📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش
#پارت114
سيد روح الله ميرصانع:
هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقه ي سامرا شد. او با نيروهاي
حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعه ي اول حدود بيست روز طول
كشيد و كسي خبر نداشت.
چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نميزد. نميگفت كه كجا رفته،
تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه
بوده.
بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به
منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق
چي كار ميكني؟!
هادي ميگفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدم هاي از
خدا بيخبر بايستيم.
بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا
نخواست!
با تعجب پرسيدم: چطور؟!
هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش
قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدوده ي حرم برسانند.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1