#یاعلی
سمت مسجد میرود امشب بدون فاطمه
سمت مسجد میرود آرام ، بیکوثر #علی
جای زهرا خالی است، آری اگر که زنده بود
مطمئنن راه را می بست زهرا بر #علی
ابن ملجم لعنت الله علیه از پشت زد
چون که می دانست هستی تو یل خیبر #علی
گفت غروب شد ، امشب نوبت من بود بابام مهمان من بود، این آخرین مهمانی زینبه ، چون بعضیها قائل به این هستند ، امکلثوم هم زینب بوده، یعنی زهرا یه دختر داشته، هی نگاه کرد به صورت باباش ..." مغرب شد دید به نماز ایستاد ، اما هی میره تو صحن حیاط به آسمون نگاه میکنه، دست میکشه به محاسنش، بابا امشب که خونهی ما نوبتت شده، همش گریه میکنی ... تو منو کشتی بابا ... مادرم تو چهارسالگی منو کشت، امشب چته بابا به من بگو ... آخه من زینبم ..." خودت گفتی امالمصائبم، پیغمبر تو دو، سه سالگی به من گفت تو ام المصائبی، حضرت فرمود صبر کن زینب جان ...؛ گفت مناجات سر شبش تموم شد ، سفره پهن بود نشست کنار سفره ؛ دیدم هی به غذا نگاه میکنه (غذا چیه؟!!) یه طرف نان جو و کمی نمک، خوب آقا پیر شده بود دیگه گفتم امشب عشقمه، براش یه ذره شیر خریده بودم از پولی که داشتم؛ یه کمی شیر خریدم سر سفره گذاشتم گفتم نون رو بزنه تو شیر بخوره. یه مقدار نگاه کرد به من گفت فقط سوال منو جواب بده؛ گفت تا حالا دیدی بابات سر سفرهای بشینه که دو جور خورشت باشه؟! یعنی یه طرف شیر یه طرف نون و نمک "گفتم خوب بابا؛ نون و نمک و آمدم بردارم، گفت به جان زینب همینو بزار باشه شیر رو بردار ..."
گفت یه لقمه خورد، بقیهی سفره رو جمع کن ببر، مشغول نماز شد فهمیدم یه خبراییه امشب هیچ شبی اینطوری گریه نمیکرد ... هی داره نگاه به آسمان میکنه ، هی میگه: انا لله و انا الیه الراجعون ...
عرش هم لرزید از فزت و رب الکعبهات
داغدار فاطمه، راحت شدی آخر، علی ...
قاتلت شمشیر زهر آلود دشمن نیست نیست
قاتلت در اصل، قنفذ بود و میخ در علی
@tarkgonah1
#فقط_به_عشق_علی
هنگامی كه توانايی فزونی يابد، شهوت كاستی گيرد.
☑️ امام #علی ( ع )
#مبلغ_غدیر_باشیم
#غدیر
#عید_غدیر_مبارک
✅ @tarkgonah1
#روایت_غدیر
#پيامبر اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ در روز غدير خم: «أَلَسْتُ أَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟ قالُوا: بَلى. قالَ ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ:
مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ...»
آيا من نسبت به جان شما سزاوارتر نيستم؟ عرض كردند: بله. فرمود: هر كس من به او ولايت دارم و مولاى اويم، اين #على ـ عليه السّلام ـ مولاى او است. خداوندا، هر كس كه او را مولاى خود بداند و دوستدارش باشد، دوستش بدار، و هر كس با او دشمنى ورزد دشمنش باش.
خصائص نسائى، ص 101
#غدیر #عید_غدیر #فقط_به_عشق_علی
@tarkgonah1
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@tarkgonah1
☝غبار روبي حرم اميرالمومنين #علی عليه السلام
#علی بودی و شبیه پیغمبر...
کل صحرا پُر شد از بُغض علی و جانِ پیغمبر...
به جوانی ات قسم، با امام خود عهد میبندیم که آخرالزمانی خیبری را برای صهیونیست ها رقم بزنیم...
آقا جان جوانی ام نذر تو...
