eitaa logo
🚩 {ترک گناه1} 🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
124 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 از دیدگاه مولا امیر المومنین( ع ): 💠خدایا تو می دانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و و نبود ، بلکه می خواستیم نشانه های و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم ، ودر سرزمین های تو اصلاح را ظاهر کنیم ، تا بندگان ستمدیده ات در امن و امان زندگی کنند ، و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر اجرا گردد. 📘 ،خطبه ۱۳۱ 🌹✨🌹✨🌹 @tarkgonah1 🌹✨🌹✨🌹
✨ حکمتی از نهج‌البلاغه حضرت علی«ع» 📖 موضوع: . ▫▫▫  وَ قَالَ ( عليه السلام ) :  قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ . ⭕ امام علیه‌السلام فرمودند: ⬅دانش، راه عذر تراشى را بر بسته است. ▫▫▫ ‼ نکات : ✅ گروهى از مردم گرفتار كارهاى خلاف مى شوند؛ ❗اما گروه ديگرى مى دانند و بهانه جويى مى كنند و پيوسته شانه از زير بار خالى مى نمايند. 1⃣ گاه به گمان اينكه خداوند غفور و رحيم است و آنها را مى بخشد 2⃣و گاه به اين بهانه كه علم آنها قطعى و نيست 3⃣و گاه سعى مى كنند علم خود را به فراموشى بسپارند و خود را به بزنند. ✔همه اينها در مسئولند و بهانه جويى ها هرگز براى آنها نزد خدا درست نخواهد كرد. ✅ اين حكم شامل همه كسانى مى شود كه آگاهانه به بهانه هاى واهى با يا به مخالفت برخاسته اند. ✔«ع» به خصوص در دوران خلافت خود گرفتار اينگونه افراد بود. در  این افراد مورد خطاب حضرت بودند. ✅ او را از حقش بازداشتند در حالى كه عالم به آن بودند. ✔سپس به مواردى از آنها اشاره مى كند؛ 🔻از جمله كه آن حضرت در برابر اهل سقيفه آورد، 🔻زيرا بيشتر آنها بر اساس نصوص صادره از پيغمبر اكرم«ص» كه آن حضرت را به و وصايت نصب كرده بود، 🔻از او آگاه بودند؛ ولى با اين علم و آگاهى به مخالفت برخاستند. ✅مورد ديگر موقف آن حضرت در برابر اهل شوراى شش نفرى بعد از وفات عمر بود كه حق خود را به يادآور شد؛ ➖ولى آنان آگاهانه كردند و همچنين دلايلى كه پس از قتل عثمان و پس از قضيه حكمين در صفين آورد، ➖همه در برابر كسانى بود كه بسيارى از آنها مى دانستند و براثر مخالفت مى كردند. 📌اين سخن مولا درباره آنها كاملاً صدق مى كند كه علم و آگاهى، عذر بهانه جويان را مى كنند و آنان پاسخى در پيشگاه خداوند در نخواهند داشت. 📚 حکمت۲۸۴ _ (علمی، اخلاقی) 🙏ترجمه مرحوم استاد محمد دشتی. @tarkgonah1
💠. چرا در اين مكتب هميشه سؤال به بهترين نحو و زيبا ترين شكل پاسخ داده می‌شود؟ 