15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_زمان رو بیشتر نیاز دارید
یا دو ماه حقوق؟!
🎙-شیخاسماعیلرمضانی
امام زمان خودمون رو شرمنده نکنیم!
_
من می ترسم مایی که ادعا داریم تابع این بزرگوار هستیم، شیعه ی این بزرگوار هستیم، اگر نامه ی اعمال مان را ببیند... نعوذبالله، شرمنده بشود!
شما اگر یک فرزندتان خلاف کند، شرمنده می شوید! اگر نوکرتان خلاف کند، شرمنده می شوید! من خوفِ این دارم ما کاری کنیم که امام زمان (سلام الله علیه) پیش خدا شرمنده بشود که «اینها «شیعیان تو» هستند که دارند این کار را می کنند!» نکنید. مراقبت کنید از خودتان...
¦صحیفه امام خمینی، ج۸، ص۳۹۱¦
☜ #ترک_گناه بخاطر امام زمان
°•✨| ترک گناه |✨•°
🌱◆#تفسیر [سوره آل عمران آیه۲۹] 🎙◆#استادقرائتی ✨◆#پیشنهاددانلود ⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆ ☜
03.Ale_.imran_.030.mp3
2.98M
🌱◆#تفسیر
[سوره آل عمران آیه۳٠]
🎙◆#استادقرائتی
✨◆#پیشنهاددانلود
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•✨| ترک گناه |✨•°
🌱◆#تفسیر [سوره آل عمران آیه۳٠] 🎙◆#استادقرائتی ✨◆#پیشنهاددانلود ⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆ ☜
#درمحضرقرآنکریم 🌿
-
﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا ۗ وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾
روزى كه هر كس، هر كار نيكى انجام داده حاضر بيابد و هرچه بدى كرده، آرزو مىكند، اى كاش! بين آن عمل و او فاصلهاى دور مىبود.! وخداوند شما را از (مخالفت امرش) بر حذر مىدارد و (در عين حال) خداوند به بندگان مهربان است.
°•✨| ترک گناه |✨•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدوبیست_وهشتم حاج محمود وقتی فاطمه رو دید خواست بایسته،
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدوبیست ونهم
چند ساعت بعد فاطمه به هوش اومد.تا یادش اومد کجاست و چه اتفاقی افتاده. یاد پدر و مادرش افتاد،یاد علی... گفت:
{خدایا،پس امتحان سخت مون تمام نشده..کمکمون کن.}
اول علی بعد زهره خانوم به دیدن فاطمه رفتن.نوبت حاج محمود شد.فاطمه آروم و بی حال گفت:
-سلام بابا
-سلام دخترم.
-بابا
-جانم؟
-یه چیزی بپرسم واقعیت میگین؟
-آره دخترم
-دکتر چی گفته؟
-دکتر امیدواره با دارو خوب بشی..
-بابا،واقعیت؟
-فاطمه جان،عمر دست خداست.
-دکتر چقدر گفت؟
حاج محمود سکوت کرد.
-بابا
-دکتر واقعا امیدواره.
فاطمه ناراحت تر شد.با خودش گفت کاش علی رو امیدوار نمیکردن.
چند روز گذشت و مرخص شد.
بازهم به خونه پدرش رفت.حالش خوب نبود و مدام تو تخت استراحت میکرد.
سردرد های فاطمه بیشتر و شدیدتر و طولانی تر شده بود.
نصف شب بود.
از درد بیدار شد.تحملش براش سخت شد.نمیخواست علی بیدار بشه.یه پتو برداشت و به حیاط رفت.پتو رو دور خودش پیچید و از درد گریه میکرد.
زینب بیدار شد.
زهره خانوم بعد از خواباندن زینب متوجه صدای ضعیفی از حیاط شد.وقتی پتو مچاله شده رو تو حیاط دید،تعجب کرد.
خواست پتو رو برداره،
متوجه فاطمه شد.فاطمه از درد زانو هاش بغل کرده بود و گوشه پتو رو به دندان گرفته بود تا هم صداش درنیاد و هم تحمل درد براش راحت تر بشه.زهره خانوم وقتی دخترشو تو اون حال دید، همونجا روی زمین نشست و گریه میکرد. دلش میخواست بمیره و این حال فاطمه رو نبینه.
علی بیدار شد.
وقتی جای خالی فاطمه رو دید،بلند شد. اطراف نگاه کرد،فاطمه نبود.به هال رفت، آشپزخونه،سرویس بهداشتی،همه جا رو گشت ولی فاطمه رو پیدا نکرد.
به حیاط رفت.
زهره خانوم رو که دید،خشکش زد.به پتو مچاله شده نگاه کرد.قلبش داشت می ایستاد.با دست های لرزان یه کم جابجاش کرد.وقتی فاطمه رو تو اون حال دید،به سختی نفس میکشید.
آروم گفت:
_فاطمه.
فاطمه از درد چشم هاشو محکم روی هم فشار میداد.نه صدایی میشنید،نه چیزی میدید.
علی بلند تر گفت:
_فــــــــــــاطمــــــــــــــه.
متوجه علی شد.
چشم هاشو باز کرد.علی رو دید که داشت سکته میکرد.به سختی لبخند زد و گفت:
_خوبم علی جان.
حاج محمود هم بیدار شد،
و سریع به حیاط رفت.علی و زهرهخانوم فقط به فاطمه نگاه میکردن و هیچ کاری نمیتونستن انجام بدن.حاج محمود به فاطمه کمک کرد و به اتاق برد.