◾️ هشتمِ #محرم
🏴 @tarkgonah1
وقتی سیلی خوردی بگو
یا #زهرا ...💔
وقتی دستتو بستن بگو
یا #علی ...😭
وقتی بی یاور شدی بگو
یا #حسن ...😔
وقتی تشنه شدی بگو
یا #حسین ...😢
وقتی شرمنده شدی بگو
یا #عباس ...😭💔
اما اگه #تشنه شدی #شرمنده شدی بی #یاور شدی دستتو بستن #سیلی هم خوردی اروم بگو امان از دل #زینب...😭💔
بانۅ فداے درد پر دردٺ
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#حب_الحسین_یجمعنا
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
#ترک_گناه
● @tarkgonah1 ●
🚩 {ترک گناه1} 🏴
payamenashenas.ir/Khadem_khaki گوشِجان:) ⇪ #لینکناشناسچنل🗞🌱_ هرحرفیدررابطهباکانال،نوعپست📔 ا
●پیغمبررحمت(صلواتاللهعلیه):
علی خودش زینتِ دنیاست؛
اما این دختر به جایی میرسد که زینتِ #علی خواهد شد.
| تولّدخانومزینبکبری
🌸تا پرسیدم ز منطق
🎊عشق چیست؟
🌸این چنین گفت
🎊و گریست :
🌸عشق های امروزی
🎊همه افسانه اند
🌸عشق واقعی تفسیری
🎊ز #زهرا (س)و #علی (ع)است
#پیوندمهروماه_مبارک🌸🌱
🗳#انتخابات🏷
🏳بی تفاوتها #علی را ، خانه نشین کردند.
🏳بی تفاوتها #حسین را ، به کشتن دادند.
🏳بی تفاوتها باعث قوی شدن #زشتیها می شوند.
🏳بی تفاوتی #بدترین_دردتاریخی انسانهاست که :
↩️بارهاوبارها میوه تلخ آن را چشیده ایم ..
و باز این بی تفاوتها هستندکه اجازه می دهند :
↩️حق بر باطل ، شر بر خیر ،
فاسد بر صالح ، ظالم بر عادل ،
اقلیت بر اکثریت ،
ضدّ ارزشها بر ارزشها ، چیره شوند .
⛔️...بی تفاوت نباشیم...⛔️
👈....یادمان باشد.....
انتخاب نکنیم،برای ما انتخاب می کنند!❗️
آنوقت معلوم نیست که :
⚠️مملکت_وقانون_وحیثیت_ما
دست چه کسی میاُفته !❓
_به نیابت از کدوم شهید رای میدی؟!
🚩 {ترک گناه1} 🏴
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۱۸ چند روزی گذ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۱۹
هیئت عمو محمد تکیه ای بود صد متری. نیمی از آن خواهران و نیمی از آن برادران. تکیه دو درب داشت. که دومتر از هم فاصله داشت.هرماه غیر از ماه محرم، اول هرماه مجلس روضه داشتند.
چند ساعتی بود که مشغول زدن داربست، بنرها و پرده ها بود.
رفقای هیئت را...
با هیچکس عوض نمیکرد.بخصوص #علی را.که مدتها بود داماد عمو محمد شده بود. هم کار میکردند هم سر به سر هم میگذاشتند....
هر بار یکی را به نوعی سوژه میکردند!و این بار ''میثم'' سوژه بود...
که خاستگاری رفته بود و بس که استرس داشت موز را با پوست خورده بود.
میثم پایین داربست را بالا گرفت تا یوسف آن را ببندد.
علی_تو اصلا دست نزن یه وقت حالت بد میشه
مهران_نه بابا چکارش داری بذار بلند کنه پوست موزها هضم بشه
یوسف خود را متعجب نشان داد و گفت:
_مگه پوستش قابل هضمه؟؟
خنده پسرها به آسمان رفته بود.حتی خود میثم هم میخندید.دستش را روی دلش گرفت.
سیدهادی بالحنی سرشار از عصبانیت داد زد.
_مگه نمیگم نخندید..!حالا تو این هاگیر واگیر اینجا نجس بشه کی میاد تمیزش میکنه؟؟!!!
بخاطر لحنش اول همه سکوت کردند.اما بعد خنده ها به قهقهه تبدیل شده بود.
میزی جلو در ورودی، بیرون از تکیه، گذاشته بودند. جهت پذیرایی از میهمانان. کیک فنجانی را از قبل، سفارش میدادند.و با چای از میهمانان پذیرایی میکردند.
