eitaa logo
°•| ترک گناه |🏴•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
118 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻متصلّبین و متشلشلین🔺 🟧دو گروهی که مشکل اصلی در راه دین هستند 🟧هر دو هم اهل ناسزا هستند! 🟧هیچ‌کدام هم قدرت تفکر ندارند 🟧.❗️❗️
🔴امام على عليه السلام: اليَقينُ رَأسُ الدِّينِ يقين، قله دين است غررالحكم حدیث ۸۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یار واقعی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بودن 👤آیت الله حاج سید محمد ضیاءآبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو امام زمان رو هفته به هفته یادت رفت ولی هر خیری بهت رسید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای جمعه ی آخر رجب یادمون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«دعای طول عمر» مرحوم ملا محمد باقر فشارکی رساله ای در اعمال ماه رجب و شعبان و همچنین اعمال ماه رمضان تألیف فرموده، در آنجا نقل کرده از بعضی کتب که در روز جمعه آخر ماه رجب هرکس این دعا را بخواند ۱۱ سال بر عمر او اضافه می شود.
«دعای روزجمعه آخر ماه رجب» ✅ این دعا 11سال بر عمر شما می‌افزاید بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 یا أجَلَّ مِن کُلِّ جلیل، 🔅 یا أکرَمَ مِن کُلِّ کریم، 🔹و یا أعَزَّ مِن کُلِّ عزیز ٍ 🔅أغِثنی یا غیاثَ المُستـَغیثینَ 🔹 بِفـَضلِکَ و جُودِکَ و کـَرَمِکَ 🔅و مُدَّ عُمرنا 🔹 وَهَب لـَنا مِن لـَدُنکَ عَمراً بـِالعافیـَةِ 🔅یا ذالجلال و الاکرام. 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•| ترک گناه |🏴•°
📖کتاب رمان یادت باشد... #پارت_دهم🔗 پیش خودم  گفتم من هم مثل  همسر شهید همت نیت می کنم. حساب و کتاب
📖کتاب رمان یادت باشد... 🔗 کم و بیش صدای صحبت مهمان ها را می شنیدم. چند دقیقه که گذشت، فاطمه داخل اتاق آمد این پاورچین پاورچین آمدنش بی علت نیست، مرا که دید، زد زیر خنده جلوی دهانش را گرفته بود که صدای خنده اش بیرون نرود. با تعجب نگاهش کردم. وقتی نگاه جدی من را دید به زور جلوی خنده اش را گرفت و گفت: «فکر کنم این بار قضیه شوخی شوخی جدی شد. آری عروس میشی!» اخم کردم و گفتم : «یعنی چی؟ درست بگو ببینم چی شده؟ من که چیزی نشنیدم.» گفت: «خودم دیدم عمه به مامان با چشماش اشاره کرد و یواشکی ایماو اشاره به هم یه چیزایی گفتن!»پرسیدم: «خوب که چی؟» با مکث گفت نمی دانم اونطور که من از حرفاشون فهمیدم فکر کنم حمید آقا رو بفرستن که با تو صحبت کنه.» با اینکه قبلا به این موضوع فکر کرده بودم، ولی الان اصلا آمادگی نداشتم؛ آن هم چند ماه بعد از اینکه به بهانه درس و دانشگاه به حمید جواب رد داده بودم. گویا همه با چشم به مادر اشاره کرده بود که برود آشپز خانه. آنجا گفته بود : «ما که اومدیم دیدنه داداش حمید که هست، فرزانه هم که هست. بهترین فرصت که این دوتا  بدون هیاهوبا هم حرف بزنن. الان هرچی هم که بشه بین خودمونه، داستانی هم پیش نیامده که چی شد، چی نشد. اوه به اسم خاستگاری بخوایم بیایم، نمیشه. اولاً فرزانه نمیزاره، دوماً یه وقتی جور نشه، کلی مکافات میشه. جلوی حرف مردم رو نمیشه گرفت. توی درو همسایه و فامیل هزار جور حرف می بافن.» تا شنیدم قرار است بدون هیچ مقدمه و خبر قبلی با حمید آقا صحبت کنم، همان جا گریم گرفت. آجی که با دیدن حال و روزم بد تر از من حول کرده بود، گفت: «شوخی کردم! تو رو خدا گریه نکن. ناراحت نباش، هیچی نیست!» بعد هم وقتی دید اوضاع ناجور است، از اتاق زد بیرون... 🌻@TARKGONAH1
📖کتاب رمان یادت باشد... 🔗 دلم مثل سیر و سرکه می جوشید؛  دست خودم نبود.  روسری ام را آزادتر کردم تا  راحت تر نفس بکشم. زمانی  نگذشته بود که مادرم داخل اتاق آمد.  مشخص بود خودش هم استرس دارد. گفت: « دخترم!  اجازه بده حمید بیاد باهم حرف بزنین  حرف زدن چه اشکال نداره . بیشتر آشنا میشین. آخرش  باز هرچی خودت بگی، همون میشه.»  شبیه برق گرفته ها شده بودم.  اشکم در آمده بود.  خیلی محکم گفتم: « نه! اصلا!  من که قصد ازدواج ندارم.  تازه دانشگاه قبول شدم،  می خوام درس بخونم.»  هنوز مادرم از چارچوب در بیرون رفته بود که پدرم عصا زنان وارد اتاق شد و گفت: «،  من نمیگم صحبت کنین من میگم حرف نزنید. هر چیزی که نظر خودت باشه.  میخوای با حمید حرف بزنیم یا نه؟!»   مات و مبهوت مانده بودم، : گفتم « نه!  من برای ازدواج تصمیمی ندارم، با کسی هم حرف نمی زنم؛  حالا حمید آقا باشه  یا هر کس دیگه.»   با آمدن ننه  ورق برگشت.  ننه را نمی‌توانستم دست خالی رد کنم، گفت : « تو نمی خوای به حرف من و پدر مادرت گوش بدی؟  با حمید صحبت کن.  خوشت نیومد بگو نه.  هیچ کس نباید روی حرف من حرف بزنه!  دوتا جوون می خوان با هم صحبت کنن،  سنگای خودشون رو وا بکنن.  حالا که بحثش پیش اومده چند دقیقه صحبت کنیم تکلیف روشن بشه.»  حرف ننه بین خانواده ی ما حرف آخر بود. همه از او حساب می بردیم.  کاری بود که شده بود.  قبول کردم و این طور شد که ماه اولین بار صحبت کردیم  صدای حمید را از پشت در شنیدم که آرام به عمه می گفت: « آخه چرا اینطوری؟!  ما نه دسته گل گرفتیم، نه شیرینی آوردیم.» 🌻@TARKGONAH1
پیامبر اکرم(صلوات‌الله‌علیه وآله) میفرمایند: ای ابوذر! پنج چیز را، قبل از پنج چیز غنیمت شمار؛ 💥جوانی قبل از پیری، 💥سلامتی قبل از مریضی، 💥دارایی قبل از فقر، 💥فراغت قبل از اشتغال، 💥زندگی پیش از مرگ. 📚مکارم‌الاخلاق، ج ۱، ص ۴۵۸
امام‌صادق«ع»: تمام‌چشم‌هادر‌قیامت‌گریان‌است‌مگر: چشمی‌که‌هنگام‌دیدن‌حرام‌فرو اُفتد چشمی‌که‌در اطاعت‌خدا‌بیداری‌کشد چشمی‌که‌دردل‌شب‌از خوف‌خدا‌اشک‌بریزد شبتون پر از یاد خدا❤️