♥️ #بسماللهالرحمنالرحیم ♥️
🌹اللّٰهم عَجِّل لِوَلیِّک الفَرَج🌹
🗓•| #تــقویم_روز |•🗓
#دوشنبه
27 #اسفند ماه 1397 شمسی
11 #رجب 1440 قمری
18 #مارس 2019 میلادی
•| #اوقات_شرعی به افق تهران|•
#اذان_صبح: 04:48
#طلوع_آفتاب: 06:12
#اذان_ظهر: 12:13
#غروب_آفتاب: 18:14
#اذان_مغرب: 18:32
•| #ذکـــر_روز |•
یا قاضیَ الحاجات
ای برآورنده حاجتها
•| #امروز_متعلق_است_به |•
#امام_حسن (ع)
#امام_حسین (ع)
•| #مناسبتهای_روز |•
❌ بدون مناسبت ❌
📖•| #آیــهی_روز |•📖
«سوره البقرة, آيه 134»
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ
آن جماعت را روزگار به سر آمد دستاورد آنان براى آنان و دستاورد شما براى شماست و از آنچه آنان میکرده اند شما بازخواست نخواهيد شد
♥️الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زیادی غصه خودت را نخور..!
#استاد_پناهیان
°•| ترک گناه |🏴•°
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_58 -جدی؟ چرا قبلا؟ -اخه برادر شوهر ساجده بوده سهیل با شنیدن این حرف بر
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_59
-آره خیلی خوبه که سها هم هست، دلگرمی بزرگیه
سهیل سری به نشانه تایید تکون داد، در همین زمان صدای زنگ اس ام اس سهیل اومد، فاطمه نگاهی به سهیل
انداخت و سرش رو به سمت تلویزیون برگردوند،دل تو دلش نبود که نکنه پیامی که به شوهرش رسیده از جانب
یک زن باشه، اما نمیخواست چیزی بروز بده. حتی اگر از جانب یک زن هم بود، مهم نبود، چون کاری از دستش بر
نمی اومد، فقط در دلش شروع کرد به دعا کردن ...
سهیل به سمت موبایلش رفت، پیام رو که باز کرد، دید نوشته: سهیل عزیزم، با وجود همه حرفهایی که به من زدی
باز هم بهت میگم من دست از سرت بر نمیدارم، چون عاشقتم. هیچ چیز ازت نمی خوام، جز عشق ...
سهیل دکمه حذف پیام رو زد و بی خیال موبایل رو روی مبل پرت کرد و مشغول پوست کردن سیب شد.
کسی که این پیام رو فرستاده بود در طرف دیگه شهر منتظر جواب پیامش بود، احتمال میداد جوابی دریافت نکنه،
اما با خودش میگفت: من هر جور که شده به دستت میارم، حتی شده به زور...
بعد از بستن قرارداد اولین روز کاری سها به عنوان مسئول روابط عمومی و فاطمه به عنوان یک مربی و همچنین یک
قالی باف شروع شده بود، قرار بود این دفعه سها ماشین بیاره، فاطمه هم بچه ها رو آماده کرده بود که سهیل
برسونتشون مهدکودک، ساعت از هفت و نیم گذشته بود که بالاخره سها رسید و زنگ زد، فاطمه آیفون رو برداشت
و گفت: سلام، چه عجب اومدی؟ الان میام
بعد فوری کیف و وسایل دیگش رو برداشت و از سهیل خداحافظی کرد و رفت.
سهیل که از هول بودن فاطمه خندش گرفته بود، بدرقش کرد و بعد هم مشغول لباس پوشیدن شد که موبایلش زنگ
زد، شماره خانم سهرابی منشی شرکتشون بود، دکمه رو زد و گفت: بله
-سلام سهیل
-علیک سلام خانوم سهرابی
-اوه ببخشید سلام اقای نادی
سهیل خندید و گفت: امرتون.
-آقای رئیس امر کردند که شما امروز بازدید از ساختمون رو کنسل کنید و یک راست بیاید شرکت.
-چرا؟ مگه چی شده؟
-نمیدونم جلسه اضطراری ترتیب دادند و واسه همین گفتن حتما شما باید باشی.
