🔰 #فلسفه_حکومت_اسلامی از دیدگاه مولا امیر المومنین( ع ):
💠خدایا تو می دانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و #دنیا و #ثروت نبود ،
بلکه می خواستیم نشانه های #حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم ، ودر سرزمین های تو اصلاح را ظاهر کنیم ،
تا بندگان ستمدیده ات در امن و امان زندگی کنند ، و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر اجرا گردد.
📘 #نهج_البلاغه ،خطبه ۱۳۱
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
✨ حکمتی از نهجالبلاغه حضرت علی«ع»
📖 موضوع: #دانش_نابودکننده_عذرها .
▫▫▫
وَ قَالَ ( عليه السلام ) :
قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ .
⭕ امام علیهالسلام فرمودند:
⬅دانش، راه عذر تراشى را بر #بهانه_جويان بسته است.
▫▫▫
‼ نکات :
✅ گروهى از مردم #ناآگاهانه گرفتار كارهاى خلاف مى شوند؛
❗اما گروه ديگرى مى دانند و بهانه جويى مى كنند
و پيوسته شانه از زير بار #مسئوليت خالى مى نمايند.
1⃣ گاه به گمان اينكه خداوند غفور و رحيم است و #گناه آنها را مى بخشد
2⃣و گاه به اين بهانه كه علم آنها قطعى و #يقينى نيست
3⃣و گاه سعى مى كنند علم خود را به فراموشى بسپارند و خود را به #نادانى بزنند.
✔همه اينها در #پيشگاه_خدا مسئولند
و بهانه جويى ها هرگز #عذرى براى آنها نزد خدا درست نخواهد كرد.
✅ اين حكم شامل همه كسانى مى شود
كه آگاهانه به بهانه هاى واهى با #اصول يا #فروع_دين به مخالفت برخاسته اند.
✔#اميرمؤمنان_على«ع» به خصوص در دوران خلافت خود گرفتار اينگونه افراد بود.
در #خطبه_طالوتيه این افراد مورد خطاب حضرت بودند.
✅ #دشمنان او را از حقش بازداشتند
در حالى كه عالم به آن بودند.
✔سپس به مواردى از آنها اشاره مى كند؛
🔻از جمله #دلايلى كه آن حضرت در برابر اهل سقيفه آورد،
🔻زيرا بيشتر آنها بر اساس نصوص صادره از پيغمبر اكرم«ص» كه آن حضرت را به #امامت و وصايت نصب كرده بود،
🔻از #حق او آگاه بودند؛
ولى با اين علم و آگاهى به مخالفت برخاستند.
✅مورد ديگر موقف آن حضرت در برابر اهل شوراى شش نفرى بعد از وفات عمر بود
كه حق خود را به #اهل_شورا يادآور شد؛
➖ولى آنان آگاهانه #مخالفت كردند
و همچنين دلايلى كه پس از قتل عثمان و پس از قضيه حكمين در صفين آورد،
➖همه در برابر كسانى بود كه بسيارى از آنها مى دانستند و براثر #هواى_نفس مخالفت مى كردند.
📌اين سخن مولا درباره آنها كاملاً صدق مى كند
كه علم و آگاهى، عذر بهانه جويان را #قطع مى كنند
و آنان پاسخى در پيشگاه خداوند در #روز_قيامت نخواهند داشت.
📚 حکمت۲۸۴ _ (علمی، اخلاقی)
🙏ترجمه مرحوم استاد محمد دشتی.
