فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امر به معروف کننده بهره اش از شهدا بیشتره..!
🎙آیت الله جاودان
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ
تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ
أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ ﴿۸﴾
ای مؤمنان، به درگاه خدا
#توبه نصوح با خلوص و دوام کنید
باشد که پروردگارتان #گناهانتان را
مستور گرداند (۸)
📖 سوره التحريم، بخشی از آیه ۸
🍃 #درمحضرقرآنکریم
اولین عملے کہ باعث خوب شدن کار و بار
انسان میشود،راضے نگہ داشتن پدر و مادراست و
دومین عمل، #نماز_اول_وقت..!
•آیتﷲمجتهدی•
#سخن_بزرگان
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از #گناه باید فرار کرد...
با طاعت و بندگی می توان به عزت و سربلندی رسید.
✧✧✧
43.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخهای یک دقیقهای به پرسشهای عقیدتی
حجت الاسلام قرائتی
هر وقت خوشحال شدید، بر محمد و آل محمد صلوات بفرستید و هر وقت غمناک شدید، استغفار کنید. خدا در را باز می کند.
💠حاج اسماعیل دولابی (ره)
#کلام_بزرگان
چقدر قشنگ برای خدا دلبری میکنه
همونجا که میفرماین:
{خدایا!
هر کس تو را شناخت، عاشقَت شد}
#شهید_ابراهیم_هادی°
°•✨| ترک گناه |✨•°
📖کتاب رمان یادت باشد... #پارت_صدوپنجاهوهشتم🔗 یاد حرف راننده می افتادیم و می زدیم زیر خنده. رفتار
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_صدوپنجاهونهم🔗
فرمانده سپاه کیه ؟گفت تقی مرادی! گفتم: فرمانده اطلاعات کیه! گفت تقی مرادی! هر سوالی میپرسیدم ،اسم پدرم را میگفت . با خنده گفتم : دست پدرم درد نکنه با این داماد گرفتنش. تو باید اسم پدر زنت رو آخرین نفر لوبدی، نه اولین نفر ! حمید هم خندید و گفت: تا صبح قلقلک بدی من فقط همین یه اسم رو بلدم! بعضی اوقات هم خودش از آموزشهایی که دیده یا نکاتی که در آن ماموریت یاد گرفته بود صحبت میکرد . دوره لوشان بهشان گفته بودند :اگرگاوی رو دیدین که به سمتی میره ،بدونین اونجا چیز مشکوکیه . چون گاو ذاتا حیوان کنجکاویه و هر طرف که حرکت میکنه اون سمت لابد چیزخاصیه . بر عکس گاو ، گوسفند ها هستن. هر وقت گوسفند جایی دور بشه باید اونجا شک کرد. چون گوسفند ذاتاً حیوان ترسوییه و با کوچکترین صدایی که بشنوه چیزی که ببینه از اونجا دور میشه. بعد از کلی احوال پرسی عکسهایی که طی مأموریت لوشان انداخته بود را نشانم داد . این اولین باری بود که میدیدم حمید این همه عکس در مدل های مختلف مخصوصا با بادگیر آبی انداخته است . داخل عکس ها چسب اتوکلاوی که بعد از مسابقات کاراته به انگشت پایش بسته بودم مشخص بود . غرق تماشای عکس ها بودم که با حرف حمید دیگر نتوانستم باقی عکسها را ببینم . به من گفت : این عکسها رو برای شهادتم گرفتم . حالا که داری نگاشون می کنی ، ببین کدوم خوبه بنر بشه؟ دلم هری ریخت . لحن صحبت هایش نه جدی بود ، نه شوخی . همین میانه صحبت کردن اذیتم می کرد . نمی دانستم جوابش را چه بدهم . از دوره نامزدی هر بار که عکسهای گالری موبایلش را نگاه میکردم.......
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_صدوشصت🔗
واز من می پرسید کدام عکس برای شهادتم خوب است زیاد جدی نمیگرفتم و با شوخی بحث را عوض میکردم،ولی این بار حسابی جا خوردم و دلم لرزید . دوست نداشتم این موضوع را ادامه بدهد . چیزی به ذهنم نمی رسید . پرسیدم: پات بهتر شده. آب و هوا چطور بود؟سوغاتی چیزی نگرفتی ؟ کمی سکوت کرد و بعد با لبخندی گفت : آنقدر آنجا دویدیم که پام خوب خوب شده. تا من برم به مادرم سر بزنم ، تو از بین عکس ها یکی رو انتخاب کن ببینم سلیقه همسر شهید چه شکلیه ! وقتی برای دیدن عمه رفت با پدرم تماس گرفتم و گفتم : باباجون ، حمید تازه از ماموریت برگشته ، خسته است . امروز باشگاه نمیاد. خودتون زحمت تمرین این شاگرد ها رو بکشید . این حساسیت من روی حمید شهره عام و خاص شده بود. همه دستشان آمده بود. پدرم از پشت گوشی خندید و گفت: حمید خواهرزاده منه . اون موقعی که من اسمش را انتخاب کردم . تو هنوز به دنیا نیومده بودی ، ولی الان انگار تو بیشتر هواش رو داری ! کاسه داغتر از آش شدی دختر!خداحافظی کردم ، دوباره رفتم سراغ عکس ها . با هر عکس کلی گریه کردم . اولین باری بود که حمید رو این شکلی می دیدم . نور خاصی که من را خیلی می ترساند. همان نوری که رفقای پاسدار و هم هیئتی به شوخی می گفتند : حمید نور بالا می زنی. پارچه بنداز روی صورتت ! آن قدر این حالات در چهره حمید موج میزد که زیر عکس هایش می نوشتند شهید حمید سیاهکالی! یا به خاطر شباهتی که چشمهای باحیایش به شهید «محمد ابراهیم همت» داشت ، او را حمید همت صدا می کردند. یکی از دوستانم که حمید را می شناخت همیشه به من می گفت: نمی دونم چه موقعی ، ولی مطمئنم شوهرت شهید میشه...