آیا می شود گناه بکنیم اما گناهکار نباشیم و کیفری نبینیم؟
🌷گناه به عمل و كاري گفته مي شود كه از روي عمد و با علم و آگاهي و بدون جبر و اجبار، بر خلاف دستور خداوند انجام شود و يا شخص حكمي از احكام الهي را بدون عذر شرعي ترك نمايد. در اين صورت انسان گناه كار محسوب مي شود و اگر توبه نكند، كيفر عمل و گناه خود را خواهد ديد.
🌷اما اگر كسي كاري كند كه نداند خلاف دستورات ديني است، و يا بداند ولي از روي اشتباه و نسيان و سهو و غير عمدي انجام دهد و يا در انجام آن مجبور باشد، مثلاً كسي او را به خوردن روزه و يا ترك نماز، مجبور كند و يا به گفتن و شنيدن غيبت و يا موسيقي حرام مجبور نمايد و ... ، در اين صورت عمل انجام شده، گناه محسوب نمي شود و كيفري هم نخواهد داشت.
🌷البته نبايد از نظر دور داشت عمل حرام و گناه غير عمدي و غير آگاهانه در صورتي گناه محسوب نمي شود از روي نسيان و يا اكراه و يا اضطرار و يا سهو انجام شود،
🌷 اما اگر گناه از روي جهل واقع شود دو صورت دارد:
1⃣گاهي زمينه و فرصت كافي براي پرسش براي شخص بوده كه از حكم عملي بپرسد ولي او كوتاهي كرده و حكم آن مسأله را نپرسيده است در اين صورت اين شخص جاهل مقصر محسوب مي شود و عملي را كه از روي جهل مرتكب شده گناه محسوب مي شود.
2⃣ولي گاهي زمينه و فرصت لازم براي پرسش وجود ندارد و يا تحقيق و فحص كافي كرده به گناه آن عمل واقف نشده است، در اين صورت انجام آن عمل به عنوان گناه براي او محسوب نمي شود.
🌷لازم به يادآوري است كه اگر عمل ياد شده در سؤال مربوط به حق الناس باشد، نظير مال و عرض و آبروي مردم و مانند، گرچه گناه نيست، اما بايد از طريقي رضايت و حلاليت طرف مقابل كه حقش ضايع شده را بدست آورده و آن را جبران كند. (1)
📚پی نوشت:
1. دستغيب، گناهان كبيره، قم، نشر انتشارات اسلامي، 1376 ش، ج2، ص13.
http://eitaa.com/joinchat/1770192901Ce11a98fb87
❣
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💠 صلوات خاصه حضرت #امام_رضا علیه السلام
🌹اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي
🌸الاِمامِ اتَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ عَليٰ مَنْ فَوقَ الاَرض
🌹و مَن تَحتَ الثَّريٰ الصِّديقِ الشَّهيد
🌸صَلاةً كَثيرةً تامَّةً زاكيةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفا
🌹كَأَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَليٰ أَحَدٍ مِن اَوْليائِك
🌹خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا علیه السلام، امام با تقوا و پاک و حجت تو بر هر که روی زمین است
🌸و هر که زیر خاک، رحمت بسیار و تمام، با برکت و پیوسته و پیاپی و دنبال هم، چنان بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
🇮🇷 کانال ترک گناه1
@tarkgonah1
°•| ترک گناه |🏴•°
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_45 با شنیدن این حرف انگار برق سه فاز بهش وصل کرده بودند، از رختخواب بل
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_46
اومد فورا سرش رو تکون داد و سعی کرد روی کارای دیگش تمرکز کنه، به هر حال هر چی باشه فاطمه الان زن
کس دیگه ای بود ...
فاطمه بعد از قطع کردن تلفن از جاش بلند شد و توی آیینه نگاهی به خودش انداخت، چهره پف کردش باعث شده
بود عین یک پفک بشه.
خندش گرفت، شکلکی از توی آیینه برای خودش در آورد و گفت: واقعا شبیه پفکم نه؟ آره خیلی
بعدم موهاش رو شونه کرد و از اتاق اومد بیرون ، با دیدن ریحانه که جلوی تلویزیون دراز کشیده بود و داشت سیب
می خورد با ذوق گفت:
-دختر گل منو ببین... حالت چطوره طلا؟
-خوب شدم مامان جونم
-مطمئنی؟ الان جاییت درد نمی کنه؟
-نه. مامان میشه واسم ماکارونی درست کنی؟
-با این حال بدت ماکارونی بخوری؟
-خوب شدم دیگه مامان...
فاطمه دستی به پیشونه ریحانه کشید، خدا رو شکر سرد بود و خبری از تب دیشب نبود.
-باشه حالا تا ببینم، علی و بابا کجان؟
-رفتن فوتبال. نامردا منم نبردن، گفتن تو مواظب مامان باش، فکر کردن من بچه ام و نمی فهمم!!!
