eitaa logo
°•✨| ترک گناه |✨•°
2.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
7.9هزار ویدیو
120 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی علیه السلام: از غیبت بپرهیز، زیرا آن تو را با خدا و مردم دشمن میکند و اجر کارهای تو را از بین می‌برد. 📙 غررالحكم 2: 287 ح 2632
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امر به معروف کننده بهره اش از شهدا بیشتره..! 🎙آیت الله جاودان
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ ﴿۸﴾ ای مؤمنان، به درگاه خدا نصوح با خلوص و دوام کنید باشد که پروردگارتان را مستور گرداند (۸) 📖 سوره التحريم، بخشی از آیه ۸ 🍃
اولین عملے کہ باعث خوب شدن کار و بار انسان می‌شود،راضے نگہ داشتن پدر و مادراست و دومین عمل، ..! •آیتﷲمجتهدی•
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از باید فرار کرد... با طاعت و بندگی می توان به عزت و سربلندی رسید. ✧✧✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
43.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ‎های یک دقیقه‎ای به پرسش‎های عقیدتی حجت الاسلام قرائتی
هر وقت خوشحال شدید، بر محمد و آل محمد صلوات بفرستید و هر وقت غمناک شدید، استغفار کنید. خدا در را باز می کند. 💠حاج اسماعیل دولابی (ره)
چقدر قشنگ برای خدا دلبری میکنه همونجا که میفرماین: {خدایا! هر کس تو را شناخت، عاشقَت شد} °
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•✨| ترک گناه |✨•°
📖کتاب رمان یادت باشد... #پارت_صد‌وپنجاه‌وهشتم🔗 یاد حرف راننده می افتادیم و می زدیم زیر خنده. رفتار
📖کتاب رمان یادت باشد... 🔗 فرمانده سپاه کیه ؟گفت تقی مرادی! گفتم: فرمانده اطلاعات کیه! گفت تقی مرادی! هر سوالی  می‌پرسیدم ،اسم پدرم  را می‌گفت . با خنده گفتم : دست  پدرم درد نکنه با این داماد گرفتنش. تو باید اسم پدر  زنت رو آخرین نفر  لوبدی، نه اولین نفر ! حمید هم خندید و گفت:  تا صبح قلقلک بدی من  فقط همین یه اسم رو بلدم! بعضی اوقات هم خودش از آموزش‌هایی که دیده یا نکاتی که در آن ماموریت یاد گرفته بود صحبت می‌کرد . دوره لوشان بهشان گفته بودند :اگرگاوی رو دیدین که به سمتی میره ،بدونین اونجا چیز مشکوکیه .  چون گاو ذاتا  حیوان کنجکاویه و هر طرف که حرکت میکنه اون سمت  لابد چیزخاصیه . بر عکس گاو ، گوسفند ها هستن. هر وقت گوسفند جایی دور بشه باید اونجا شک کرد. چون گوسفند ذاتاً حیوان ترسوییه و با کوچکترین صدایی که بشنوه چیزی که ببینه از اونجا دور میشه. بعد از کلی  احوال پرسی عکس‌هایی که طی مأموریت لوشان انداخته بود را نشانم داد . این اولین باری بود که می‌دیدم حمید این همه عکس در مدل های مختلف مخصوصا با بادگیر آبی انداخته است . داخل عکس ها چسب اتوکلاوی که بعد از مسابقات کاراته به انگشت پایش بسته بودم مشخص بود .  غرق تماشای عکس ها بودم که با حرف حمید دیگر نتوانستم باقی عکسها را ببینم . به من گفت : این عکس‌ها رو برای شهادتم گرفتم .   حالا که داری نگاشون می کنی ، ببین کدوم  خوبه بنر بشه؟ دلم هری ریخت . لحن صحبت هایش نه جدی بود ، نه شوخی .  همین  میانه صحبت  کردن  اذیتم می کرد . نمی دانستم جوابش را چه بدهم . از دوره نامزدی هر بار که  عکسهای گالری موبایلش را نگاه می‌کردم.......‌
📖کتاب رمان یادت باشد... 🔗 واز من می پرسید کدام عکس برای شهادتم خوب است زیاد جدی نمی‌گرفتم و با شوخی  بحث را عوض می‌کردم،ولی این بار حسابی جا خوردم و دلم لرزید . دوست نداشتم این موضوع را ادامه بدهد . چیزی به ذهنم نمی رسید . پرسیدم: پات  بهتر شده. آب و هوا چطور بود؟سوغاتی چیزی نگرفتی ؟ کمی سکوت کرد و بعد با لبخندی گفت : آنقدر آنجا دویدیم که پام خوب خوب شده. تا من برم به مادرم سر بزنم ، تو از بین عکس ها یکی رو انتخاب کن ببینم  سلیقه همسر شهید چه شکلیه ! وقتی  برای دیدن عمه رفت با پدرم تماس گرفتم و گفتم : باباجون ، حمید تازه  از ماموریت برگشته ، خسته است . امروز باشگاه نمیاد. خودتون زحمت تمرین  این شاگرد ها رو بکشید . این حساسیت من روی حمید  شهره عام و خاص   شده بود.  همه دستشان   آمده بود. پدرم از پشت گوشی خندید و گفت: حمید  خواهرزاده منه . اون موقعی که من اسمش را انتخاب کردم . تو هنوز به دنیا نیومده بودی ، ولی الان انگار تو بیشتر هواش رو داری ! کاسه داغ‌تر از آش شدی دختر!خداحافظی کردم ، دوباره رفتم سراغ عکس ها . با  هر عکس کلی گریه کردم . اولین باری بود که حمید رو این شکلی می دیدم . نور خاصی که من را خیلی می ترساند. همان نوری که رفقای پاسدار و هم هیئتی به شوخی می گفتند : حمید نور بالا می زنی. پارچه بنداز روی صورتت ! آن قدر این حالات در چهره حمید موج می‌زد که زیر عکس هایش می نوشتند شهید حمید سیاهکالی! یا به  خاطر شباهتی که چشم‌های  باحیایش  به شهید «محمد ابراهیم همت» داشت ، او را حمید همت صدا می کردند. یکی از دوستانم که حمید را می شناخت همیشه به من می گفت: نمی دونم چه موقعی ، ولی مطمئنم شوهرت شهید میشه...