عمومحمد، سینی کیک را در دست داشت، وارد تکیه شد.
_یه کم زودتر کار کنین بد نیستاااا !! زود باشین خیلی کارا مونده.!
یوسف باخنده از روی میله پایین پرید.
_خب نمیشه عمو..! اقا، طرف اومده بجای اینکه خود موز رو بخوره پوستش رو خورده
حسین_نه بابا موز رو با پوست خورده
و باز خنده همه به آسمان رفت.عمومحمد هم خنده اش گرفته بود. سری تکان داد.
عمومحمد بسمت ورودی خواهران رفت...
طاهره خانم مشغول چیدن لیوانها درسینی بود.مرضیه و ریحانه هم پارچه ها ی اضافی را تا کرده و در پلاستیک میگذاشتند.عمو محمد رو به مرضیه کرد.
_الان علی اقا میخاد زیارت بخونه ببین وصله!
مرضیه سری تکان داد و نزدیک سیستم رفت.عمو محمد به قسمت مردانه برگشت.
با صحنه ای مواجه شد که نگران بسمت میثم دوید
_چیشده؟؟؟
میثم سرفه میکرد و حسین محکم به کمر او میزد و خیلی جدی گفت:
_چیزی نشده عمو دارم میزنم ببینم پوست موزها میاد بیرون!! احتمالا نرسیده ب معده کلا دستگاهش گریپاچ کرده.!
عمومحمد_دستگاهش!؟!
حسین_ آره دیگه دستگاه گوارش
عمو محمد باخنده از جمعشان جدا شد. رو به قبله نشست. بلندگو را گرفت و برای جمع شدن حواس همه گفت:
_برای تعجیل در فرج، سلامتی تمام خادمان به نظام،طول عمر حضرت آقا، یه صلوات ختم کنین.
همه صلواتی بلند فرستادند.بلندگو را به علی داد.علی دستش را روی چشمش گذاشت. و شروع کرد...
با صوت سوره کوثر را تلاوت کرد.
کم کم میهمانان امام حسین.ع. می آمدند...
«علی» دعای فرج میخواند.
«میثم و مهران» ورودی هیئت با چای و کیک از میهمانان پذیرایی میکردند.
«یوسف» صندلی ها را کنار دیوار میچید.
«حسین» وسایل اضافی را جمع میکرد.
«سیدهادی» کفش ها را مرتب کرده در جاکفشی میگذاشت.
طاهره خانم روی صندلی نشسته بود رو به دخترها گفت:
_دخترا.. یکیتون برید به بابا بگین صدای سیستم یک رو، کمتر کنه صداش خیلی زیاده.
ریحانه چشمکی ب مرضیه زد.
_پاشو تو برو! شوهر جونت هم میبینی یه ثوابی هم گیر من میاد
_وای من خیلی خسته ام، جون ریحان خودت برو
_کوفت و ریحان
_خب حالا... ریحانه خانم
ریحانه حریف خواهرش نشد..
به ناچار خودش بلند شد، بطرف درورودی خواهران رفت،پرده برزنت را کنار زد، با نگاهش بدنبال پدر گشت. او را نیافت. خواست برگردد که باصدایی مکث کرد.
_چیزی میخواستید ریحانه خانم
آری یوسف بود.
#سربه_زیر ایستاده بود و #گوش سپرده بود به #جوابی که ریحانه میخواست بدهد.ریحانه سرش را #پایین انداخت. کمی چادرش را #جلوتر کشید
#محکم_وقاطع گفت:
_بابا نیستن.. ؟! گوشیشون اشغال هست. سیستم یک، خیلی بلنده بیزحمت یه کم کمترش کنین.
_عمو تلفنشون زنگ خورد. دارن با تلفن حرف میزنن. بله چشم شما باشین کنار سیستم من میرم چک میکنم.
دستگاه آمپلی فایر را گوشه گذاشت،همه را چک کرد(سیستم یک و دو در قسمت خواهران بود. سیستم سه و چهار قسمت برادران) سیستم چهار که قطع بود را درست کرد.سیستم یک را، هم، کمتر کرد.
مراسم شروع شده بود اما خبری از عمومحمد نبود...
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