۵۰
آهســته و سينهخيز به ســمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط
دعا ميكردم و ميگفتم: خدايا خودت كمك كن! ديشــب تا حالا با دشمن
مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده.
يكدفعه ابراهيم ضربهاي به صورت آن بسيجي زد و اسلحه را از دستش گرفت.
بعد هم آن بسيجي را بغل كرد! جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود
گريه كرد. ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي را به من تحويل داد و گفت: تا حالا
تو صورت كســي نزده بودم، اما اينجا الازم بود. بعد هم به سمت تيربار رفت.
چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايده اي نداشت. بعد بلند شد
و به ســمت بيرون ســنگر دويد. نارنجك دوم را در حال دويدن پرتاب كرد.
لحظهاي بعد سنگر تيربار منهدم شد. بچهها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و
به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچهها نگاه ميكردم. يكدفعه با اشاره
يكي از بچهها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم!
رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشــك شد! ابراهيم غرق خون روي
زمين افتاده بود. اسلحهام را انداختم و به سمت او دويدم.
درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت )داخل دهان( و يك
گلوله به پشــت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او ميرفت. او تقريبًا
بيهوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم!
با كمك يكي از بچهها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به
بهداري ارتش در دزفول رسانديم.
ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف ســنگرهاي
پاياني دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت.
بين راه دائمًا گريه ميكردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم... نه، خدا نكنه، از
طرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادي از بدنش
رفت. حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1