6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : قدرت اصلاح کنندگی استغفار
_ #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی _
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🌱#وصیت_شهدا
شهید «مصطفی نادعلی» در وصیتنامه خود آورده است: «برادرانم دعا و استغفار را فراموش نکنید که بهترین درمان برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید. راه خدا بهترین و برترین راههاست و باید در این راه پوینده و کوشا باشید که پیروزید.»
زندگی با #خدا زیباست✨
درمحضرخـدا #گناهنکنیم ❌
استادقرائتی:
یہروزشیطـانکهازمسئلہتوبهآگاهمیشه
میرهبهاصحـابشمیگه:مـااینهمهبندهرو
فریبمیدیم.
امـاخداراهتوبهروبراشقرارداده،
پسمـاچهکنیم؟!
یکیازیـاراشمیگه:
بھشاِلقـاکنیمکهبرایتوبه
هنوززوده؛جَوونہ؛وحـالاحـالاها
وقتدارهتوبهکنه
اینجوریتوبهروبراش
عقبمیندازیمتـامرگشفرابرسه..
#تلنگر⚠️
#دارفانی 🍃
°•| ترک گناه |🏴•°
📖کتاب رمان یادت باشد #پارت_صدوهفتادودوم🔗 نمی خوام. بعد هم کلی مربا و عسل به کیک و نون و چایی میزد و
📖کتاب رمان یادت باشد
#پارت_صدوهفتادوسوم🔗
آش رشته خوردیم حمید کلی با برادرزاده اش نرگس بازی کرد علاقه خاصی به او داشت خیلی کم پیش می آمد حمید نوزاد را بغل کند می گفت می ترسم از بس که ریزه میزه و کوچیکه یه چیزیش بشه ولی نرگس را بغل میکرد این ارتباط دو طرفه بود نرگس هم او را دوست داشت با اینکه صورت حمید و پدر خودش خیلی شبیه به هم بود اما احساس میکردم نرگس آنها را از هم تشخیص میدهد بغل حمید که میرفت نمیخواست جدا بشود. نرگس را که بغل کرد گفت کوچولو منو صدا کن به من بگو عمو گفتم حمید دست بردار آخه بچه چند ماهه که نمیتونه صحبت کنه.
همان روز همه عید دیدنیرا با هم رفتیم روزهای دوم و سوم حوصلمان از بیکاری سر رفته بود یعنی با عجله همه عید دیدنی ها را یک روز رفتیم چون کوچک تر بودیم باید دو سه روزی صبر می کردیم تا بقیه برای عید دیدنی خانه ی ما بیایند و کم کم مهمان های خانه ماهم از راه رسیدند پذیرایی از مهمان ها مثل همیشه با حمید بود هر مهمانی که میآمد یک باقلوا با آن ها میخورد. بعد برای اینکه خودش دوباره بخورد به مهمان ها دور دوم را هم تعارف می کرد.
یک روز از تعطیلات عید را به سنبل آباد رفتیم حمید برای کمک به پدرش بیل به دست راهی باغ شد و من سمت خانه رفتم تا رسیدم خروس یکی از اهالی روستا با سرعت به دنبال من افتاد از این حرکت غافلگیر شده بودم در حالی که عین جن بسم الله زده فرار را بر قرار ترجیح دادم حمید تا صدا ی من را شنیده با ترس به سمت حیاط دوید. فکر می کرد اتفاقی افتاده حسابی نگران شده بود. تا رسید و اوضاع را دید. بیلی که دستش بود را سه کنج دیوار گذاشت و....
📖کتاب رمان یادت باشد
#پارت_صدوهفتادوچهارم🔗
روی زمین ولو شد از خنده داشت غش می کرد. حرصم گرفته بود دور حیاط می چرخیدم و برای همین خط و نشان میکشیدم. خروس هم دستبردار نبود یکی دو ساعت با حمید سر سنگینم بودم. گفتم تو منو از دست اون خروس نجات ندادی. حمید تا حرفش میشد نمیتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. گفت تو همسر پاسداری دختر پاسداری کمربند مشکی کاراته داری خوبه خروس دیدی و خرس نبوده شوخی میکرد و میخندید. شاید هم میخواست حرص من را در بیاورد.
هر وقت سنبل آباد بودیم با عمه حتماً برای قرائت فاتحه سر مزار پدر بزرگ می رفتیم که پدربزرگم وقتی که پدرم دو ساله بود فوت کرده بود ولی همیشه سر مزارش احساس عمیقی نسبت به او داشتم قبرستان روستا وسط یک باغ بزرگ قرار داشت حمید از بالای کوه ما را می دیدید که سر مزار نشسته ایم و از همان جا برایمان دست تکان میداد
در مسیر برگشت از سنبل آباد بودیم که خاله نسرین تماس گرفت و ما را برای شام دعوت کرد چون می دانستم حمید در جمع های فامیلی عموماً سر به زیر و ساکت است و خیلی کم حرف می زنه به خاله گفتم خاله جون راضی به زحمت نبودیم ولی اگر امکانش هست پدر و مادر من را هم دعوت کن چون شوهر خاله که ساکته شوهر من هم که کم حرف حداقل بابای من این وسط صحبت کنه این دو تا گوش کنن واقعیت رفتار حمید همین بود بر عکس زمانی که بین دوستانش و همکارانش بود و تریپ شیطنت بر میداشت اما در جمع فامیل به ویژه وقتی که بزرگترها بودن میشد یک حمید کم حرف و گوشه نشین به همراه خانواده خودم و حمید شام منزل خاله بودیم. سفره شام را تاره جمع کرده بودیم که گوشی حمید زنگ خورد بعد از سلام و.......
°•| ترک گناه |🏴•°
🌱◆#تفسیر [سوره بقره آیه۱۵] 🎙◆#استادقرائتی ⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆ ☜ تَࢪڪِگُناہ 🌻⃟•°➩‹@T
02.Baqara.016.mp3
1.44M
🌱◆#تفسیر
[سوره بقره آیه۱۶]
-#پیشنهاددانلود👌
🎙◆#استادقرائتی
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ
ضریح حضرت ابالفضل همین الان
#ارسالی_شما
ذکر توصیه شده امام زمان ارواحنا فداه
برای توسل به #حضرت_عباس علیه السلام ❣
- آیت الله مرعشی نجفی (ره) فرمودند:
یکى از علما می گفت من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر امام عصر عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.
براى همین منظور به کرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم. روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم: مولاجان، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به #علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع ) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم. ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان ( عجل الله تعالى فرجه الشریف ) مواجه شدم.
بدون تامل به حضرتش سلام کردم.
حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند:
نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى.
چون خواستى از #حضرت_ابوالفضل علیه السلام #حاجت بخواهى، این چنین بگو:
" یا ابا الغوث ادرکنى "
( اى آقا پناهم بده )
📚 لاله هاى رنگارنگ، ص ۱۱۴
_
من غرق حاجتم و تو باب الحوائجی
♥️✨