°•| ترک گناه |🏴•°
📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش #پارت26 هادي در اردوهاي جهادي نيز همين ويژگي را داشت. بيكار نمي ماند. ا
📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش
#پارت27
مهدي ذوالفقاري برادر شهيد
هادي بعد از دوراني كه در فلافل فروشی كار ميكرد، با معرفي يكي از
دوستانش راهي بازار شد.
در حجره ي يكي از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد.
او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحب كار او از هادي خيلي
خوشش آمد.
خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول
كارهاي مالي شد.
چك ها و حساب هاي مالي صاحب كار خودش را وصول ميكرد.
آنها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چك هاي سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار ميدادند.
كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش ميشد و با موتور كار
ميكرد.
درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينه ي زيادي نداشت. دستش توي
جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت.
يادم هست روح پاك هادي در همه جا خودش را نشان ميداد. حتي وقتي
با موتور مسافركشي ميكرد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1