💠 🔶 زيرا اين مكتب، مكتب حق است، و حق كه زمين نمى خورد و از منطق عقب نمى ماند، و هيچ منطقى بر او تفوّق و برترى نمى يابد. در مكتب على «چماق و تهمت» راه ندارد، و از پاسخ طفره نمى روند، و با حربۀ «عدم مصلحت» و عدم مجال و اقتضاى حال و اينكه «فعلًا صلاح نيست» يا «باشد براى بعد» و يا «ممكن است ديگران از قضايا مطلع گردند»، از جواب سؤال طفره نمى روند و ميدان را به حريف وا نمى گذارند. كسى كه پاسخ سؤال را در آستين دارد هيچ گاه براى ابراز و اظهار آن عاجز نمى ماند؛ 🔸لذا در مكتب على «عجز» معنا ندارد و هميشه «اقتدار و سر بلندى» حاكم است. در مكتب ابابكر و عمر از آنجا كه پاسخى وجود ندارد هميشه عجز و شرمسارى و سر افكندگى حاكم است، هميشه «چوب و تكفير و اعدام» حاكم است، هميشه «سالوس و تزوير و خُدعه و مكر» حاكم است؛ و اين چنين بوده است و خواهد بود. 📝. آیة اللَه سید محمد محسن حسینی طهرانی، قدّس الله سرّه 📚. ، ج 2، ص 334. @tarkgonah1 🌸.🌸.🌸.🌸.🌸
. چکیده‌ای از کتاب استاد علی صفایی حائری: ولایت علی، نه علی را دوست‌داشتن که علی را دوست داشتن است. هنگامی که روحی به آزادی رسید و جز امر امری نداشت و جز خواست او نداشت، این روح به ولایت می‌رسد و به سرپرستی می‌‌‌رسد و دستور او و حتی نگاه او در دل‌‍های عاشق، حرکت می‌آفریند. ولایت برای هر فردی با توجه به این دو نکته است: ۱- او می‌داند که ولی بیش از او به او دارد ۲- و بیش از او به منافع او دارد علاقه‌ی من به خودم، علاقه‌ي مالک به خودش، یک علاقه‌ی است و علاقه‌ی علی(علیه السلام)، علاقه‌ای از روی وظیفه است. مالک خودش را برای می‌خواهد و علی(علیه السلام) مالک را برای می‌خواهد. وجود ما، جسم ما، جان ما، برای خداست و از اوست. هر کس که این‌ها را بهتر به‌کار بگیرد، در این‌ها حق دارد. به تعبیر قرآن ولایت نعمت‌هاست؛ چون این مقام ولایت است که تمام نعمت‌ها را به‌کار می‌گیرد و می‌اندازد و این مقام ولایت است که تمام استعداد‌ها را شکفته می‌کند و بارور می‌نماید. و این مقام ولایت است که از دل آن عرب‌های تهی‌دست، از دل آن مردان محدود گرفتار، روح‌هایی را بیرون می‌کشید که تمام هستی را در یک گام طی کردند و حتی به بهشت نورزیدند. علی(علیه السلام) میکرب‌ها را برنمی‌دارد که مزاج‌‎ها را می‌کند تا خود با میکروب‌ها درگیر شوند. @tarkgonah1
خودنما‌نباشیم؛هِی‌مَنم‌مَنم‌نڪنیم! صاف‌وساده‌باشیم؛نماز‌میخونیم، درست!به دیگران کمک می کنیم،درست! خوش اخلاقیم،اینم‌درست... ولی‌قرار‌نیست‌ڪه‌همه‌جا "جــار" بزنیم‌ڪه پس‌بذاریم‌ڪنار‌این‌عملِ‌زشت‌رو.. همه کارامون درجهت چهارچوب خدا وفقط وفقط براے‌رضاے‌خدا ... خدایا ببخش درانجام اعمال خوب یا جار زدیم یا جازدیم... ❤️‍🩹 ☜ تࢪڪ گناه 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
امیرالمومنین على عليه السلام:بدانيد كه هر كس سودش ندهد، باطلْ زيانش رساند و هر كه را هدايتْ به راه راستش نياورد، گمراهى از راه بِدَرش كند. 📚کنزالعمال44225 ■
🚩 {ترک گناه1} 🏴
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۲۰ مراسم شروع