ادامه دارد...
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز #ساعت10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
1_52344279.mp3
2.49M
🎧🎧
⏰ 5 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ هفت در جهنم
🔹در اخرت گذشتی در کار نیست
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_ناصری
🔹 #نشر_دهید
@tarkgonah1
🍁دستور قرآن به زنان مبنی بر رعایت عفت چشم، عفت جنسی و عفت در زینت🍁
وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَایبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا
و به زنان با ایمان بگو: «دیدگان خود را [از هر نامحرمی] فرو بندند و #پاكدامنی ورزند و زیورهای خود را آشكار نگردانند مگر آنچه كه طبعاً از آن پیداست. (آیه ۳۱ سوره نور)
#عفت_چشم
#عفت_جنسی
#عفت_در_زینت
#چشم_چرانی #چشم_چرانی_زنان
#آرایش
@tarkgonah1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 کنترل ذهن، ورزشی برای افزایش قدرت روحی
➕ بهترین تکنیک برای کنترل ذهن
👤 استاد پناهیان
4_5796191110506219195.mp3
2.97M
در آخــرالـزمان فقط دوگروه
نجات پیدا می کنند...
♥️ #بسماللهالرحمنالرحیم ♥️
🌹اللّٰهم عَجِّل لِوَلیِّک الفَرَج🌹
🗓•| #تــقویم_روز |•🗓
#سهشنبه
28 #اسفند ماه 1397 شمسی
12 #رجب 1440 قمری
19 #مارس 2019 میلادی
•| #اوقات_شرعی به افق تهران|•
#اذان_صبح: 04:47
#طلوع_آفتاب: 06:10
#اذان_ظهر: 12:12
#غروب_آفتاب: 18:15
#اذان_مغرب: 18:33
•| #ذکـــر_روز |•
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین
ای مهربانترین مهربانان
•| #امروز_متعلق_است_به |•
#علی_بن_الحسین (ع)
#محمد_بن_علی (ع)
#جعفر_بن_محمد (ع)
•| #مناسبتهای_روز |•
#سالنامه #دفاع_مقدس
بمباران شیمیایی حلبچه توسط رژیم بعث عراق
#ویژه
مرگ معاویه
📖•| #آیــهی_روز |•📖
«سوره الشورى, آيه 10»
وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ
و در باره هر چيزى اختلاف پيدا كرديد داوريش به خدا [ارجاع مى گردد] چنين خدايى پروردگار من است بر او توكل كردم و به سوى او بازمى گردم
♥️الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم♥️
°•| ترک گناه |🏴•°
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_59 -آره خیلی خوبه که سها هم هست، دلگرمی بزرگیه سهیل سری به نشانه تایید
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_60
سهیل در حالی که وسایل بچه ها رو میگرفت گفت: باشه من تا نیم ساعت دیگه اونجام
+++
جلسه سهیل توی شرکت که تموم شد، در فکر عمیقی فرو رفته بود، با دیدن شیدا توی جلسه اول خیلی عصبانی شده
بود اما وقتی آقای رئیس اونو به عنوان یکی از سهام داران شرکت که بخش زیادی از سهامها رو خریده بود و در
واقع الان مالک اصلی اونجا بود بیشتر از عصبانیت متعجب بود، توی این یک ماه به جز چند تا اس ام اس چیز دیگه
ای از شیدا ندیده بود و خوشحال بود که بالاخره بی خیال شده، اما حالا که اونجا میدیدتش مطمئن شد که شیدا برای
نزدیک شدن به اون سهام های شرکت رو خریده.
در اتاق رو باز کرد و وارد شد، کیفش رو روی میز گذاشت و به سمت پنجره رفت و رو به شهر ایستاد، یک لحظه
تصمیم گرفت استعفا بده و از اینجا بره، اما خیلی برای رسیدن به این نقطه تلاش کرده بود و حالا چند تا پروژه خوب
زیر دستش بود، الکی نمی تونست به خاطر یک دختر خیره سر این همه موقعیت رو از دست بده، پس چیکار باید
می کرد، با خودش فکر کرد، چقدر از این دختر بدش میاد، چجوری حاضر شده بود یک روزی اینو صیغه کنه،
دختری که چیزی به اسم حیا توی وجودش تعریف نشده!!!
