🚩 {ترک گناه1} 🏴
📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش #پارت48 هادي پريد تو حرف من و گفت: دارم تو دبيرستان دکتر حسابي غير حض
📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش
#پارت49
حرفي نداشتم بزنم. گفتم: هادي، ميدوني درس هاي حوزه به مراتب از
دانشگاه سخت تره؟ ميدوني بعدها گرفتاري مالي برات ايجاد ميشه؟ اگه به
فكر پول هستي، از فكر حوزه بيا بيرون.
هادي لبخندي زد و گفت: من همه شغلي رو امتحان كردم. اهل كار هستم
و از كار لذت ميبرم.
اگر مشكل مالي پيدا كردم، ميرم كار ميكنم. ميرم يه فلافل فروشی وا
ميكنم!
خلاصه اون شب احساس كردم كه هادي تحقيقاتش رو انجام داده و
عزمش رو براي ورود به جمع شاگردان امام صادق؏ جزم كرده.
فردا صبح با هم به سراغ مسئول حوزه ي علميه ي حاج ابوالفتح رفتيم.
مسئول پذيرش حوزه سؤالاتی را پرسيد. هادي هم گفت: 23 سال دارم.
پايان خدمت دارم و ديپلم هم به زودي ميگيرم.
بعد از انجام مصاحبه به هادي گفتند: از فردا در كلاس ها شركت كنيد تا
ببينيم شرايط شما چطور است.
هادي با ناراحتي گفت: من فردا عازم كربلا هستم. خواهش ميكنم اجازه
بدهيد كه...
مسئول حوزه گفت: قرار نيست از روز اول غيبت كنيد.
بعد از خواهش و تمناي هادي، با سفر كربلا او موافقت شد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1