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۲۱ یوسف، آشفته و کلافه... تا سرکوچه با قدم های بلند راه میرفت.تا مسیری را با تاکسی رفت. بقیه راه تا خانه را، به قصد پیاده روی، از ماشین پیاده شد. چند روزی گذشت... ذهنش به اتفاقات آن شب رفت، یادش به ماشینش افتاد. ماشین را نزدیک تکیه، پارک کرده بود و خودش با تاکسی برگشته بود!! از کارش خنده ای کرد.با گوشی اش شماره علی را گرفت.اولین بوق تماس برقرار شد. _به به سلام رفیق فابریک چه خبرا یوسف_باید ببینمت علی شاد و پر انرژی بود. _پس کو سلامت _سلام...بلند شو بیا اینجا کارت دارم _تو کارم داری من بیام؟! کلافه تر از قبل گفت: _کجایی _خونه. _علی میای یانه؟.. نمیای قط کنم!! _باشه بابا چرا میزنی! اومدم چند ساعتی از آمدن علی گذشته بود... قرارش همین بود.که علی بیاید برایش حرف بزند. کمی درد دل.. لااقل یک راهکار..!!! در این چند روز فقط فکر کرده بود.! باید فرصت میداد به خودش.. به دلش، که او را غافلگیر کرده! علی کتابی را برداشت روی تخت نشست. بیخیال یوسف، با حوصله، شروع به خواندن کرد. یوسف کنار پنجره اتاقش ایستاد. به بیرون زل زده بود. بدون هیچ تمرکزی!! _علی...بنظرت چکار کنم..؟؟!! علی حدس زده بود... از رفتار یوسف در این چند روز، که زود عصبی میشد، که حوصله بیرون رفتن از خانه را نداشت. گرچه، بقیه رفقا هم تاحدی شک کرده بودند. علی میشنید یوسف چه میگفت اما باید بی تفاوت میبود. یوسف از بی تفاوتی علی، با حرص، کتاب را از دستش گرفت و روی میز کامپیوترش پرت کرد. _دارم با تو حرف میزنمااا..!!! حواست کجاست! _حرف حسابت چیه.! تو چت شده یوسف..!؟سردرگمی.. کلافه ای.. زود عصبی میشی...! یوسف چپ چپ نگاهش کرد. علی_ هان چیه.. !!؟؟ اون از اون شب، هیئت، که اینجوری کردی.. کل سیستم رو قطع کردی.. اون از ماشینت که گذاشتی همون جا.. اینم از حالا..!! از وقتی اومدم توخودتی! یه ریز داری راه میری!. راه میخای!!؟؟ اول قفل زبونت باز کن بعدم رو بذار کنار.! خلاص! کلافه دستی ب گردنش کشید... آرام بسمت میز کامپیوترش رفت. روی صندلی نشست.جوابی برای حرفهای علی نداشت.که بود. بود. گرچه بود. آرنجش را روی پاهایش گذاشت و سرش را در حصار دستانش قرار داد. سکوت کرد. فقط یک کلمه گفت آن هم با صدایی نامفهوم. _نمیدونم...! علی از روی تخت بلند شد با لحنی دلسوزانه گفت: _میخای چکار کنی؟! _اونم نمیدونم..! _به سیدهادی گفتم، ماشینو برد خونشون. بیارمش برات؟! به صندلی تکیه داد.به نقطه ای نامعلوم خیره شد. _بخدا نمیدونم..! هیچی نمیدونم!.. هرکاری فکر میکنی درسته همون کارو بکن علی حدسش به یقین تبدیل شده بود.. یکبار خودش، چند سال قبل همین بلا سرش امده بود.مزه عشق را چشیده بود.وقتی دلباخته مرضیه شده بود..! یوسف را میشناخت... خوددار تر از آن بود که به این راحتی حرفش را بیان کند.هرچه بود رفیق بودند.لبخندی زد. دستش را روی شانه یوسف گذاشت. _من دارم میرم یه وقت کارم داشتی بگو. کاری نداری؟ یوسف بی حوصله تر از آن بود که جوابی دهد... سرش را به علامت نه تکان داد. علی خداحافظی کرد و رفت... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