فاطمه خندش گرفت، بعضی وقتها بچه هام چه چیزهایی رو میفهمن ها، بوسه ای به پیشونی ریحانه زد و گفت: پسرا
با پسرا، دخترا با دخترا. پاشو لباس بپوش، منو تو هم بریم پارک، چطوره؟
صدای جیغ ریحانه بلند شد و بدو بدو به سمت اتاقش حرکت کرد تا هر چه زودتر تا تصمیم مامانش عوض نشده
لباسش رو بپوشه.
فاطمه هم که از حرکت ریحانه خندش گرفته بود به سمت آشپزخونه رفت و با دیدن میز حاضر صبحانه لقمه ای
برداشت و با خودش گفت: این کارا رو میکنی که خرم کنی؟ که اون اتفاقها یادم بره؟
بعدم سری از تاسف تکون داد و لقمه ای برداشت...
ادامه دارد...
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز #ساعت10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
🌺 #راه_جلب_رضای_خدا🌺
شاگردی از استادش درباره ی جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید.
استاد گفت: به گورستان برو و به مرده ها توهین کن!
شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت.
استاد گفت: جواب دادند؟
شاگرد گفت : نه.
استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن ها را ستایش کن!
شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت.
استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مرده ها جواب دادند؟
و شاگرد گفت : نه.
استاد گفت: برای #جلب_رضایت_خدا، همین طور رفتار کن! نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان!
بدین صورت است که می توانی راه خودت را در پیش گیری
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
❣
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💠 صلوات خاصه حضرت #امام_رضا علیه السلام
🌹اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي
🌸الاِمامِ اتَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ عَليٰ مَنْ فَوقَ الاَرض
🌹و مَن تَحتَ الثَّريٰ الصِّديقِ الشَّهيد
🌸صَلاةً كَثيرةً تامَّةً زاكيةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفا
🌹كَأَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَليٰ أَحَدٍ مِن اَوْليائِك
🌹خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا علیه السلام، امام با تقوا و پاک و حجت تو بر هر که روی زمین است
🌸و هر که زیر خاک، رحمت بسیار و تمام، با برکت و پیوسته و پیاپی و دنبال هم، چنان بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
🇮🇷 کانال ترک گناه1
@tarkgonah1
" خداوندا ".......!
آرامم کن همان گونه که دریا را...
پس از هرطوفانی آرام میکنی...
راهنمایم باش که در این چرخ و فلک...
روزگار بدجور سرگیجه گرفتم...
ایمانم راقوی کن...
که تو را در تنهایی خود گم نکنم...
" خداوندا "......!
من فراموش کارم اگر گاهی...
یا لحظه ای فراموشت کردم...
تو هیچ وقت فراموشم نکن...
" خداوندا ".....!
رهایم مکن حتی اگر همه رهایم کردند.
#شبتــون_مهدوی
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
بنام خداوند بخشنده مهربان
چونکه صبح آمد وچشمم باز شد
خلقـتم بـا خـالقم همـراز شد
غرق رحمت میشود آنروز که
صبحش با نام "تو" آغــاز شد
🌸 روزتون بزیبایی نام خدا
صبحتون بخیر و یاد خدا 🌸
°•| ترک گناه |🏴•°
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_46 اومد فورا سرش رو تکون داد و سعی کرد روی کارای دیگش تمرکز کنه، به هر
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_47
صبح جمعه بود و سهیل و علی توی پارک فوتبال بازی میکردند که فاطمه و ریحانه هم رسیدند، ریحانه با دیدنشون
جیغی زد و براشون دست تکون داد، بعدم به سمت تاب و سرسره ها دوید، فاطمه هم که هوای خوب پارک
سرحالش کرده بود، به سمت نیمکتی رفت و روش نشست و از دور مراقب ریحانه بود. که سهیل نفس نفس زنان
اومد و کنارش نشست.
-به به، چه عجب، چهره خانوم خانوما بعد از مدتها گل انداخت، میترسیدیم بی نصیب بمونیم گل صورت شما رو
نبینیم.
فاطمه که از بعد از اون شب تولد ریحانه با سهیل سرسنگین شده بود جوابی نداد که سهیل گفت:
-نخیر مثل اینکه فعال فقط گل رختون وا شده مونده تا گل زبونتونم وا بشه، عیب نداره ما صبرمون زیاده، دستمال
داری تو کیفت؟
فاطمه نگاهی به سهیل انداخت، عرق از سر و روش میبارید،از توی کیفش دستمالی در آوردو به سمت سهیل گرفت.
-هوا خیلی گرمه، دارم میپزم، اوه، مرسی
فاطمه چیزی نگفت و فقط چشمش به ریحانه بود که بین بچه ها شاد و خوشحال میدوید، گاه گاهی هم نیم نگاهی به
علی مینداخت.
