eitaa logo
🚩 {ترک گناه1} 🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
124 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
 سمت مسجد می‌رود امشب بدون فاطمه سمت مسجد می‌رود آرام ، بی‌کوثر جای زهرا خالی است، آری اگر که زنده بود مطمئنن راه را می بست زهرا بر ابن ملجم لعنت الله علیه از پشت زد چون که می دانست هستی تو یل خیبر گفت غروب شد ، امشب نوبت من بود بابام مهمان من بود، این آخرین مهمانی زینبه ، چون بعضی‌ها قائل به این هستند ، ام‌کلثوم هم زینب بوده، یعنی زهرا یه دختر داشته، هی نگاه کرد به صورت باباش ..." مغرب شد دید به نماز ایستاد ، اما هی می‌ره تو صحن حیاط به آسمون نگاه می‌کنه، دست می‌کشه به محاسنش، بابا امشب که خونه‌ی ما نوبتت شده، همش گریه می‌کنی ... تو منو کشتی بابا ... مادرم تو چهارسالگی منو کشت، امشب چته بابا به من بگو ... آخه من زینبم ..." خودت گفتی ام‌المصائبم، پیغمبر تو دو، سه سالگی به من گفت تو ام المصائبی، حضرت فرمود صبر کن زینب جان ...؛ گفت مناجات سر شبش تموم شد ، سفره پهن بود نشست کنار سفره ؛ دیدم هی به غذا نگاه می‌کنه (غذا چیه؟!!) یه طرف نان جو و کمی نمک، خوب آقا پیر شده بود دیگه گفتم امشب عشقمه، براش یه ذره شیر خریده بودم از پولی که داشتم؛ یه کمی شیر خریدم سر سفره گذاشتم گفتم نون رو بزنه تو شیر بخوره. یه مقدار نگاه کرد به من گفت فقط سوال منو جواب بده؛ گفت تا حالا دیدی بابات سر سفره‌ای بشینه که دو جور خورشت باشه؟! یعنی یه طرف شیر یه طرف نون و نمک "گفتم خوب بابا؛ نون و نمک و آمدم بردارم، گفت به جان زینب همینو بزار باشه شیر رو بردار ..." گفت یه لقمه خورد، بقیه‌ی سفره رو جمع کن ببر، مشغول نماز شد فهمیدم یه خبراییه امشب هیچ شبی این‌طوری گریه نمی‌کرد ... هی داره نگاه به آسمان می‌کنه ، هی می‌گه: انا لله و انا الیه الراجعون ... عرش هم لرزید از فزت و رب الکعبه‌ات داغ‌دار فاطمه، راحت شدی آخر، علی ... قاتلت شمشیر زهر آلود دشمن نیست نیست قاتلت در اصل، قنفذ بود و میخ در علی @tarkgonah1
🍃🌺تا که دستان را به هوا بُرد دست او را همه ها بوسیدند‌ ‌ یا بود که از عرش می‌بارید نور مولا به سر ثانیه‌ها می‌بارید بر شما مبارک💐‌ 👉 @tarkgonah1
هنگامی كه توانايی فزونی يابد، شهوت كاستی گيرد. ☑️ امام ( ع ) @tarkgonah1
اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ در روز غدير خم: «أَلَسْتُ أَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟ قالُوا: بَلى. قالَ ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ...» آيا من نسبت به جان شما سزاوارتر نيستم؟ عرض كردند: بله. فرمود: هر كس من به او ولايت دارم و مولاى اويم، اين ـ عليه السّلام ـ مولاى او است. خداوندا، هر كس كه او را مولاى خود بداند و دوستدارش باشد، دوستش بدار، و هر كس با او دشمنى ورزد دشمنش باش. خصائص نسائى، ص 101 @tarkgonah1
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@tarkgonah1 ☝غبار روبي حرم اميرالمومنين عليه السلام