@tarkgonah1
💠. چرا در اين مكتب هميشه سؤال به بهترين نحو و زيبا ترين شكل پاسخ داده میشود؟ 💠
🔶 زيرا اين مكتب، مكتب حق است، و حق كه زمين نمى خورد و از منطق عقب نمى ماند، و هيچ منطقى بر او تفوّق و برترى نمى يابد. در مكتب على «چماق و تهمت» راه ندارد، و از پاسخ طفره نمى روند، و با حربۀ «عدم مصلحت» و عدم مجال و اقتضاى حال و اينكه «فعلًا صلاح نيست» يا «باشد براى بعد» و يا «ممكن است ديگران از قضايا مطلع گردند»، از جواب سؤال طفره نمى روند و ميدان را به حريف وا نمى گذارند. كسى كه پاسخ سؤال را در آستين دارد هيچ گاه براى ابراز و اظهار آن عاجز نمى ماند؛
🔸لذا در مكتب على «عجز» معنا ندارد و هميشه «اقتدار و سر بلندى» حاكم است. در مكتب ابابكر و عمر از آنجا كه پاسخى وجود ندارد هميشه عجز و شرمسارى و سر افكندگى حاكم است، هميشه «چوب و تكفير و اعدام» حاكم است، هميشه «سالوس و تزوير و خُدعه و مكر» حاكم است؛ و اين چنين بوده است و خواهد بود.
📝. آیة اللَه سید محمد محسن حسینی طهرانی، قدّس الله سرّه
📚. #اسرار_ملکوت، ج 2، ص 334.
#ولایت #حق #غدیر
@tarkgonah1
🌸.🌸.🌸.🌸.🌸
.
چکیدهای از کتاب #غدیر استاد علی صفایی حائری:
ولایت علی، نه علی را دوستداشتن که #فقط علی را دوست داشتن است.
هنگامی که روحی به آزادی رسید و جز امر #حق امری نداشت و جز خواست او #خواهشی نداشت، این روح به ولایت میرسد و به سرپرستی میرسد و دستور او و حتی نگاه او در دلهای #موحد عاشق، حرکت میآفریند.
#زیربنای ولایت برای هر فردی با توجه به این دو نکته است:
۱- او میداند که ولی بیش از او به او #علاقه دارد
۲- و بیش از او به منافع او #آگاهی دارد
علاقهی من به خودم، علاقهي مالک به خودش، یک علاقهی #غریزی است و علاقهی علی(علیه السلام)، علاقهای از روی وظیفه است. مالک خودش را برای میخواهد و علی(علیه السلام) مالک را برای #خدا میخواهد.
وجود ما، جسم ما، جان ما، برای خداست و از اوست. هر کس که اینها را بهتر بهکار بگیرد، در اینها حق #تصرف دارد.
به تعبیر قرآن ولایت #متمم نعمتهاست؛ چون این مقام ولایت است که تمام نعمتها را بهکار میگیرد و #بهجریان میاندازد و این مقام ولایت است که تمام استعدادها را شکفته میکند و بارور مینماید.
و این مقام ولایت است که از دل آن عربهای #خونریز تهیدست، از دل آن مردان محدود گرفتار، روحهایی را بیرون میکشید که تمام هستی را در یک گام طی کردند و حتی به بهشت #قناعت نورزیدند.
علی(علیه السلام) میکربها را برنمیدارد که مزاجها را #واکسینه میکند تا خود با میکروبها درگیر شوند.
@tarkgonah1
#فَـراراَزگُنــاه
خودنمانباشیم؛هِیمَنممَنمنڪنیم!
صافوسادهباشیم؛نمازمیخونیم،
درست!به دیگران کمک می کنیم،درست!
خوش اخلاقیم،اینمدرست...
ولیقرارنیستڪههمهجا
"جــار" بزنیمڪه
پسبذاریمڪناراینعملِزشترو..
همه کارامون درجهت چهارچوب خدا وفقط وفقط براےرضاےخدا ...
#حق
خدایا ببخش درانجام اعمال خوب یا جار زدیم یا جازدیم... ❤️🩹
☜ تࢪڪ گناه
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
امیرالمومنین على عليه السلام:بدانيد كه هر كس #حق سودش ندهد، باطلْ زيانش رساند و هر كه را هدايتْ به راه راستش نياورد، گمراهى از راه بِدَرش كند.
📚کنزالعمال44225
■#شهادت_امام_علی
🚩 {ترک گناه1} 🏴
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۲۰ مراسم شروع
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۲۱
یوسف، آشفته و کلافه...
تا سرکوچه با قدم های بلند راه میرفت.تا مسیری را با تاکسی رفت. بقیه راه تا خانه را، به قصد پیاده روی، از ماشین پیاده شد.