-ستنی می خوری بخرم؟
-نه، گرمم نیست بذار بچها اومدن با اونها بخوریم
-چه معنی داره ماهمه چی رو بذاریم با بچها؟ مگه ما خودمون دکتا ادم نیستیم
-نه نیستیم.
سهیل پوزخندی زد و گفت: اینو که خداوکیلی راست میگی، نه تو شباهتی به آدم ایزاد داری، نه من.
سهیل با این که میدونست فاطمه سر قضیه تولد ریحانه هنوز هم خیلی ناراحته، ترجیح میداد در اون مورد چیزی نگه،
دلش نمیخواست اسم و یاد اون زن لحظات کنار هم بودنشون رو خراب کنه، دلش بهش میگفت فاطمه بعد از اون
نماز صبح حرفهاشو باور کرده. برای همین کمی خیالش راحت بود
فاطمه چیزی نگفت و بی تفاوت به ریحانه نگاه میکرد. سهیل گفت:
-خوب ما اگه بخوایم سر حرف رو باز کنیم باید دقیقا چه جمله ای بگیم؟
ادامه دارد...
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز #ساعت10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
❣
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💠 صلوات خاصه حضرت #امام_رضا علیه السلام
🌹اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي
🌸الاِمامِ اتَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ عَليٰ مَنْ فَوقَ الاَرض
🌹و مَن تَحتَ الثَّريٰ الصِّديقِ الشَّهيد
🌸صَلاةً كَثيرةً تامَّةً زاكيةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفا
🌹كَأَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَليٰ أَحَدٍ مِن اَوْليائِك
🌹خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا علیه السلام، امام با تقوا و پاک و حجت تو بر هر که روی زمین است
🌸و هر که زیر خاک، رحمت بسیار و تمام، با برکت و پیوسته و پیاپی و دنبال هم، چنان بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
🇮🇷 کانال ترک گناه1
@tarkgonah1
°•| ترک گناه |🏴•°
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_47 صبح جمعه بود و سهیل و علی توی پارک فوتبال بازی میکردند که فاطمه و ر
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_48
-باز شدنی نیست.
-گره کورم که باشه من بازش میکنم،یه کاری نکن که همین وسط پارک بپرم و بغلت کنم، آبروی جفتمون میره ها؟
فاطمه چپ چپ نگاهی به سهیل که داشت خیلی جدی به رو به رو نگاه میکرد انداخت و با ترس خودش رو کنارتر
کشید که دست سهیل بهش نرسه.
سهیل که از درون داشت از خنده میترکید اما میخواست جدی باشه گفت:
-مثلا فکر کردی اون ور تر بری دستم بهت نمیرسه؟ به من میگن بابا دست دراز
-سهیل اینجا وسط پارکه مسخره بازی رو بطار کنار
سهیل برگشت و توی چشمای فاطمه نگاه کرد و گفت: زن شرعیمی، اشکالی داره بغلت کنم؟
فاطمه با شنیدن کلمه زن شرعی دوباره یاد فدایی زاده افتاد، با خودش گفت احتمالا اونم زن شرعیت بوده ...
کلافه از جاش بلند شد و بدون توجه به سهیل به سمت ریحانه رفت و شروع کرد به تاب دادن ریحانه و با یادآوری
اون خاطرات دائم با خودش کلنجار میرفت.
انقدر حرسش گرفته بود که حواسش نبود داره ریحانه رو خیلی تند تاب میده که جیغ ریحانه اونو به خودش آورد،
نگاه که کرد دید ریحانه با صورت روی زمین افتاده و داره جیغ میزنه، دست و پاش رو گم کرده بود، فورا به سمتش
رفت و بغلش کرد:
-وای! مامان جون، چی شد؟ کجات درد میکنه؟ هان؟ حرف بزن
اما فقط صدای جیغ ریحانه بلند بود، نمی دونست چیکار کنه، همین جور دائم به دست و پای ریحانه دست میکشید و
تکرار میکرد: کجات درد میکنه؟ چیزی نشد که، یواش خوردی زمین.
در همین حال دستی مردونه ریحانه رو از بغلش کشید بیرون، سهیل بود که با اخم گفت: ولش کن، باید ببریمش
بیمارستان. بعدم بدون توجه به جیغهای ریحانه سریع بلندش کردو به سمت خونه حرکت کرد، فاطمه هم پشت
سرش بود و برای اینکه بهش برسه، میدوید.
-چیزیش نشده که، برای چی بیمارستان؟ فقط از تاب افتاده
-اگه خودتم میدیدی این بچه بدبختو چه جوری تاب میدادی اون وقت نمیگفتی چیزیش نشده.
ادامه دارد...
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز ساعت #10باماهمراه باشید
🌹✨✨✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