بودی و شبیه پیغمبر... کل صحرا پُر شد از بُغض علی و جانِ پیغمبر... به جوانی ات قسم، با امام خود عهد میبندیم که آخرالزمانی خیبری را برای صهیونیست ها رقم بزنیم... آقا جان جوانی ام نذر تو... ◾️ هشتمِ 🏴 @tarkgonah1
وقتی سیلی خوردی بگو یا ...💔 وقتی دستتو بستن بگو یا ...😭 وقتی بی یاور شدی بگو یا ...😔 وقتی تشنه شدی بگو یا ...😢 وقتی شرمنده شدی بگو یا ...😭💔 اما اگه شدی شدی بی شدی دستتو بستن هم خوردی اروم بگو امان از دل ...😭💔 ‌ بانۅ فداے درد پر دردٺ . ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ @tarkgonah1
🚩 {ترک گناه1} 🏴
payamenashenas.ir/Khadem_khaki گوشِ‌جان:) ⇪ #لینک‌ناشناس‌چنل🗞🌱_ هر‌حرفی‌در‌رابطه‌با‌کانال،نوع‌پست📔 ا
سلام‌علیڪم بزرگواران شرمنده به بزرگی خودتون ببخشید بابت دیرکردامون ان شاالله اگر عمری بود و وقت کردیم فردا شب ناشناسامون باهم میبینیم . التماس دعا✋ ادمینهای خوبمون رو فراموش نکنید از دعاهای خیرتون شبتون یا
●پیغمبررحمت(صلوات‌الله‌علیه): علی خودش زینتِ دنیاست؛ اما این دختر به جایی میرسد که زینتِ خواهد شد. | ‌تولّدخانوم‌زینب‌کبری
🌸تا پرسیدم ز منطق 🎊عشق چیست؟ 🌸این چنین گفت 🎊و گریست : 🌸عشق های امروزی 🎊همه افسانه اند 🌸عشق واقعی تفسیری 🎊ز (س)و (ع)است 🌸🌱
🗳🏷 🏳بی تفاوتها را ، خانه نشین کردند. 🏳بی تفاوتها را ، به کشتن دادند. 🏳بی تفاوتها باعث قوی شدن می شوند. 🏳بی تفاوتی انسانهاست که : ↩️بارهاوبارها میوه تلخ آن را چشیده ایم .. و باز این بی تفاوتها هستندکه اجازه می دهند : ↩️حق بر باطل ، شر بر خیر ، فاسد بر صالح ، ظالم بر عادل ، اقلیت بر اکثریت ، ضدّ ارزشها بر ارزشها ، چیره شوند . ⛔️...بی تفاوت نباشیم...⛔️ 👈....یادمان باشد..... انتخاب نکنیم،برای ما انتخاب می کنند!❗️ آنوقت معلوم نیست که : ⚠️مملکت_وقانون_وحیثیت_ما دست چه کسی میاُفته !❓ _به نیابت از کدوم شهید رای میدی؟!
🚩 {ترک گناه1} 🏴
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۱۸ چند روزی گذ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۱۹ هیئت عمو محمد تکیه ای بود صد متری. نیمی از آن خواهران و نیمی از آن برادران. تکیه دو درب داشت. که دومتر از هم فاصله داشت.هرماه غیر از ماه محرم، اول هرماه مجلس روضه داشتند. چند ساعتی بود که مشغول زدن داربست، بنرها و پرده ها بود. رفقای هیئت را... با هیچکس عوض نمیکرد.بخصوص را.که مدتها بود داماد عمو محمد شده بود. هم کار میکردند هم سر به سر هم میگذاشتند.... هر بار یکی را به نوعی سوژه میکردند!و این بار ''میثم'' سوژه بود... که خاستگاری رفته بود و بس که استرس داشت موز را با پوست خورده بود. میثم پایین داربست را بالا گرفت تا یوسف آن را ببندد. علی_تو اصلا دست نزن یه وقت حالت بد میشه مهران_نه بابا چکارش داری بذار بلند کنه پوست موزها هضم بشه یوسف خود را متعجب نشان داد و گفت: _مگه پوستش قابل هضمه؟؟ خنده پسرها به آسمان رفته بود.حتی خود میثم هم میخندید.دستش را روی دلش گرفت. سیدهادی بالحنی سرشار از عصبانیت داد زد. _مگه نمیگم نخندید..!حالا تو این هاگیر واگیر اینجا نجس بشه کی میاد تمیزش میکنه؟؟!!! بخاطر لحنش اول همه سکوت کردند.