چند روزی گذشت...
ذهنش به اتفاقات آن شب رفت، یادش به ماشینش افتاد. ماشین را نزدیک تکیه، پارک کرده بود و خودش با تاکسی برگشته بود!!
از کارش خنده ای کرد.با گوشی اش شماره علی را گرفت.اولین بوق تماس برقرار شد.
_به به سلام رفیق فابریک چه خبرا
یوسف_باید ببینمت
علی شاد و پر انرژی بود.
_پس کو سلامت
_سلام...بلند شو بیا اینجا کارت دارم
_تو کارم داری من بیام؟!
کلافه تر از قبل گفت:
_کجایی
_خونه.
_علی میای یانه؟.. نمیای قط کنم!!
_باشه بابا چرا میزنی! اومدم
چند ساعتی از آمدن علی گذشته بود...
قرارش همین بود.که علی بیاید برایش حرف بزند. کمی درد دل.. لااقل یک راهکار..!!!
در این چند روز فقط فکر کرده بود.! باید فرصت میداد به خودش.. به دلش، که او را غافلگیر کرده!
علی کتابی را برداشت روی تخت نشست. بیخیال یوسف، با حوصله، شروع به خواندن کرد.
یوسف کنار پنجره اتاقش ایستاد. به بیرون زل زده بود. بدون هیچ تمرکزی!!
_علی...بنظرت چکار کنم..؟؟!!
علی حدس زده بود...
از رفتار یوسف در این چند روز، که زود عصبی میشد، که حوصله بیرون رفتن از خانه را نداشت. گرچه، بقیه رفقا هم تاحدی شک کرده بودند.
علی میشنید یوسف چه میگفت اما باید بی تفاوت میبود. یوسف از بی تفاوتی علی، با حرص، کتاب را از دستش گرفت و روی میز کامپیوترش پرت کرد.
_دارم با تو حرف میزنمااا..!!! حواست کجاست!
_حرف حسابت چیه.! تو چت شده یوسف..!؟سردرگمی.. کلافه ای.. زود عصبی میشی...!
یوسف چپ چپ نگاهش کرد.
علی_ هان چیه.. !!؟؟ اون از اون شب، هیئت، که اینجوری کردی.. کل سیستم رو قطع کردی.. اون از ماشینت که گذاشتی همون جا.. اینم از حالا..!!
از وقتی اومدم توخودتی! یه ریز داری راه میری!. راه میخای!!؟؟ اول قفل زبونت باز کن بعدم #غرورت رو بذار کنار.! خلاص!
کلافه دستی ب گردنش کشید...
آرام بسمت میز کامپیوترش رفت. روی صندلی نشست.جوابی برای حرفهای علی نداشت.که #حق بود. #بجا بود. گرچه #رک بود.
آرنجش را روی پاهایش گذاشت و سرش را در حصار دستانش قرار داد. سکوت کرد. فقط یک کلمه گفت آن هم با صدایی نامفهوم.
_نمیدونم...!
علی از روی تخت بلند شد با لحنی دلسوزانه گفت:
_میخای چکار کنی؟!
_اونم نمیدونم..!
_به سیدهادی گفتم، ماشینو برد خونشون. بیارمش برات؟!
به صندلی تکیه داد.به نقطه ای نامعلوم خیره شد.
_بخدا نمیدونم..! هیچی نمیدونم!.. هرکاری فکر میکنی درسته همون کارو بکن
علی حدسش به یقین تبدیل شده بود.. یکبار خودش، چند سال قبل همین بلا سرش امده بود.مزه عشق را چشیده بود.وقتی دلباخته مرضیه شده بود..!
یوسف را میشناخت...
خوددار تر از آن بود که به این راحتی حرفش را بیان کند.هرچه بود رفیق بودند.لبخندی زد. دستش را روی شانه یوسف گذاشت.
_من دارم میرم یه وقت کارم داشتی بگو. کاری نداری؟
یوسف بی حوصله تر از آن بود که جوابی دهد...
سرش را به علامت نه تکان داد. علی خداحافظی کرد و رفت...
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