بهش خواب آور داد،
و بعد مدتی فاطمه خوابید.زهره خانوم تو آشپزخونه نشسته بود و گریه میکرد. حاج محمود بعد از دلداری دادن به زهره خانوم،پیش علی رفت.
علی هنوز همونجوری....
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صد و سی ام
علی هنوز همونجوری تو حیاط نشسته بود و به جای خالی فاطمه خیره بود.حاج محمود پیشش نشست و گفت:
_علی جان،فاطمه درد زیادی رو داره تحمل میکنه.ما باید هرکاری میتونیم بکنیم تا دردش کمتر بشه،نه بیشتر.. نگرانی از حال ما حالشو بدتر میکنه.
-بابا..پس کی خوب میشه؟
حاج محمود نمیدونست چه جوابی به علی بگه.کمکش کرد بلند بشه.علی به اتاق رفت و به فاطمه نگاه میکرد.سلامتی فاطمه شو از خدا میخواست.دعایی که اون دو ماه روزی هزار بار از خدا میخواست.
یک هفته دیگه هم گذشت.
اون مدت هم چندین بار فاطمه به شدت درد داشت ولی کسی متوجه نمیشد. زندگی برای علی واقعا سخت بود.حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا هم داشتن دق میکردن.
حال فاطمه هرروز بدتر میشد.
فاطمه جلوی چشم همه شون داشت آب میشد.دسته گل حاج محمود پرپر میشد.
علی با سینی غذا،
به اتاق فاطمه رفت تا باهم غذا بخورن. وقتی در اتاق رو باز کرد،سینی غذا از دستش افتاد.حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا به سرعت رفتن سمت علی. محدثه هم زینب بغل کرد،
و به اتاق دیگه رفت و در بست.زهره خانوم تا فاطمه رو دید روی زمین افتاد.
فاطمه از درد به حالت سجده بود و صورت شو روی بالشت فشار میداد،تا صداش در نیاد و پتو رو دور خودش پیچانده بود.
علی دیگه نمیتونست نفس بکشه.
اونقدر شوکه بود که فقط به فاطمه خیره بود.حاج محمود با بغض گفت:
_امیر،علی رو ببر بیرون.
امیررضا هم خشکش زده بود.حاج محمود محکم تر گفت:
_امیر..علی رو ببر بیرون.
امیررضا تازه به خودش اومد.
به سختی علی رو تکان میداد.علی مثل تنه درخت خشکش زده بود.بالاخره امیررضا،علی رو برد تو هال و روی مبل نشاند.حاج محمود پیش فاطمه رفت و آروم پتو از صورتش کنار زد.
-فاطمه،مسکن بدم بهت؟
بدون اینکه سرشو بالا بیاره،گفت:
_نه،نمیخوام.
از صدای فاطمه هم معلوم بود داره گریه میکنه.با اینکه خیلی درد داشت ولی از شرمندگی سرشو بالا نمیاورد تا به پدرش نگاه کنه.حاج محمود دارو هاشو بهش داد.
چشم های فاطمه بسته بود،
ولی اشکهاش حتی از چشم های بسته ش هم بالشت رو خیس میکرد.حاج محمود با اینکه صورتش خیس اشک بود، اشک های دخترشو پاک میکرد.فاطمه بدون اینکه چشم هاشو باز کنه گفت:
_بابا،دعا کنید زودتر تمام بشه.
حاج محمود روی زمین افتاد.
میدونست حرف فاطمه بخاطر دردنیست و از شرمندگیشه که باعث ناراحتی بقیه ست.
فاطمه کم کم خوابش برد.
علی هنوز شوکه بود.یه دفعه بلند شد که بره تو اتاق.امیررضا مانعش شد.ولی علی هلش داد و گفت:
_ولم کن.
وقتی حال حاج محمود دید،
همونجا افتاد.چهار دست و پا پیش فاطمه رفت.فاطمه عمیق خوابیده بود و نفس های بلند میکشید.خیالش راحت شد که فاطمه زنده ست.نفس راحتی کشید و سرشو پایین انداخت.
حاج محمود به علی نگاهی کرد.
دستی به شانه علی کشید.ایستاد تا به زهره خانوم کمک کنه که بلند بشه.علی به فاطمه نزدیک تر شد و با التماس گفت:
_فاطمه،تو رو خدا تنهام نذار ... جان علی کنارم بمون.
با حرف علی،حاج محمود هم کنار در نشست.امیررضا به پدر و مادرش کمک کرد و به هال رفتن.
اون شب تنها کسی که خوابید زینب بود.
فاطمه نصف شب بیدار شد....
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم
🌸🌸🌸🌸🌸
مداحی آنلاین - یکی از راههای وصل شدن به خدا - استاد عالی.mp3
1.98M
یکی از راههای وصل شدن به خدا
حجت الاسلام👇
#عالی🎙
#سخنرانی🔊
#ماه_رمضان🌙
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
امام زمان 098.mp3
1.23M
میخوام مَنَم باشم!
مَنَم یـار باشم؛ دربَست کنارِ خودت!
هم اینجا و هَم....
مثلِ زُهیر...
مثلِ مُسلِم...
مثلِ وَهَـب...
میخوام کنارت باشم؛ اجازه هست؟
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1