توی فکر بود که تلفنش زنگ زد:
-آقای نادی، خانوم فدایی زاده می خوان شما رو ببینن
-باشه
با خودش گفت:لعنت به این شانس
بعد هم از اتاق خارج شد و به سمت اتاق هیئت رئیسه حرکت کرد که خانوم سهرابی خیلی آروم جوری که کسی
نشنوه گفت: این خانوم فدایی زاده همون خانومی نیست که یک بار اومد دیدنت تو هم اشکشو در آوردی و پرتش
کردی بیرون؟
سهیل نگاه غضب آلودی حواله این منشی فضول کرد که باعث شد نیششو ببنده و سرش رو به کار خودش گرم کنه،
سهیل هم با تقه ای به در اتاق هیئت رئیسه وارد شد....
سها و فاطمه بعد از اینکه محیط کارگاه رو یک دور برانداز کردند از هم جدا شدن، سها توی دفتر آقای اصغری کار
میکرد و فاطمه هم توی اتاق کارگاهها، خانومی که مسئول بخش کارگاهها بود زن سال خورده ای بود که به شدت
جدی و خشک بود، کار فاطمه رو قبلا دیده بود، اما فاطمه نمی تونست از نگاهش بفهمه که از طرحش خوشش اومده
یا نه.
ادامه دارد...
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز #ساعت10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
Moghadam-MiladHazratAmiralmomenin1395[03].mp3
5.85M
🔸امیر دلها عزیز زهرا ، مولا مولا مولا مولا🔹
🎤 سبـک : مولودی (سرود)
🗓مراسم : ولادت حضرت علی(علیه السلام)
در مورد گناهان یک اصل کلی وجود دارد و آنهم این است که گناه، گناه و فساد میآورد و یکی از گناهانی منشاء بسیاری از مفاسد است، بحثوجدل بیخود و غیرمنطقی است که سبب کینه، کدورت و دشمنی میشود و مجدداً کینه و کدورت موجب بروز گناهان بزرگی همچون غیبت و تهمت، فحاشی، حسد و… میگردد. حضرت امام علی علیهالسلام دراینباره میفرمایند: «سبب دشمنی و کینهتوزی، مجادله زیاد است؛ سَبَبُ الشَّحناءِ کثرَهُ المِراءِ.»
البته طرف مقابل هم همینطور است، یعنی عمل خیر، با خودش خیر و نیکی میآورد.
میزان الحکمه، ج 10، ص 508.
♥️ #بسماللهالرحمنالرحیم ♥️
🌹اللّٰهم عَجِّل لِوَلیِّک الفَرَج🌹
🗓•| #تــقویم_روز |•🗓
#چهارشنبه
29 #اسفند ماه 1397 شمسی
13 #رجب 1440 قمری
20 #مارس 2019 میلادی
•| #اوقات_شرعی به افق تهران|•
#اذان_صبح: 04:45
#طلوع_آفتاب: 06:09
#اذان_ظهر: 12:12
#غروب_آفتاب: 18:16
#اذان_مغرب: 18:34
•| #ذکـــر_روز |•
یا حَیُّ یا قَیّومُ
ای زنده، ای پاینده
•| #امروز_متعلق_است_به |•
#موسی_بن_جعفر (ع)
#علی_بن_موسی (ع)
#محمد_بن_علی (ع)
#علی_بن_محمد (ع)
•| #مناسبتهای_روز |•
#سالنامه رسمی
ولادت حضرت امام علی(ع) (۲۳ سال قبل از هجرت) - تعطیل
آغاز ایام البیض(اعتکاف)
روز ملی شدن صنعت نفت ایران (۱۳۲۹ ه.ش) - تعطیل
سالروز مبارزه با پدیده شوم استعمارنژادی
#سالنامه #انقلاب_اسلامی
قیام مردم تهران علیه جمهوری رضاخانی
ملی شدن صنعت نفت ایران
تاکید امام خمینی بر عزای ملی در نوروز 1342
📖•| #آیــهی_روز |•📖
«سوره آل عمران, آيه 83»
أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ
آيا جز دين خدا را مى جويند با آنكه هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانيده مى شويد
♥️الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم♥️
نماز سیزدهم ماه رجب المرجب :
دو رکعت ،
در هر رکعت ، بعد از حمد ،
یک مرتبه سوره یاسین ، مُلک و توحید خونده بشه.