اما بعد خنده ها به قهقهه تبدیل شده بود. میزی جلو در ورودی، بیرون از تکیه، گذاشته بودند. جهت پذیرایی از میهمانان. کیک فنجانی را از قبل، سفارش میدادند.و با چای از میهمانان پذیرایی میکردند. عمومحمد، سینی کیک را در دست داشت، وارد تکیه شد. _یه کم زودتر کار کنین بد نیستاااا !! زود باشین خیلی کارا مونده.! یوسف باخنده از روی میله پایین پرید. _خب نمیشه عمو..! اقا، طرف اومده بجای اینکه خود موز رو بخوره پوستش رو خورده حسین_نه بابا موز رو با پوست خورده و باز خنده همه به آسمان رفت.عمومحمد هم خنده اش گرفته بود. سری تکان داد. عمومحمد بسمت ورودی خواهران رفت... طاهره خانم مشغول چیدن لیوانها درسینی بود.مرضیه و ریحانه هم پارچه ها ی اضافی را تا کرده و در پلاستیک میگذاشتند.عمو محمد رو به مرضیه کرد. _الان علی اقا میخاد زیارت بخونه ببین وصله! مرضیه سری تکان داد و نزدیک سیستم رفت.عمو محمد به قسمت مردانه برگشت. با صحنه ای مواجه شد که نگران بسمت میثم دوید _چیشده؟؟؟ میثم سرفه میکرد و حسین محکم به کمر او میزد و خیلی جدی گفت: _چیزی نشده عمو دارم میزنم ببینم پوست موزها میاد بیرون!! احتمالا نرسیده ب معده کلا دستگاهش گریپاچ کرده.! عمومحمد_دستگاهش!؟! حسین_ آره دیگه دستگاه گوارش عمو محمد باخنده از جمعشان جدا شد. رو به قبله نشست. بلندگو را گرفت و برای جمع شدن حواس همه گفت: _برای تعجیل در فرج، سلامتی تمام خادمان به نظام،طول عمر حضرت آقا، یه صلوات ختم کنین. همه صلواتی بلند فرستادند.بلندگو را به علی داد.علی دستش را روی چشمش گذاشت. و شروع کرد... با صوت سوره کوثر را تلاوت کرد. کم کم میهمانان امام حسین.ع. می آمدند... «علی» دعای فرج میخواند. «میثم و مهران» ورودی هیئت با چای و کیک از میهمانان پذیرایی میکردند. «یوسف» صندلی ها را کنار دیوار میچید. «حسین» وسایل اضافی را جمع میکرد. «سیدهادی» کفش ها را مرتب کرده در جاکفشی میگذاشت. طاهره خانم روی صندلی نشسته بود رو به دخترها گفت: _دخترا.. یکیتون برید به بابا بگین صدای سیستم یک رو، کمتر کنه صداش خیلی زیاده. ریحانه چشمکی ب مرضیه زد. _پاشو تو برو! شوهر جونت هم میبینی یه ثوابی هم گیر من میاد _وای من خیلی خسته ام، جون ریحان خودت برو _کوفت و ریحان _خب حالا... ریحانه خانم ریحانه حریف خواهرش نشد.. به ناچار خودش بلند شد، بطرف درورودی خواهران رفت،پرده برزنت را کنار زد، با نگاهش بدنبال پدر گشت. او را نیافت. خواست برگردد که باصدایی مکث کرد. _چیزی میخواستید ریحانه خانم آری یوسف بود. ایستاده بود و سپرده بود به که ریحانه میخواست بدهد.ریحانه سرش را انداخت. کمی چادرش را کشید گفت: _بابا نیستن.. ؟! گوشیشون اشغال هست. سیستم یک، خیلی بلنده بیزحمت یه کم کمترش کنین. _عمو تلفنشون زنگ خورد. دارن با تلفن حرف میزنن. بله چشم شما باشین کنار سیستم من میرم چک میکنم. دستگاه آمپلی فایر را گوشه گذاشت،همه را چک کرد(سیستم یک و دو در قسمت خواهران بود. سیستم سه و چهار قسمت برادران) سیستم چهار که قطع بود را درست کرد.سیستم یک را، هم، کمتر کرد. مراسم شروع شده بود اما خبری از عمومحمد نبود... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