eitaa logo
🚩 {ترک گناه1} 🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
124 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 {ترک گناه1} 🏴
🌸 #رمان_سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ ✍ #قسمت‌چهار آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من!
🌸 سرگذشت_‌ارواح_در_عالم_برزخ ✍ قسمت پنجم عجب پرونده‌ای! کوچک‌ترین خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود. در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر می‌دیدم... در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه کردم تمام کوه‌های عالم بر گردنم آویخته‌اند. چون خواستم این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش. گفتم تا چه زمان باید این طوق را تحمل کنم؟ گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من و منکر برای سؤال کردن می‌آیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. رومان این را گفت و رفت.. هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر می‌شد و ترس و وحشت من بیشتر... تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آن‌ها آهنی بزرگ در دارند که هیچ‌کس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند. در همین حال یکی از آن دو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا می‌شنیدند، می‌مردند. لحظه‌ای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟ از شدت ترس و زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمی‌آمدند. سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم. درست در همین که همه چیز را تمام شده می‌دانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای انسان‌ها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید. و این بار آن‌ها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبله‌ام کعبه می‌باشد... نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر می‌رسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمی‌دادی جایگاهت اینجا بود، سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند. با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم. از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار و خوشحال بودم. سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد. با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آن‌ها و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آن‌ها کوتاه است. سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر می‌شد. در حالیکه پرونده بر گردنم سنگینی می‌کرد با زحمت سرم را بلند کردم و ... ادامه دارد.. ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ @tarkgonah1
🚩 {ترک گناه1} 🏴
رفقای‌جان‌سلام 🤚 شکر بی کران خداوند رحمان را، سپاس از شما همراهان همیشگی و عزیزانی که تازه به این جم
﴿•°•بسم الله رحمن الرحیم•°•﴾ 🌹 💫 ماهرانه همانند درخشش آفتاب، بر پوست نازک شعمدانی، بر من تابیدی و مرا به مهمانی قلبت فراخواندی، اما این رسم مهمان نوازی نبود! به قلبم نفوذ کردی و... رفتی؟ نه! چشم‌های تو مهمان همیشگی قلبم شدند، درست همان روز که ثابت کردی مالک تمام وجود منی، درست آن روز بود که هوش ‌‌و حواس مرا ربودی. بیا و باز هم کنار گوشم زمزمه کن؛ همان لالایی قدیمی را... یادش بخیر! هنوز گوشم پر است از صدای خنده‌هایمان، یادت هست؟ دورتادور حوض به دنبالم می‌دویدی تا مرا در آغوشت اسیر کنی... هنوز منتظرم، منتظر اینکه دوباره دستانت را میان دستانم قفل کنی ‌و همپایم شوی، بیا تا باران را، بار دیگر با قدم‌هایمان خجالت زده کنیم... زمان زود می‌گذرد! اما خداراشکر که هنوز در کنارم هستی‌ و می‌توانم در آغوشت دوباره زیستن را تجربه کنم. ‌
🚩 {ترک گناه1} 🏴
سلام عرض ادب امیدوارم خوشتون آمده باشه ازرمان ان شاءالله شفاعت شهدا شامل حالمون 🙏🙏🙏
🌹اسم : 🌹موضوع رمان عاشقانه مذهبی جالب وجذاب پسری که با دخترباحجاب وزیبا لج میفته میخاد انتقام بگیره و اذیتش میکنه اما بعد عاشقش میشه دوست داره درمورد عقایدش ودین اسلام تحقیق کنه و بقیه ماجرا 🌹👈نویسنده:بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» دوستان هرروز باما همراه باشید ❤️❤️