حدودا بیست و پنج دقه طول میکشه.بریم بخونیم.😇
°•| ترک گناه |🏴•°
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_60 سهیل در حالی که وسایل بچه ها رو میگرفت گفت: باشه من تا نیم ساعت دیگ
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_61
مودب روی صندلی نشسته بود و منتظر بود اون خانم که همه خاله سیما صداش میکردند حرفی بزنه، خاله سیما بعد
از وارسی مدرک قالیبافی فاطمه رو کرد به فاطمه و گفت:
-خب، به نظر میرسه همه چی درسته و شما می تونید برای دوره جدید کارگاه به عنوان مربی اینجا فعالیت کنید.
-بله،البته من خودم قالی بافی رو هم دوست دارم و اگر ممکنه میخوام سفارش هم قبول کنم
-خوبه، اما اینجا که نمی تونید کار کنید، در واقع وقتی که اینجا میذارید باید برای حرفه آموزان باشه، شما می تونید
خونه کار کنید؟
-بله، ترجیح میدم توی خونه کار کنم، فکر میکنم اون طوری با آرامش بیشتری کار میکنم.
-اصول کار ما اینه که روی طرحهای سفارشی کار میکنیم، معمولا کارهای ساده رو به حرفه آموزان میدیم و کارهای
مشکل تر رو به قالیبافان حرفه ای که با ما همکاری میکنند. اما شما چون اول کارتونه بهتر یک طرح ساده رو انتخاب
کنید، البته من به شما پیشنهاد میکنم این یکی رو بگیرید، چون طرح ساده ایه و شما برای اول کارتون راحت میتونید
از پسش بر بیاید.
فاطمه نگاهی به طرح انداخت، اصلا ازش خوشش نیومد، طرح یک گل خیلی ساده بدون هیچ جذابیتی، با خودش
گفت کی میتونه همچین تابلو فرشی سفارش بده!!! بعد نگاهی به طرحهای دیگه ای که توی کامپیوتر بود انداخت و از
بین اونها یک منظره خیلی زیبا انتخاب کرد، طرح آدمی که کنار درختی ایستاده و داره به غروب خورشید نگاه
میکنه. رو به خاله سیما گفت: من می تونم این طرح رو انتخاب کنم؟
خاله سیما نگاهی به طرح انداخت و گفت: این طرح مال آدم خاصیه، باید خوب و تمیز از آب در بیاد، شما که دارید
اولین کار رو به ما تحویل میدید، فکر نمیکنم مناسب باشه که اینو انتخاب کنید.
فاطمه نگاه حسرت باری به طرح انداخت و گفت: فکر میکنم از پسش بر بیام، اما باز هم هر جوری که خودتون
میدونید.
خاله سیما همون طرح اولی رو به فاطمه پیشنهاد داد و بعد از توضیح جوانب کار و نحوه انتقال وسیله ها به خونه از
اونجا رفت.
فاطمه که پشت میز کامپیوتر نشسته بود و به همون طرحی که خودش انتخاب کرده بود خیره شده بود، متوجه ورود
محسن به اتاق نشد، محسن که از نگاه محو فاطمه فهمیده بود متوجه نشده، سرفه ای کرد و گفت: وقت بخیر
فاطمه که تازه محسن رو دیده بود فورا از جاش بلند شد و گفت: وقت شما هم بخیر، ببخشید متوجه حضورتون
نشدم
-مهم نیست، بفرمایید بشینید، اومدم ببینم اوضاع رو به راهه؟ با خاله سیما آشنا شدید؟
👇👇👇